March 2, 2006

بازار

بازارچهء حسن آباد
وارد بازارچه كه مي شوم. چراغ‌ هاي مغازه‌ها يكي يكي خاموش مي شود. پيرمرد پشت سر من قدم برمي‌دارد و به همه مي گويد چراغ‌ها را خاموش كنند.نمي‌دانم چرا! من تنها زن درون بازارچه‌ام. حالا طبقهء دوم هستم و ديگر دليل اين خاموشي را مي‌دانم، كسي فوت كرده است و مغازه‌دارها به احترام هم كارشان خاموشي اختيار كرده‌اند. چند دقيقه‌ اي صلوات مي فرستند و فاتحه مي خوانند و بعد چراغ‌ها يكي يكي روشن مي شود.
بازار قانون خودش را دارد.

No comments: