September 25, 2002

می گه چرا هی هی توی کله ات اينا می رن و می يان. خسته شدم از دستشون. هی رژه می رن از اين ور به اون ور. هيچ کدومشون هم نمی شينن يه گوشه. تا من يه نفسی تازه کنم. می گم آخه اگه قرار بود بشينن يه جا که گند می زدن به هر چی که هست. اون بالا می شد يه باتلاق اون وقت تو می خواستی چی کار کنی؟ تازه اگه می موندن ديگه بقيه چه جوری می اومدن توو؟ مگه تو ظرفيت داری؟ يا اگه هی هی همو می ديدن نمی گفتن کلهء اينو نيگا. تازه شايد حسودی شون هم می شد که چرا من اين جام اون اون جا و...

خلاصه من که آخرش نفهميدم بهش چه جوابی بدم. نمی دونم کی حق داره. راستی شايد اصلا اگه می موندن باتلاقی نمی شدن. يا مثلا ظرفيتش می رفت بالا؟؟ نه؟

No comments: