بیدار می شوم. صبحانه.
کار دیگری نیست.
دوباره خواب
ساعت 1 بعد از ظهر
چند تلفن
تاب خانه ماندن ندارم
اما جایی نیست که بشود رفت
اینترنت
و باز این تنهایی است که خود را بی دریغ ارزانی ام می کند.
هیچ خبری نیست.
جمعه روزی است که دنیا بی هودگی اش را فریاد می زند
اگر کسی بشنود.
و من
.
.
.
بگذریم
3 comments:
صدای تو
صدای من
صدای ما
میپیچد در همهمهی این زندان
در تکرار این روزهای بیخاطره
...
...
شنبه های خالی را
از باور ِ هفته هایم خط می زنم.ا
حتی اگر
همه ی غروب ها
غروب ِ جمعه باشد ...ا
هر از گاهی بیا اینجا جمعه ها و شنبه ها و ...را با هم تنها باشیم!
Post a Comment