April 10, 2006

جامعه18

ساعت 12 ظهر دوشنبه 21 فروردین
مکان تقاطع بلوار کشاورز و خیابان قدس
مردی که به دستش دست بند زده اند پشت پیکان نیروی انتظامی نشسته است پلیس خشمگین هم چنان که آدامس گنده ای می جود در را باز می کند و به مرد حمله می کند. بعد پیاده می شود, می نشیند صندلی جلویی و از آن جا هم انگار که دلش خنک نشده به سر و صورت مرد مشت حواله می کند. چهرهء مرد را می بینم, شهرستانی به نظر می رسد, گریه می کند و قیافهء خلافکاران را هم ندارد. دلم می خواهد بروم جلو و به پلیس چیزی بگویم. دلم می خواهد سردوشی اش را بکَنم. اما می دانم که این ها هیچ کاری برای آن مرد زخم خورده نمی کنند. نگاه پر از نفرتم را فقط رانندهء پیکان می بیند. شمارهء ماشین را برداشته ام اما می دانم که 197 هم هیچ غلطی برایم نمی کند. دلم برای مردمم بیش تر می سوزد. با خودم فکر می کنم چه خوب که بچه ندارم! چه خوب که بچه ای دستم را نگرفته بود تا هم راه من این صحنه را ببیند. تصویر نیروی حافظ امنیت در ذهن چنین کودکانی چه خواهد بود؟
ب.ت حتی اگر خلاف کار هم باشد آیا چنین رفتاری صحیح است؟ من می گویم نه!

1 comment:

Anonymous said...

جایی در دوردست ها ندای آزادی می آید...