آينه ها هم موجودات غريبی هستند, موجوداتی با شکل های متفاوت.
هر خانه آينه ای دارد مخصوص خود و خانواده!
آينه ها اکثرا بزرگ اند, قدی, چهارگوش, روی طاقچه يا ديوار.
در خانهء ما اما آينه انگار که غريبه ای بود. تنها آينهء خانهء ما آينهء عروسی مادرم بود؛ آينه ای کوچک که روی پايه ای برنجی سوار بود, پايه ای به رنگ نقره ای مات, از آن رنگ هايی که من دوست دارم, نه به رنگ طلايی ِ بی حيایِ طلا که ذُق می زند و بی شرمانه زل می زند در چشم ات.
آينه ها هم از اين خانه به آن خانه می روند و از اين شهر به آن شهر. مثل آدم ها.
آينهء مادرم خانهء برادرم است, حالا.
من اما -دی روز- آينه ای ديدم چوبی که می رفت, مربع بود و چوبی, و نگاه غم گينی داشت به بزرگ راه که هم راهِ او می رفت.
No comments:
Post a Comment