November 30, 2006

بقیه فردا

.

زخم می خورم از خود
که خنجر را فرو می کند
در آینه

سنگ صبور

دکترها گفتند
قلبت از کار ایستاده
اما

من فهمیدم
صبرت تمام شده بود
پنجاه و چهار سال
صبوری
کم نیست

جد

چشمانت را خش روی عینک ات
ضعیف تر کردند

من همیشه این جا نشسته ام
و تو راه خانه را گم کرده ای

ماهی

ترک می خورد حوض نقره
و ماهی
جان می دهد در تشنگی حوض

درخت

من
سیب دوست ندارم
اما
حیاط مادر بزرگ
تکه ای از بهشت بود

..

آذر که می رسد
همهء شب ها
شب یلداست
اما
تو رفته ای
و دیگر کسی آبشار گیسوانت را
شانه نمی کند

.

چراغ خانه خاموش
شب پشت پنجره
و ماهی که در آینه تکثیر می شود

از غول

و اما ترسای عزیز ذهنی نمانده که به اشتراک گذاشته شود یا شاید هیچ وقت نبوده, هر روز بیش تر از روز قبل می فهمم که این کسی که این جاست که انگار که من هستم! هیچ نمی دانشته و هیچ نمی داند و هیچ
بگذار در همان هیچ اش بماند
بگذریم

راه گم کرده

به کجا می رود این قافله!

November 29, 2006

برداشت من از مریضی

دو کتاب و چهار فیلم که سه تاشون تکراری بود

November 28, 2006

بی مسئولیتی دسته جمعی

راننده سرویس مدرسه از روی دختر هشت ساله که هنوز از سرویس کامل پیاده نشده میگذره و بچه می میره.
توی بیمارستان واسه آروم کردن بیمار اونقدر مورفین می زنن که اوردوز می کنه!
هواپیما ها هی سقوط می کنن و خبر یکی با خبر اونی که جدیدتره فراموش می شه
...
دولت گرامی می گه گرانی نداریم فقط نوسان قیمت داریم!

همه مون بی مسئولیتیم که این همه بلا سرمون می یاد

November 26, 2006

shadidly

سرخورده ام

November 22, 2006

هوار

نه سر به مَهر
نه سری به مِهر
با که بگویم این همه را
که هم درد بودی هم درمان
و من اینک تجسم دردم
بی هیچی درمانی
جسدی بی جان

شعر به چه کارم می آید وقتی که نیستی و هستی
کاش بودی و بودی

November 21, 2006

خوب این پست فقط واسه اینه که گوگل داک رو امتحان کنم. آقا ما هر روز بیش تر از روز پیش به این گوگل خان ارادت پیدا می کنیم. کاش فلیکرم گوگل خریده بود نه یاهو
همین

گاتا

زنی میان سال بود با دو ساک پر از گاتا(نوعی شیرینی کم شیرین بسیار خوش مزه) در دست. جلوی مغازه سبزی فروشی ایستاده بود و یکی از گاتاها هم دستش بود. رهگذر با تردید نگاهش کرد، چند قدمی رفت، دوباره برگشت ، با تردید پرسید برای فروشه؟ زن جواب داد: نه؟
رهگذر عذرخواهی کرد و راهش را ادامه داد که صدای زن را شنید: وایستین ، وایستین
و رو به او گفت بیاین یکی اش مال شما، واسه دخترم خریدم که ببرم خارج ولی حالا نیگا می کنم می بینم زیاده اومده بودم چندتایی اش رو بدم به میوه فروش و ... حالا یکی شم شما ببرین. از او اصرار و از رهگذر انکار
بالاخره اما پیرزن موفق شد خوش مزه ترین گاتای دنیا را به رهگذر بدهد.

*(دلیل سوال رهگذر احتمالا این بوده که پیرزن از این راه امرار معاش می کند.)

در مورد مطلب من بدبین هستم

اگر این روزبه همان روزبه یی باشد که می شناسم. حرفش قابل استناد است!

Shahrzad, the guy is completely American (I doubt that he had ever been in Iran); the positive side of the story is that the students of UCLA and many other communities are creating a very hard time for the police and UCLA administration about this.

November 19, 2006

جادو

من بدبین هستم، به همه چیز و همه کس. چرا این اتفاق دانش جوی ایرانی آمریکایی باید همین موقع بیفتد؟
چرا همیشه وقتی قرار است آرامشی بین این دو طرف برقرار شود هر چند ظاهری یکی سوتی می دهد و دیگری دست می گیرد؟
دولت ما در ایران آن قدر با دانش جویانش و حتی اتباعش! مهربان و با عطوفت است که تاب نمی آورد کسی به اتباعش تو بگوید و آن قدر خودش عزت و احترام برایشان خرج می کند ولی نمی دانم چرا همه دنیا به ایرانیان به چشم تروریست بالفطره نگاه می کنند.
نه صبر کنید آن روی سکه را هم می بینم. آمریکایی ها هم ادعا زیاد دارند، قرار است دموکراسی و حقوق بشر کیلویی صادر کنند. این است آن حقوق بشری که ادعایش را دارند؟
از پدر کتک بخوریم بهتر است از هم سایه کتک خوردن
حقوق بشرشان را هم نخواستیم
فقط بوی بدی می آید از این سیاستی که معلوم نیست گرگش کیست، گوسفندش کیست

November 18, 2006

شاخدار

تورم دروغی بیش نیست
تورم توطئهء دشمن است
هیچ کالایی گران نشده
این ها برداشت های من است از صحبت های دولت مهرورز و عدالت گستر
اما
ماکارونی 30% گران شده
روغن 30% گران شده
تخم مرغ شانه ای نه این بسته بندی های شیک و پیک دانه ای 90 تومان فروش می رود
صابون تولید داخل 10% گران شده
مواد اولیه گران شده
تولید کننده می گوید: بسته بندی ها قبلا چاپ شده و قیمت قبلی رویشان ثبت شده اما الان مواد اولیه را گران می خریم پس طبعا جنس را هم گران تر می فروشیم
این جا مشتری، مغازه دار و تولید کننده مقصر نیستند
پس چه کسی مقصر است؟
.
.
.
دشمن

November 17, 2006

انسان معاصر

شعری از مرحوم بیژن نجدی

با سوراخ های میخ در کف دست
نشان چهار دندان بر گونه هایشان
هفت زخم در کف پا
انسان معاصر من
بر صندلی نشسته، به خیابان می نگرد
پس سیاه پوست می شوی
هنگام که می نگری بر خویش
در آفتاب تاریک درون طشت
سرخ پوست هستی
هنگام که می درد از هم
گوشت تنت بر خاک
زردپوست خواهی شد
در خاک سپاری خویش
آن گاه
چیزی سفید نیست
مگر استخوان تو.

November 16, 2006

ای لعنت

ای لعنت به هر چی فیلتره.
دروغ که مالیات نداره. می گن به عدد انگشتای دست هم فیلتر نکردیم!

to...

You Are My Sunshine
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away

The other nite, dear,
As I lay sleeping
I dreamed I held you in my arms.
When I awoke, dear,
I was mistaken
And I hung my head and cried.

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

I'll always love you
And make you happy
If you will only say the same
But if you leave me
To love another
You'll regret it all some day;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

You told me once, dear
You really loved me
And no one else could come between
But now you've left me
And love another
You have shattered all my dreams;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
Crawfish gumbo and jambalaya
the biggest shrimp and sugar cane,
the finest oysters
and sweet strawberries
from Toledo Bend to New Orleans;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

دور

حالا دیگر می دانم، مطمئنم چرا نتوانستم بمانم. چرا نتوانستم آن چه را که بهترین بود نگه دارم
من غول ضعیفی هستم که تحمل درد ندارم. توان دیدن رنج ندارم و همهء این ها در آن زمستان سنگین زلزله تو را از من گرفت
کاش بخوانی و بدانی که چه می گویم
کاش روزی پیدایت شود و مرا از این سرگردانی برهانی

غبار

این جا تصویری هست از آن ور دنیا
امروز دخترکی صرب ، مهربان و عاشق برایم فرستاده است
تصویر عجیبی است
تکه ای است از کودکی هایم
یک ردیف درخت آن دورها
و دورتر رشته ای کوه
و پرندگانی که دسته جمعی پرواز می کنند
آن بالاتر هم ابرهایی است رشته رشته
تصویر عجیبی است تصویری که همین روزها گرفته شده ، اما من مطمئن ام که متعلق به کودکی من است
آن هنگام که از خانه ای تنها میان دشت می آمدم بیرون و درخت ها آن دورتر صف کشیده بودند و پرنده ها پرواز می کردند
آن خانه دیگر وسط دشت نیست، اطرافش پر شده از ساختمان ها و خیابان های بی قواره
راستی آن خانه دیگر حتی مال ما هم نیست
...

November 15, 2006

November 13, 2006

November 12, 2006

جادو

ترجمه مقاله ای از فیسک

روبرت فیسک: اعدام با طناب دار
متن زیر ترجمه مقاله ای است از روبرت فیسک در باره حکم اعدام صدام حسین.

حکم اعدام صدام حسین، سند محکومیت آمریکا نیز هست.
ما امیدواریم چنان­چه این مرد مخوف را داربزنیم چهره بهتری خواهیم داشت و به یاد عراقی­ها می­آوریم که امروز زندگی آنان علی­رغم فاجعه­ی وحشتناکی که ما در عراق به وجود آوردیم، بهتر از زمان سلطه صدام است. اما عراقی­ها امروز بدتر می­زییند و مرگ به سراغ انسان­های بیشتری می­رود – ما حتی نمی­توانیم خواهان برتری اخلاقی باشیم.


اگر شرارت صدام معیار داوری در مورد گردن­کشی و جنایت باشد، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما که فقط از زندانیان سوءاستفاده جنسی کردیم و تنی چند از آنان را به قتل رساندیم، به طور نامشروع به کشوری حمله کردیم که به قیمت جان تعداد ناقابل ٦٠٠هزار عراقی تمام شد. «بیشتر یا کمتر» این سخن جرج بوش بود وقتی که توضیح می­داد که کشته­شدگان فقط ٣٠ هزارنفر بودند و صدام خیلی پلیدتر بود. کسی نمی­تواند ما را به دادگاه بکشاند. کسی نمی­تواند ما را دار بزند.
صحنه­ای را که به هم دست می­دادند یادتان هست؟ برای صدام ممنوع کرده بودند که در دادگاه از روابط خود با رامسفلد وزیردفاع فعلی [!] حرف بزند. همین­طور در باره پشتیبانی جرج­بوش پدر. عجیب نیست که مقامات عراقی ادعا می­کنند توسط آمریکایی ها تحت فشار قرارگرفته­ بودند که در کنگره آمریکا صدام را حتما محکوم کنند. تونی­سنو سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که رأی محکومیت صدام به اعدام منصفانه و منطبق بر وجدان است – ناگفته نماند که او [درباره حکم اعدام] نه در باره خود محاکمه سخن می­گفت.
برخی از موضوعات منتخب که صدام اجازه سخن­گفتن درباره آن­ها را نداشت:
«کمیته امور بانکی، مسکن و شهرسازی» سنای آمریکا در ٢٥ می­ماه ١٩٩٤ گزارشی تهیه کرده بود با این عنوان: صادرات مربوط به تسلیحات جنگی شمیایی و بیولوژیک آمریکا به عراق به هدف بکارگیری مضاعف و تأثیرات ممکن آن بر نتایج «سلامتی» جنگ خلیج. منظور از جنگ خلیج، جنگ ١٩٩١ بود. بنا بر گزارش «رپورت» دولت آمریکا به شرکت­های آمریکای­یی که از سال ١٩٨٥ یا پیش از آن به عراق فرستاده شده بودند، جهت حمل مواد بیولوژیک مجوز داد. یکی از آن­ها شرکت­ «باسیلوس­آنتراکیس» بود که تولید کننده باکتری­های «آنتراکس» است. هم­چنین آشکار شد که ایالات متحده تسهیلاتی در اختیار صدام گذاشت که برای برنامه ساخت سلاح­های شیمیایی و بیولوژیکی وسیستم موشکی او مفید بود.
آشکار است که چرا محکوم اجازه سخن­گفتن در این باره را نداشت. جان­راید، وزیر داخله تنی­بلیر، حکم صدام را «تصمیم مستقل یک ملت مستقل» نامید. خدارا شکر که از [ماده شیمیایی] «تییود­گلی­کل» یکی از دو جزء تشکیل دهنده گاز شیمیایی خردل که انگلستان در سال ١٩٨٨ به بغداد صادر می­کرد حرفی نزد! همین انگلستان هشت­سال بعد [به واسطه محاصره اقتصادی عراق] صادرات سرم دیفتری برای بچه­های عراقی را ممنوع کرد، با این استدلال که با این مواد می­توان – بله بله درست حدس زدید – سلاح­های کشتارجمعی ساخت.
باری برای کردها از لحاظ نظری این شانس هست که در یک محاکمه جداگانه از صدام به خاطر هزاران کشته حلبچه بازخواست کنند. آیا آمریکایی­ها و انگلیسی­ها جرأت چنین کاری را دارند؟ در یک چنین محاکمه­ای فقط نمی­بایستی شرح داده شود که صدام چگونه به گازهای کثیفش دست پیدا کرد، بلکه چرا سازمان سیا بلافاصله پس از جنایت حلبچه به دیپلمات­های آمریکایی در خاورمیانه چنین گزارش داد که ایرانی­ها از گاز استفاده کرده­اند نه عراقی­ها. آن روزها صدام هنوز «متحدعزیز» ما بود، نه «جنایت­کار عزیز» ما.
و حالا شروع کرده­ایم برای عراقی­ها نان و اسباب­باری ببریم. صدام باید به دار آویخته شود و آهسته در باد بچرخد. در مورد این مردی که ما به کشورش وارد شدیم، آن را چپاول می­کنیم و می­گذاریم که نابود شود، حق با ما بود. نه، نسبت به این مرد نمی­تواند محبتی موجود باشد. عجیب این است که عراق در این میان پر از جنایت­کارانی گشته است که پس از آزادسازی این کشور توسط ما به شکنجه و جنایات بزرگی دست زدند. بسیاری از آنان در خدمت دولت عراق دست­نشانده ما هستند. در بعضی موارد از طریق وزارت­خانه­های همین دولت به جنایت­کاران جنگی یادشده دست­مزد می­دهیم. آن­ها نه محکوم و نه به دار آویخته خواهند شد. زیرا ما برای نمایش مسخرگی خود به آن­ها نیازمندیم.

ترجمه: مانی ب

*


سرود بی­انصافی در ٤دیواری:
رامسفلد از کار کنار می­رود، سر صدام بالای دار می­رود

جنگ جنگ تا پیروزی!

این شعاری بود که تا سالیان سال در گوش هایمان طنین انداخته بود و شعارهای دیگری که در عالم کودکی دوستشان داشتیم . گاهی خونمان به جوش می آمد.
از همین اول بگویم که خیلی از شماها با حرف های من موافق نخواهید بود و لی خواهش می کنم خوب و با دقت بخوانید و بعد اگر نظری داشتید بدهید.
چند سالی است که همه پی گیر قضایای دادگاه های صدام هستند و دوست داشتند سرانجام این دیکتاتور کوچک را بدانند. می گویم کوچک چون چیز بیش از این نیست به نظر من.
حالا صدام به اعدام محکوم شده. چه خبر خوبی برای ما ایرانی ها که به آتش جنگی که او شروع کرده بود سوختیم و بعدتر هی خودمان خودمان را آتش زدیم!
اما نکتهء اصلی که در این میان مرا آار می دهد همین اعدام صدام است. برای من جای سوال است؟ چرا از پرونده های مربوط به ایران و حملات شیمیایی و ... در دادگاه ها هیچ خبری نبود؟ چرا حکومت مقتدر ما دنبالهء این موارد را نگرفت؟
مگر نیست این که صدام بدون پشتوانهء خیلی های دیگر نه تنها صدام نبود که حتی یکدام هم نبود!
کشتن یک فرد و به دنبال آن به فراموشی سپردن تاریخ سیاه راه حل نیست.
چرا کسی نیست جواب این همه بی عدالتی را بدهد؟
راستی یک نکته دیگر چند سال دیگر کسان دیگری از اسراییل به سرنوشت صدام دچار خواهند شد و اصولا این روند تا کی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی دیدم که در آن برای این که مردم جنگ نکنند، احساس را در آن ها از بین می بردند و عجیب تر آن که هر کس احساس داشت به مرگ محکوم بود. الحق که عجب موجود عجیب الخلقه ای هستیم!

غم یار

گاهی صدای تو چه دور می آید
گاهی چه دور دست من از تو
راهی به آب نیست
به ماه نیست
بی درد می رویم
به سوی هیچ
با درد می رویم
به سوی پیچ

November 10, 2006

نگاه

فیلم تهیه شده در وزارت کشور موقع انتخابات ریاست جمهوری رو دیدم.کلی درد داشت. اصلا انگار این فیلمو تهیه کرده بودن که یه سری آدم رو مسخره کنن ولی وقتی خوب نیگا می کردی می دیدی که همهء این آدم های ساده فقط به خاطر این اومدن کاندید شن که رنج رو با پوست و استخون درک کردنرنجی که موج می زنه این جا، رنجی که شده یه تیکه از وجودشون. چه قدر از این خبرنگارها بدم اومد که انقدر آزاردهنده باهاشون حرف می زدن با نگاهی از بالا به پایین، بد نیست رییس جمهور فعلی هم یه نیگا به این فیلم بندازه شاید یه کم برنامه هاشو تغییر بده

بی خوابی

شاید نباید بنویسم, شاید بگویند کلیشه است؛ شاید و هزار شاید دیگر
اما چند نفر از ما شب ها کا سر بر بالش گرم می گذاریم، به یاد کسانی می افتیم که روی کارتن ها خوابیده اند یا خانه شان!! اتاقک کامیونی است که سال ها پیش تصادف کرده؟
چند نفر از ما کمی فقط کمی مورمورمان می شود؟
و چند نفرمان تا صبح خوابمان نمی برد از این همه هیچ که هست؟

دخزاد

گاهی از ذهنم می گذرد
هیچ وقت دلت تنگ نمی شود؟ به اندازهء سر سوزنی حتی؟

قانون بقا

غول ها به دنیا نمی آیند
از دنیا نمی روند
فقط از غولی به غول دیگر تبدیل می شوند

November 7, 2006

جامعه ما کسی را کشته است

افزایش هر چیزی خوب است, جمعیت، بی کاری... امام دوم انقلاب

هنر مسیح!

با سیاست کاری ندارم و چیزی هم از سیاست نمی دانم . اما از این گونه جمله ها حالم به هم می خورد، دقت کنید:
"گفتار و رفتار این نایب رییس شهرستانی پارلمان ایران" اگر این جمله با نیت خاصی نوشته شده و حرفه ای گری در آن دخیل است باز هم چیزی از نفرت من به این لگد کردن های حرفه ای کم نمی شود.
خانم علی نژاد حیف است که این گونه بنویسید، وقتی می توانید بهتر از این ها بنویسید. نژاد و قوم و محل سکونت چیزهای خوبی برای مانور دادن نیستند.
(در ضمن یادم نمی رود وقتی از آقای رییس جمهور خواستید که با یک خبرنگار داخلی مناظره داشته باشد و چه مطلب خوبی نوشته بودید)

November 4, 2006

بی رحم

دنیا می گریزد و زمان
هم چنان در پی اوست
گریزی نیست
صبری نیست
زمان بن بستی است بی هیچ راه فرار