قناری زرد پريد. اول کسی که ديد تو بودی. و حالا که از مزرعه ها می گذشتيم همان قناری زرد رنگ مدام با ما بود.
انگار که می شناختت.
ما اما شک داشتيم، تا آن هنگام که با آوازی به سوی تو آمد و آن قدر برايت خواند تا ستاره ها بر آب جاری شدند.
همين کافی بود تا برای هميشه بمانی.
No comments:
Post a Comment