January 11, 2006

راه

کاش این راه به انتها نرسد.
می رسانی ام و هِی می رسانی.
حرف می زنی, اما نگفته ها را نمی گویی. آن ها را که ته دلت رسوب کرده و گاهی بدت نمی آید با خراشی کوچک دوباره ببنی شان و بگویی شان.
کاش این راه تمامی نداشت.
اما رسیده ایم و من باید خداحافظی کنم. باید بروم. باید بروی.
تو را دوست دارم چون آب و نمک
.

No comments: