شايد اسم اين حسی که من داشتم حسادت بود، نمی دانم.
اما من هم بين شما نشسته بودم. ديواری نبود. اما نمی شد دست يکی از شمايان را به گرمی فشرد. نمی شد بر شانهء تان تکيه کرد و دمی آسود. نمی شد دست مهر بر موهای کسی کشيد. من بودم و شما. اما من هم چنان تنها بودم.
اين حس اما مانعی نيست برای آرامش های اين روزه ام.
No comments:
Post a Comment