February 25, 2002
همه چيز شکل تکرار به خود گرفته است. مانند هر حرکت تکرارشونده ای که تا بی نهايتی که نيست می تواند باشد.
اصلا تابلويی را در نظر بگير که همه چيز درون آن است. گاهی اما می توانی ببينی که چيزی از حاشيهء تابلو بيرون زده. سری مثلا از گوشهء تابلو يا دستی که هم چون دست غريقی در آخرين لحظات از حاشيهء بالای تابلو زده باشد بيرون.
حالا می توانی کمی بيش تر دقيق شوی, خط توليدی را فرض کن که مخصوص تابلوهايی است يک شکل. چه از لحاظ قاب و چه از لحاظ تصوير, فرقی نمی کند تصوير چه باشد, آدم, گياه, حيوان يا هر شيئ ديگری. همه يک شکل, يک اندازه, قابل تعريف مشخص. در اين ميان اما, گاهی تابلوهايی بيرون می آيد که از نظر خط توليد قابل استفاده نيستند, با زايده, تغيير شکل يافته, طوری که نظم دقيق تابلوهای توليدی را بر هم می زنند, با تعريف های موجود نمی خوانند, نمی توان کلاسه بندی شان کرد. چه کار می توان کرد با اين تکرارناپذيرها, با اين خارج خوان ها.
کافی است خردشان کنی, کافی است جايی دور از دست رس باشند. اين گونه همه چيز تکرارپذير خواهد بود.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment