سنگينی حضور.
سنگينی غيبت.
کسانی هستند که در حضورشان ناآرامی و چيزی هست که اذيتت می کند. و کسانی هستند که در غيابشان هم با آن ها حرف می زنی. راه می روی. و زندگی می کنی.
هميشه با گذشته بودن اما کمی اندوهگين ات می کند. اندوهی از جنسی سخت. سنگين. آن قدر که ديگر می شوی سکوت مجسم. می شوی ديواری سيمانی. نفوذناپذير.
گاهی می خواهی پنجره را باز کنی و کسی را، رهگذری را که با قدم هايی آهسته از پياده روی مقابل می گذرد صدا کنی، اما صدا در گلويت خشک می شود. صدايت هم چون کابوس در گلو خفه می شود، تو داد می زنی اما صدايی نيست. چشم ها را می بندی و بلندتر فرياد می زنی؛ چشم ها را که باز می کنی، اما، می بينی که رهگذر رفته و باز تويی و ديواری که کنار پنجره ات تا آسمان رفته.
.
.
.
No comments:
Post a Comment