January 3, 2006

یک ماه گذشت و هنوز, هنوز... بگذریم

جمهوري سقوط

از

مهستي شاهرخي

هفتاد و هشت نفر بوديم

هفتاد و هشت بار بيدار شديم

هفتاد و هشت بار لباس پوشيديم

هفتاد و هشت ساک را به دوش کشيديم

هفتاد و هشت دوربين به گردن انداختيم

هفتاد و هشت بار به مادرمان گفتيم: خداحافظ عزيز

هفتاد و هشت بار به همسرمان گفتيم: خداحافظ عزيز

هفتاد و هشت بار به فرزندمان گفتيم: خداحافظ عزيز

به آنها گفتيم مي رويم به سفر

به آنها گفتيم مي رويم مأموريت

گفتيم مي رويم مانور جنگي ببينيم

گفتيم مي رويم عکس بيندازيم

گفتيم تا بندرعباس مي رويم

به آنها گفتيم: فوقش تا هفتاد و هشت ساعت ديگر

به آنها گفتيم: فوقش تا هفتاد و هشت روز ديگر

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: نگران ما نباشيد

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: سفر ما کاري است

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: سفرمان با هواپيماي ارتشي است

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: به آخر دنيا که نمي رويم

گفتيم: چشم به هم بزنيد برگشته ايم

به فرودگاه که رسيديم دو برابر شديم

باقي ارتشي بودند سرهنگ، ستوان، سرهنگ و ستوان بودند

صد و پنجاه و شش نفر بوديم و مثل هميشه به علت تأخير منتظر شديم

گفتند: سفر با صد و سي خطرناک است، هواپيماها کهنه اند و خراب... ده سقوط در چند سال اخير

خنديديم گفتيم: يا ابوالفضل

گفتند: هواپيما نقص فني دارد

خنديديم و گفتيم: نه بابا

گفتند: اشکال کمک ناوبري دارد

خنديديم و گفتيم: اين که چيزي نيست! ولي ما که ناو نيستيم

کلافه بوديم و هيچ چيزي عوض نمي شد

گفتند: نشانگر موقعيت باند هواپيما خوب کار نمي کند

گفتيم: اي بابا ما نشانگر باند هواپيما مي خواهيم چکار؟ ما که چشم مان خوب کار مي کند

گفتند: يکي از موتورهاي هواپيما خراب است

خنديديم و گفتيم: بابا که ما که نمي خواهيم برويم به آن سر دنيا، فقط همين بغل، تا بندرعباس

گفتند: خلبانش راضي نيست

گفتيم: چه ترسو! ما از اين بدترش را هم ديده ايم

گفتند: خلبان منتظر تعمير هواپيما است

گفتيم: تعمير چي؟ لابد پنچري رآکتورش اش را مي گيرند؟

صد و پنجاه و شش نفر بوديم و از صبح تا ظهر چشم به راه

بالاخره گفتيم: چقدر انتظار! چند ساعت انتظار؟ مرديم از انتظار

بيست و شش سال بود که در انتظار بوديم تا چيزي درست بشود

بيست و شش سال بود که عادتمان داده بودند با تعويض قطعه اي کوچک از سيستمي پوسيده همه چيز به کار خواهد افتاد

بيست و شش سال بود که عادت کرده بوديم با منهاي هيچ بسازيم و دم نزنيم

بيست و شش سال بود که بي صبرانه منتظر بهبودي اوضاع مانده بوديم

بيست و شش سال در انتظار تعمير قطعه اي از يک ماشين عظيم

سوار هواپيما که شديم گفتيم: يا حق

هواپيما که بلند شد همگي گفتيم: يا علي

تکان هاي شديد هواپيما را که ديديم گفتيم: يا امام

مهرآباد را که ديديم همگي گفتيم: يا حسين

صداي مهيبي شنيديم و همگي فرياد زديم: يا قمر بني هاشم

شعله هاي آتش را ديديم و گفتيم: يا ضامن آهو

2 comments:

Anonymous said...

magar in hame sAl bogzasht barAye An hame che kardim?hatA agar nagzarim hatA agar barAye gozar khaste bAshim -o bemAnim-o bA cheshmAne bAz bengarim.
ke mA ... bogzarim bA hameye khastegihA .

Anonymous said...

salam shahrzad.khoobi? chera ping nemishe webloget pas? :(