ساعت2:30 بعد ازظهر
يک کافه
در انتظار يک دوست
يک نفر دوباره!
همان نفر قبلی
همه چيز در من فروريخت!
حرف
کلمه
سوال
تا آمدن دوست
رفتن يک نفر
و دوست : چشم های روشن!
من: عجب؟
چشماهاش مگه روشن بود؟
يک نفر ميز کناری با جشم هايی عجيب شبيه تو!
با دوست
حرف
کلمه
خوب
چرا بهش نگفتم دوستش دارم؟
دوباره؟
No comments:
Post a Comment