September 29, 2002
September 27, 2002
September 25, 2002
به اين فکر می کردم اگر دوستان نيما هم وبلاگ داشتند الان چه گونه بود!!
سه پسر 18-20 ساله که هفتهء پيش در جادهء شمال تصادف کردند و ...
به اين فکر می کردم که چرا وقتی تولد بچه های وبلاگرها بود رقم بازديدکنندگان و تبريک گويان مرزها را رد نکرد!
نه که تولد چيز خاصی باشد. نه. تولد هم نقطه ای است هم چون مرگ. و من حتی مشکل دارم با به دنياآورندگان اين پاکی ها. اما ارقام برايم کمی عجيب است.
اگر اين مرده پرستی نيست پس چيست؟ حتما فحش خواهم خورد اما کمی واقع بين بودن بد نيست!!
سه پسر 18-20 ساله که هفتهء پيش در جادهء شمال تصادف کردند و ...
به اين فکر می کردم که چرا وقتی تولد بچه های وبلاگرها بود رقم بازديدکنندگان و تبريک گويان مرزها را رد نکرد!
نه که تولد چيز خاصی باشد. نه. تولد هم نقطه ای است هم چون مرگ. و من حتی مشکل دارم با به دنياآورندگان اين پاکی ها. اما ارقام برايم کمی عجيب است.
اگر اين مرده پرستی نيست پس چيست؟ حتما فحش خواهم خورد اما کمی واقع بين بودن بد نيست!!
می گه چرا هی هی توی کله ات اينا می رن و می يان. خسته شدم از دستشون. هی رژه می رن از اين ور به اون ور. هيچ کدومشون هم نمی شينن يه گوشه. تا من يه نفسی تازه کنم. می گم آخه اگه قرار بود بشينن يه جا که گند می زدن به هر چی که هست. اون بالا می شد يه باتلاق اون وقت تو می خواستی چی کار کنی؟ تازه اگه می موندن ديگه بقيه چه جوری می اومدن توو؟ مگه تو ظرفيت داری؟ يا اگه هی هی همو می ديدن نمی گفتن کلهء اينو نيگا. تازه شايد حسودی شون هم می شد که چرا من اين جام اون اون جا و...
خلاصه من که آخرش نفهميدم بهش چه جوابی بدم. نمی دونم کی حق داره. راستی شايد اصلا اگه می موندن باتلاقی نمی شدن. يا مثلا ظرفيتش می رفت بالا؟؟ نه؟
خلاصه من که آخرش نفهميدم بهش چه جوابی بدم. نمی دونم کی حق داره. راستی شايد اصلا اگه می موندن باتلاقی نمی شدن. يا مثلا ظرفيتش می رفت بالا؟؟ نه؟
يه تصويری هست از خندهء عسل توی ذهن من که از دی روز ولم نمی کنه.
تصوير لب بالاش. که يه کم جمع می شه. نازک نازک. واییی
از بچگی همين جوری بوده. تنها کسی که صورتش عين بچگی ساده و با صفا مونده. انقدر .که ماهه. هيچ بچه ای رو توی عمرم انقدر دوست نداشتم. و ندارم می دونم. کاش الان خنده اش جلوی چشمم بود با اون صدای مهربونش. .
هر جايی خوش و خرم.
دلم برای خنده هات تنگ شده.
تصوير لب بالاش. که يه کم جمع می شه. نازک نازک. واییی
از بچگی همين جوری بوده. تنها کسی که صورتش عين بچگی ساده و با صفا مونده. انقدر .که ماهه. هيچ بچه ای رو توی عمرم انقدر دوست نداشتم. و ندارم می دونم. کاش الان خنده اش جلوی چشمم بود با اون صدای مهربونش. .
هر جايی خوش و خرم.
دلم برای خنده هات تنگ شده.
رهايش کردند.
تنها منتی بود بر سرش. سگ گله را اين بار در کنارش گذاشتند.
صدايش. صدای ناله هايش دشت را گريان کرده بود و سگ فقط می توانست در اندوه او شريک باشد.
سکوت همه جا را گرفت. صدای او نبود. حالا صدای گريهء کودکی می آمد. مادر خفته بود. برای هميشه.
عجيب آن که سگ نزديک شد. بچه را از مادر جدا کرد. در پناه درختی گذاشت و دويد.
سگ می دويد و ايل دورتر می شد. سگ می دويد.
رسيد. يکی را برداشت و برگشت. دويد و دويد. پای درخت که رسيد. نشست.
دراز شد.
از خستگی خفت. برای هميشه.
اينک بچه مانده بود و پدری که بايد او را به ايل می رساند....
* درعشاير رسم است که زائو را هنگام کوچ ايل رها می کنند تا پس از به دنيا آمدن کودک خود را به ايل برساند.
اين قصه نبود. حکايتی بود واقعی که در ايلات اتفاق افتاده است.
تنها منتی بود بر سرش. سگ گله را اين بار در کنارش گذاشتند.
صدايش. صدای ناله هايش دشت را گريان کرده بود و سگ فقط می توانست در اندوه او شريک باشد.
سکوت همه جا را گرفت. صدای او نبود. حالا صدای گريهء کودکی می آمد. مادر خفته بود. برای هميشه.
عجيب آن که سگ نزديک شد. بچه را از مادر جدا کرد. در پناه درختی گذاشت و دويد.
سگ می دويد و ايل دورتر می شد. سگ می دويد.
رسيد. يکی را برداشت و برگشت. دويد و دويد. پای درخت که رسيد. نشست.
دراز شد.
از خستگی خفت. برای هميشه.
اينک بچه مانده بود و پدری که بايد او را به ايل می رساند....
* درعشاير رسم است که زائو را هنگام کوچ ايل رها می کنند تا پس از به دنيا آمدن کودک خود را به ايل برساند.
اين قصه نبود. حکايتی بود واقعی که در ايلات اتفاق افتاده است.
September 24, 2002
September 23, 2002
September 22, 2002
اون بالا ياد همه بود. چه اونايی که پارسال توی برنامه سه هزار بودن. چه اونايی که هيچ وقت تا حالا بهاشون بالا نرفتم.
خانوم صاحب کفشش پای من بود. پيام هم فکر کنم کوله اش دست اون يکی بود. سحر که خودش نبود اما همهء وسيله هاش دست مينا بود. الی. روزبه و پويان يادشون رو باد از اون ور دنيا هم راه ما کرده بود...
هی هی هی
همه چی همين جوريه.
همه چی تموم می شه
اما چه خوبه که
چه خوبه که چی!
باز منم و اين شهر و اين زندگی که فقط بايد از کنارش رد شد.
خانوم صاحب کفشش پای من بود. پيام هم فکر کنم کوله اش دست اون يکی بود. سحر که خودش نبود اما همهء وسيله هاش دست مينا بود. الی. روزبه و پويان يادشون رو باد از اون ور دنيا هم راه ما کرده بود...
هی هی هی
همه چی همين جوريه.
همه چی تموم می شه
اما چه خوبه که
چه خوبه که چی!
باز منم و اين شهر و اين زندگی که فقط بايد از کنارش رد شد.
September 18, 2002
-من شما رو جايی نديدم؟
=نمی دونم
-شما منو به جا نمی يارين؟
=راستش من حافظهء خوبی ندارم
- ولی من حتما شما رو ديدم.
=من اين جا زياد می يام
-کنسرت نمی ريد؟ موزيک...
=چرا.گاهی.کم
-من حتما شما رو ديدم
...
و جز اين هيچ نيست. در اين آشفتگی ذهن اين ها را کسی که آن طرف تر سري ميزِ کناری نشسته از من می پرسد.
من او را ديده ام؟
مطمئنم که نه.
دختر می رود فقط با خداحافظی
=نمی دونم
-شما منو به جا نمی يارين؟
=راستش من حافظهء خوبی ندارم
- ولی من حتما شما رو ديدم.
=من اين جا زياد می يام
-کنسرت نمی ريد؟ موزيک...
=چرا.گاهی.کم
-من حتما شما رو ديدم
...
و جز اين هيچ نيست. در اين آشفتگی ذهن اين ها را کسی که آن طرف تر سري ميزِ کناری نشسته از من می پرسد.
من او را ديده ام؟
مطمئنم که نه.
دختر می رود فقط با خداحافظی
September 16, 2002
September 15, 2002
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه نامش را بر زبان مي آورى.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتى كه يادش در دلت غوغا مي كند.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه به ياد مي آورى كه ديگر نيست.
هنوز. هميشه.
مهر او نيست كه چشمانت را به اشك مي نشاند.
داغ دل است كه باران مي طلبد.
همين
با اجازه عزيزی که هم چون قاصدک با باد می آيد و با باران می رود.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتى كه يادش در دلت غوغا مي كند.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه به ياد مي آورى كه ديگر نيست.
هنوز. هميشه.
مهر او نيست كه چشمانت را به اشك مي نشاند.
داغ دل است كه باران مي طلبد.
همين
با اجازه عزيزی که هم چون قاصدک با باد می آيد و با باران می رود.
September 14, 2002
September 13, 2002
September 12, 2002
September 11, 2002
September 10, 2002
September 9, 2002
هيچ نخواستم در بحث هايی که از همان ابتدا در وبلاگ مرسوم بوده شرکت کنم. الان هم صبر کرده ام که کمی آب ها از آسياب بيفت بعد.
ولی ظاهرا گاهی بايد گوش کسانی را کشيد. کسانی که ادعای استادی می کنند و بزرگی، اما دريغ از ...
حالا می خواهند در فرنگ باشند يا در افرنگ!
می خواهند با ما باشند يا با اغيار
می خواهند در برج ها گم شوند يا در سايه ها
می خواهند لای عکس ها خود را پنهان کنند يا لای داستان هايشان.
شرمنده اما گاهی احساس می کنم کاش از همان فحش هايی که اين جماعت روشن فکر! به هم حواله می کنند من هم چند تايی بلد بودم
..
و
.
ولی ظاهرا گاهی بايد گوش کسانی را کشيد. کسانی که ادعای استادی می کنند و بزرگی، اما دريغ از ...
حالا می خواهند در فرنگ باشند يا در افرنگ!
می خواهند با ما باشند يا با اغيار
می خواهند در برج ها گم شوند يا در سايه ها
می خواهند لای عکس ها خود را پنهان کنند يا لای داستان هايشان.
شرمنده اما گاهی احساس می کنم کاش از همان فحش هايی که اين جماعت روشن فکر! به هم حواله می کنند من هم چند تايی بلد بودم
..
و
.
September 8, 2002
September 7, 2002
September 6, 2002
September 4, 2002
فک کن اصلا يادم نبود. شب بعد حرفای يه دوست که خيلی دوسته ولی تو تا حالا نمی دونم چی بگم. بخوابی. و بعد صبح با حرفای ابرت بيدار شی.......
اووه چه خوش به حال بودم من اسير غار بودم من
رفتم در کبابی
بوش می اومد برگشتم.
چه خل شدم چلمبه
همينه ديگه کلوچه
بازم بخوام داد می زنم
دوس می دارم
داد می زنم
هوووووووو
اووه چه خوش به حال بودم من اسير غار بودم من
رفتم در کبابی
بوش می اومد برگشتم.
چه خل شدم چلمبه
همينه ديگه کلوچه
بازم بخوام داد می زنم
دوس می دارم
داد می زنم
هوووووووو
آقای شهردار محترم منطقهء شش، از اين که دست در دست اهالی اين منطقه و با تلاشی خستگی ناپذير منطقهء گل و بلبل -واه واه- شش را به يکی از کثيف ترين و پرزباله ترين مناطق شهرداری که شايد حتی بی نظير باشد تبديل کرده ايد. کمال تشکر و امتنان را داريم.
جمعی از نخاله های منطقهء شش که واه واه آشغال هايشان را در سطل زباله نگه داری می کنند و هنوز بلد نيستند که جای آشغال توی خيابان و جوی آب است.
جمعی از نخاله های منطقهء شش که واه واه آشغال هايشان را در سطل زباله نگه داری می کنند و هنوز بلد نيستند که جای آشغال توی خيابان و جوی آب است.
صبح زود يه موج ابرِ سفيد تپل بياد توی اتاقت. وااای. چه قدر می چسبه؟
بعد هی صدای خنده های يه ماموت بياد که داره سعی می کنه لاغر شه که کسی نفهمه اين ماموتا چه قدر خوب و مهربونن. آخه اين جوری شايد اين يکی دو تا رو هم ديگه نداشته باشيم.
ابر تپل هی بگه. تو هی گوش کنی. بعد تو بگی اون گوش کنه. انقدر خوبه.
می تونی مطمئن باشی که يه روز خوب جلوته. چون هيچ کس تو دنيا مثل ابر تپلت نمی خنده و دوستت نداره.
چه قد دلم برای ابر مهربونم دوستش داره....
بعد هی صدای خنده های يه ماموت بياد که داره سعی می کنه لاغر شه که کسی نفهمه اين ماموتا چه قدر خوب و مهربونن. آخه اين جوری شايد اين يکی دو تا رو هم ديگه نداشته باشيم.
ابر تپل هی بگه. تو هی گوش کنی. بعد تو بگی اون گوش کنه. انقدر خوبه.
می تونی مطمئن باشی که يه روز خوب جلوته. چون هيچ کس تو دنيا مثل ابر تپلت نمی خنده و دوستت نداره.
چه قد دلم برای ابر مهربونم دوستش داره....
September 3, 2002
September 1, 2002
Subscribe to:
Posts (Atom)