May 1, 2002

مرا گفته اند که حرف نزن
نشان نده
خاموش باش
ساکت
ما اين گونه بيش تر دوست داريم.
اگر زيبا بودی شايد به کاری می آمدی
اما
اکنون بنشين.
از هيچ حرف نزن حتی
فکر هم نکن
به تر است
خفه خون مرگ
نه لازم نيست حتی
گاهی برای دل سوزاندن نيازی هست شمايان را
پس خفه خون مرگ هم نگير
فقط حق نداری حرف بزنی از خودت، دنيايت، خواسته هايت
از آن ها که نگرانشان هستی و هر روز می ميرند.
له می شوند.
تو هيچ حقی نداری
هيچ
مگر نگفته بوديم خفه شو و بنشين
ساکت
خاموش
بی هيچ گلايه ای
حتی لب خندی هم بايد بر لبان کج و معوج ات خشکيده باشد تا ما قاب کنيم آن را در دل نازکی هايمان و فراموش کنيم حرف هايت را

No comments: