September 11, 2002
دوباره گيجم و گيج می زنم در پنجره هايی که نيستند.
گ هم چون گوی که در هزارتوی رگ های تنی خسته می لولد.
ی هم چون يخی که تلمبهء اندرونهء بدن را می فشرد.
ج هم چون جاده ای که از ذهن شروع می شود و تا ناکجايی که ناکجاست می رود.
.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment