August 3, 2006

Lost

برای من که سه چهار سال ام بیش تر نبود, آن جایی که بودیم نزدیک آخر دریا بود. نمی دانم تا آن جا چه طور شنا کرده بودی و مرا هم با خودت برده بودی, اما ساحل از ما دور بود, خیلی دور و ناگهان عمق دریا هم کم شد. طوری که شاید مرا رها کردی و من می توانستم بایستم و سرم از آب بیرون باشد.
احساس عجیبی داشتم, دلم می خواست برای همشه همان جا بمانیم, جایی میان دریا, قشنگ خاطرم هست, دلم نمی خواست برگردیم, فقط تو بودی و من و این بهترین فرصت بود برای همیشه با تو بودن, جایی میان دریا که ساحل هم پیدا نبود
...

1 comment:

Anonymous said...

ساحلی در آب
البته اسمی که خود گذاشتی قشنگ تر، این نوشته هات رو دوس دارم، به زندگی پیوندم میزنه، به دلایل موندن و لذت بردن آشتی ام میده، این حس های خوبی رو که داری با هیچ چیز عوضشون نکن.
اگه میموندی اونوقت شاید تبدیل شده بودی به یه پری دریایی، ولی الان شدی شهرزاد قصه گو، به نظرم این بهتره :P