January 1, 2006
شب
شب است, مردی با صدای دل نشین می خواند, در کوچه های غم زدهء این شب ها, ترسی عجیب مرا فراگرفته, امانم نمی دهد سرما, که از این سکون دل بکنم و در کوچه از پی اش بروم. لیوانی چای مهمانش کنم و شاید...
صدایش دور می شود و من پشیمانم...
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment