November 10, 2002

سعی می کنم بنويسم. ولی نمی تونم. يعنی دلم نمی خواد. دلم نمی خواد از تو بنويسم. يه بار برای يکی تعريف کردم ازت. پياده رفتيم تا خونهء ما برای اولين بار. بعد ديگه همه می دونستن. دلم نمی ياد از تو که بهترينی حرف بزنم.دوست دارم فقط برای خودم باشی. من بمونم و .... فقط اين ماه منو ديوونه می کنه. اون ظرف رويي شير يادته؟ همونی که هر روز منو باهاش می فرستادی شير بخرم
.....
.
.

No comments: