April 3, 2002

دو شب است که در خواب بيداری های شبانه ام. دنيا برايم بسی زيباست. پری شب را که نوشته ام . دی شب. عزيزترينم آمده بود. مهربان ترين من. آن کس که زندگی ام را ... مثل هميشه نگران من بود و ... چه خوشگل تر شده بود از هميشه....
صدای پای هم سايه روی پله ها به من می گويد که بايد برخيزم و بروم سر کار...
دوباره فقط رويا بود يک رويای دوست داشتنی...

No comments: