« منصور را چون دوستی حق بينهايت رسيد ، دشمن خود شد و خود را نيست گردانيد. گفت انا الحق، يعنی من فنا گشتم ، حق ماند و بس. و اين بغايت تواضع است و نهايت بندگی است، يعنی اوست و بس. دعوی و تکبّر آن باشد که گويی تو خدايی و من بنده، پس هستی خود را نيز اثبات کرده باشی، پس دويی لازم آيد و اين نيز که ميگويند هُوَ الحَق هم دوييست زيرا که تا اَنا نباشد هُوَ ممکن نشود، پس حق گفت انا الحق چون غير او موجودی نبود و منصور فنا شده بود و آن سخنِ حق بود.» : فيه ما فيه- تصحيح استاد فروزانفر- صفحه 193
نقل مجدد از مردی که لب نداشت
No comments:
Post a Comment