December 8, 2006

جمعه

بیدار می شوم. صبحانه.
کار دیگری نیست.
دوباره خواب
ساعت 1 بعد از ظهر
چند تلفن
تاب خانه ماندن ندارم
اما جایی نیست که بشود رفت
اینترنت
و باز این تنهایی است که خود را بی دریغ ارزانی ام می کند.
هیچ خبری نیست.
جمعه روزی است که دنیا بی هودگی اش را فریاد می زند
اگر کسی بشنود.
و من
.
.
.
بگذریم

3 comments:

Anonymous said...

صدای تو
صدای من
صدای ما
می‌پیچد در همهمه‌ی این زندان
در تکرار این روزهای بی‌خاطره
...
...

Anonymous said...

شنبه های خالی را
از باور ِ هفته هایم خط می زنم.ا
حتی اگر
همه ی غروب ها
غروب ِ جمعه باشد ...ا

Anonymous said...

هر از گاهی بیا اینجا جمعه ها و شنبه ها و ...را با هم تنها باشیم!