نشستهام در مغازهء سمباده فروشي تا سمبادههايي كه ميخواهم آماده شود.
مردي وارد ميشود و ميگويد ...آقا ميشه يه صندلي ببرم؟ خواهش ميكنم.
چند دقيقهء ديگر همان مرد : چايي دارين سه تا بهم بدين؟ خواهش مي كنم. مي رود بيرون و ...آقا با سه تا چاي مپشت سرش.
فكر ميكنم اگر چند دقيقهء ديگر هم باشم احتمالا چنين چيزي خواهد گفت: ناهار چي دارين؟ ما مهمون داريم
...
مردي وارد ميشود و ميگويد ...آقا ميشه يه صندلي ببرم؟ خواهش ميكنم.
چند دقيقهء ديگر همان مرد : چايي دارين سه تا بهم بدين؟ خواهش مي كنم. مي رود بيرون و ...آقا با سه تا چاي مپشت سرش.
فكر ميكنم اگر چند دقيقهء ديگر هم باشم احتمالا چنين چيزي خواهد گفت: ناهار چي دارين؟ ما مهمون داريم
...
No comments:
Post a Comment