November 30, 2006
از غول
و اما ترسای عزیز ذهنی نمانده که به اشتراک گذاشته شود یا شاید هیچ وقت نبوده, هر روز بیش تر از روز قبل می فهمم که این کسی که این جاست که انگار که من هستم! هیچ نمی دانشته و هیچ نمی داند و هیچ
بگذار در همان هیچ اش بماند
بگذریم
بگذار در همان هیچ اش بماند
بگذریم
November 29, 2006
November 28, 2006
بی مسئولیتی دسته جمعی
راننده سرویس مدرسه از روی دختر هشت ساله که هنوز از سرویس کامل پیاده نشده میگذره و بچه می میره.
توی بیمارستان واسه آروم کردن بیمار اونقدر مورفین می زنن که اوردوز می کنه!
هواپیما ها هی سقوط می کنن و خبر یکی با خبر اونی که جدیدتره فراموش می شه
...
دولت گرامی می گه گرانی نداریم فقط نوسان قیمت داریم!
همه مون بی مسئولیتیم که این همه بلا سرمون می یاد
توی بیمارستان واسه آروم کردن بیمار اونقدر مورفین می زنن که اوردوز می کنه!
هواپیما ها هی سقوط می کنن و خبر یکی با خبر اونی که جدیدتره فراموش می شه
...
دولت گرامی می گه گرانی نداریم فقط نوسان قیمت داریم!
همه مون بی مسئولیتیم که این همه بلا سرمون می یاد
November 26, 2006
November 22, 2006
November 21, 2006
گاتا
زنی میان سال بود با دو ساک پر از گاتا(نوعی شیرینی کم شیرین بسیار خوش مزه) در دست. جلوی مغازه سبزی فروشی ایستاده بود و یکی از گاتاها هم دستش بود. رهگذر با تردید نگاهش کرد، چند قدمی رفت، دوباره برگشت ، با تردید پرسید برای فروشه؟ زن جواب داد: نه؟
رهگذر عذرخواهی کرد و راهش را ادامه داد که صدای زن را شنید: وایستین ، وایستین
و رو به او گفت بیاین یکی اش مال شما، واسه دخترم خریدم که ببرم خارج ولی حالا نیگا می کنم می بینم زیاده اومده بودم چندتایی اش رو بدم به میوه فروش و ... حالا یکی شم شما ببرین. از او اصرار و از رهگذر انکار
بالاخره اما پیرزن موفق شد خوش مزه ترین گاتای دنیا را به رهگذر بدهد.
*(دلیل سوال رهگذر احتمالا این بوده که پیرزن از این راه امرار معاش می کند.)
رهگذر عذرخواهی کرد و راهش را ادامه داد که صدای زن را شنید: وایستین ، وایستین
و رو به او گفت بیاین یکی اش مال شما، واسه دخترم خریدم که ببرم خارج ولی حالا نیگا می کنم می بینم زیاده اومده بودم چندتایی اش رو بدم به میوه فروش و ... حالا یکی شم شما ببرین. از او اصرار و از رهگذر انکار
بالاخره اما پیرزن موفق شد خوش مزه ترین گاتای دنیا را به رهگذر بدهد.
*(دلیل سوال رهگذر احتمالا این بوده که پیرزن از این راه امرار معاش می کند.)
Labels:
زندگی
در مورد مطلب من بدبین هستم
اگر این روزبه همان روزبه یی باشد که می شناسم. حرفش قابل استناد است!
Shahrzad, the guy is completely American (I doubt that he had ever been in Iran); the positive side of the story is that the students of UCLA and many other communities are creating a very hard time for the police and UCLA administration about this.
Shahrzad, the guy is completely American (I doubt that he had ever been in Iran); the positive side of the story is that the students of UCLA and many other communities are creating a very hard time for the police and UCLA administration about this.
November 19, 2006
من بدبین هستم، به همه چیز و همه کس. چرا این اتفاق دانش جوی ایرانی آمریکایی باید همین موقع بیفتد؟
چرا همیشه وقتی قرار است آرامشی بین این دو طرف برقرار شود هر چند ظاهری یکی سوتی می دهد و دیگری دست می گیرد؟
دولت ما در ایران آن قدر با دانش جویانش و حتی اتباعش! مهربان و با عطوفت است که تاب نمی آورد کسی به اتباعش تو بگوید و آن قدر خودش عزت و احترام برایشان خرج می کند ولی نمی دانم چرا همه دنیا به ایرانیان به چشم تروریست بالفطره نگاه می کنند.
نه صبر کنید آن روی سکه را هم می بینم. آمریکایی ها هم ادعا زیاد دارند، قرار است دموکراسی و حقوق بشر کیلویی صادر کنند. این است آن حقوق بشری که ادعایش را دارند؟
از پدر کتک بخوریم بهتر است از هم سایه کتک خوردن
حقوق بشرشان را هم نخواستیم
فقط بوی بدی می آید از این سیاستی که معلوم نیست گرگش کیست، گوسفندش کیست
چرا همیشه وقتی قرار است آرامشی بین این دو طرف برقرار شود هر چند ظاهری یکی سوتی می دهد و دیگری دست می گیرد؟
دولت ما در ایران آن قدر با دانش جویانش و حتی اتباعش! مهربان و با عطوفت است که تاب نمی آورد کسی به اتباعش تو بگوید و آن قدر خودش عزت و احترام برایشان خرج می کند ولی نمی دانم چرا همه دنیا به ایرانیان به چشم تروریست بالفطره نگاه می کنند.
نه صبر کنید آن روی سکه را هم می بینم. آمریکایی ها هم ادعا زیاد دارند، قرار است دموکراسی و حقوق بشر کیلویی صادر کنند. این است آن حقوق بشری که ادعایش را دارند؟
از پدر کتک بخوریم بهتر است از هم سایه کتک خوردن
حقوق بشرشان را هم نخواستیم
فقط بوی بدی می آید از این سیاستی که معلوم نیست گرگش کیست، گوسفندش کیست
November 18, 2006
شاخدار
تورم دروغی بیش نیست
تورم توطئهء دشمن است
هیچ کالایی گران نشده
این ها برداشت های من است از صحبت های دولت مهرورز و عدالت گستر
اما
ماکارونی 30% گران شده
روغن 30% گران شده
تخم مرغ شانه ای نه این بسته بندی های شیک و پیک دانه ای 90 تومان فروش می رود
صابون تولید داخل 10% گران شده
مواد اولیه گران شده
تولید کننده می گوید: بسته بندی ها قبلا چاپ شده و قیمت قبلی رویشان ثبت شده اما الان مواد اولیه را گران می خریم پس طبعا جنس را هم گران تر می فروشیم
این جا مشتری، مغازه دار و تولید کننده مقصر نیستند
پس چه کسی مقصر است؟
.
.
.
دشمن
تورم توطئهء دشمن است
هیچ کالایی گران نشده
این ها برداشت های من است از صحبت های دولت مهرورز و عدالت گستر
اما
ماکارونی 30% گران شده
روغن 30% گران شده
تخم مرغ شانه ای نه این بسته بندی های شیک و پیک دانه ای 90 تومان فروش می رود
صابون تولید داخل 10% گران شده
مواد اولیه گران شده
تولید کننده می گوید: بسته بندی ها قبلا چاپ شده و قیمت قبلی رویشان ثبت شده اما الان مواد اولیه را گران می خریم پس طبعا جنس را هم گران تر می فروشیم
این جا مشتری، مغازه دار و تولید کننده مقصر نیستند
پس چه کسی مقصر است؟
.
.
.
دشمن
November 17, 2006
انسان معاصر
شعری از مرحوم بیژن نجدی
با سوراخ های میخ در کف دست
نشان چهار دندان بر گونه هایشان
هفت زخم در کف پا
انسان معاصر من
بر صندلی نشسته، به خیابان می نگرد
پس سیاه پوست می شوی
هنگام که می نگری بر خویش
در آفتاب تاریک درون طشت
سرخ پوست هستی
هنگام که می درد از هم
گوشت تنت بر خاک
زردپوست خواهی شد
در خاک سپاری خویش
آن گاه
چیزی سفید نیست
مگر استخوان تو.
Labels:
شعر
November 16, 2006
to...
You Are My Sunshine
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away
The other nite, dear,
As I lay sleeping
I dreamed I held you in my arms.
When I awoke, dear,
I was mistaken
And I hung my head and cried.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
I'll always love you
And make you happy
If you will only say the same
But if you leave me
To love another
You'll regret it all some day;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You told me once, dear
You really loved me
And no one else could come between
But now you've left me
And love another
You have shattered all my dreams;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
Crawfish gumbo and jambalaya
the biggest shrimp and sugar cane,
the finest oysters
and sweet strawberries
from Toledo Bend to New Orleans;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away
The other nite, dear,
As I lay sleeping
I dreamed I held you in my arms.
When I awoke, dear,
I was mistaken
And I hung my head and cried.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
I'll always love you
And make you happy
If you will only say the same
But if you leave me
To love another
You'll regret it all some day;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You told me once, dear
You really loved me
And no one else could come between
But now you've left me
And love another
You have shattered all my dreams;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
Crawfish gumbo and jambalaya
the biggest shrimp and sugar cane,
the finest oysters
and sweet strawberries
from Toledo Bend to New Orleans;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
دور
حالا دیگر می دانم، مطمئنم چرا نتوانستم بمانم. چرا نتوانستم آن چه را که بهترین بود نگه دارم
من غول ضعیفی هستم که تحمل درد ندارم. توان دیدن رنج ندارم و همهء این ها در آن زمستان سنگین زلزله تو را از من گرفت
کاش بخوانی و بدانی که چه می گویم
کاش روزی پیدایت شود و مرا از این سرگردانی برهانی
من غول ضعیفی هستم که تحمل درد ندارم. توان دیدن رنج ندارم و همهء این ها در آن زمستان سنگین زلزله تو را از من گرفت
کاش بخوانی و بدانی که چه می گویم
کاش روزی پیدایت شود و مرا از این سرگردانی برهانی
غبار
این جا تصویری هست از آن ور دنیا
امروز دخترکی صرب ، مهربان و عاشق برایم فرستاده است
تصویر عجیبی است
تکه ای است از کودکی هایم
یک ردیف درخت آن دورها
و دورتر رشته ای کوه
و پرندگانی که دسته جمعی پرواز می کنند
آن بالاتر هم ابرهایی است رشته رشته
تصویر عجیبی است تصویری که همین روزها گرفته شده ، اما من مطمئن ام که متعلق به کودکی من است
آن هنگام که از خانه ای تنها میان دشت می آمدم بیرون و درخت ها آن دورتر صف کشیده بودند و پرنده ها پرواز می کردند
آن خانه دیگر وسط دشت نیست، اطرافش پر شده از ساختمان ها و خیابان های بی قواره
راستی آن خانه دیگر حتی مال ما هم نیست
...
امروز دخترکی صرب ، مهربان و عاشق برایم فرستاده است
تصویر عجیبی است
تکه ای است از کودکی هایم
یک ردیف درخت آن دورها
و دورتر رشته ای کوه
و پرندگانی که دسته جمعی پرواز می کنند
آن بالاتر هم ابرهایی است رشته رشته
تصویر عجیبی است تصویری که همین روزها گرفته شده ، اما من مطمئن ام که متعلق به کودکی من است
آن هنگام که از خانه ای تنها میان دشت می آمدم بیرون و درخت ها آن دورتر صف کشیده بودند و پرنده ها پرواز می کردند
آن خانه دیگر وسط دشت نیست، اطرافش پر شده از ساختمان ها و خیابان های بی قواره
راستی آن خانه دیگر حتی مال ما هم نیست
...
November 15, 2006
November 13, 2006
November 12, 2006
ترجمه مقاله ای از فیسک
روبرت فیسک: اعدام با طناب دار
متن زیر ترجمه مقاله ای است از روبرت فیسک در باره حکم اعدام صدام حسین.
حکم اعدام صدام حسین، سند محکومیت آمریکا نیز هست.
ما امیدواریم چنانچه این مرد مخوف را داربزنیم چهره بهتری خواهیم داشت و به یاد عراقیها میآوریم که امروز زندگی آنان علیرغم فاجعهی وحشتناکی که ما در عراق به وجود آوردیم، بهتر از زمان سلطه صدام است. اما عراقیها امروز بدتر میزییند و مرگ به سراغ انسانهای بیشتری میرود – ما حتی نمیتوانیم خواهان برتری اخلاقی باشیم.
اگر شرارت صدام معیار داوری در مورد گردنکشی و جنایت باشد، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما که فقط از زندانیان سوءاستفاده جنسی کردیم و تنی چند از آنان را به قتل رساندیم، به طور نامشروع به کشوری حمله کردیم که به قیمت جان تعداد ناقابل ٦٠٠هزار عراقی تمام شد. «بیشتر یا کمتر» این سخن جرج بوش بود وقتی که توضیح میداد که کشتهشدگان فقط ٣٠ هزارنفر بودند و صدام خیلی پلیدتر بود. کسی نمیتواند ما را به دادگاه بکشاند. کسی نمیتواند ما را دار بزند.
صحنهای را که به هم دست میدادند یادتان هست؟ برای صدام ممنوع کرده بودند که در دادگاه از روابط خود با رامسفلد وزیردفاع فعلی [!] حرف بزند. همینطور در باره پشتیبانی جرجبوش پدر. عجیب نیست که مقامات عراقی ادعا میکنند توسط آمریکایی ها تحت فشار قرارگرفته بودند که در کنگره آمریکا صدام را حتما محکوم کنند. تونیسنو سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که رأی محکومیت صدام به اعدام منصفانه و منطبق بر وجدان است – ناگفته نماند که او [درباره حکم اعدام] نه در باره خود محاکمه سخن میگفت.
برخی از موضوعات منتخب که صدام اجازه سخنگفتن درباره آنها را نداشت:
«کمیته امور بانکی، مسکن و شهرسازی» سنای آمریکا در ٢٥ میماه ١٩٩٤ گزارشی تهیه کرده بود با این عنوان: صادرات مربوط به تسلیحات جنگی شمیایی و بیولوژیک آمریکا به عراق به هدف بکارگیری مضاعف و تأثیرات ممکن آن بر نتایج «سلامتی» جنگ خلیج. منظور از جنگ خلیج، جنگ ١٩٩١ بود. بنا بر گزارش «رپورت» دولت آمریکا به شرکتهای آمریکاییی که از سال ١٩٨٥ یا پیش از آن به عراق فرستاده شده بودند، جهت حمل مواد بیولوژیک مجوز داد. یکی از آنها شرکت «باسیلوسآنتراکیس» بود که تولید کننده باکتریهای «آنتراکس» است. همچنین آشکار شد که ایالات متحده تسهیلاتی در اختیار صدام گذاشت که برای برنامه ساخت سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی وسیستم موشکی او مفید بود.
آشکار است که چرا محکوم اجازه سخنگفتن در این باره را نداشت. جانراید، وزیر داخله تنیبلیر، حکم صدام را «تصمیم مستقل یک ملت مستقل» نامید. خدارا شکر که از [ماده شیمیایی] «تییودگلیکل» یکی از دو جزء تشکیل دهنده گاز شیمیایی خردل که انگلستان در سال ١٩٨٨ به بغداد صادر میکرد حرفی نزد! همین انگلستان هشتسال بعد [به واسطه محاصره اقتصادی عراق] صادرات سرم دیفتری برای بچههای عراقی را ممنوع کرد، با این استدلال که با این مواد میتوان – بله بله درست حدس زدید – سلاحهای کشتارجمعی ساخت.
باری برای کردها از لحاظ نظری این شانس هست که در یک محاکمه جداگانه از صدام به خاطر هزاران کشته حلبچه بازخواست کنند. آیا آمریکاییها و انگلیسیها جرأت چنین کاری را دارند؟ در یک چنین محاکمهای فقط نمیبایستی شرح داده شود که صدام چگونه به گازهای کثیفش دست پیدا کرد، بلکه چرا سازمان سیا بلافاصله پس از جنایت حلبچه به دیپلماتهای آمریکایی در خاورمیانه چنین گزارش داد که ایرانیها از گاز استفاده کردهاند نه عراقیها. آن روزها صدام هنوز «متحدعزیز» ما بود، نه «جنایتکار عزیز» ما.
و حالا شروع کردهایم برای عراقیها نان و اسبابباری ببریم. صدام باید به دار آویخته شود و آهسته در باد بچرخد. در مورد این مردی که ما به کشورش وارد شدیم، آن را چپاول میکنیم و میگذاریم که نابود شود، حق با ما بود. نه، نسبت به این مرد نمیتواند محبتی موجود باشد. عجیب این است که عراق در این میان پر از جنایتکارانی گشته است که پس از آزادسازی این کشور توسط ما به شکنجه و جنایات بزرگی دست زدند. بسیاری از آنان در خدمت دولت عراق دستنشانده ما هستند. در بعضی موارد از طریق وزارتخانههای همین دولت به جنایتکاران جنگی یادشده دستمزد میدهیم. آنها نه محکوم و نه به دار آویخته خواهند شد. زیرا ما برای نمایش مسخرگی خود به آنها نیازمندیم.
ترجمه: مانی ب
*
سرود بیانصافی در ٤دیواری:
رامسفلد از کار کنار میرود، سر صدام بالای دار میرود
متن زیر ترجمه مقاله ای است از روبرت فیسک در باره حکم اعدام صدام حسین.
حکم اعدام صدام حسین، سند محکومیت آمریکا نیز هست.
ما امیدواریم چنانچه این مرد مخوف را داربزنیم چهره بهتری خواهیم داشت و به یاد عراقیها میآوریم که امروز زندگی آنان علیرغم فاجعهی وحشتناکی که ما در عراق به وجود آوردیم، بهتر از زمان سلطه صدام است. اما عراقیها امروز بدتر میزییند و مرگ به سراغ انسانهای بیشتری میرود – ما حتی نمیتوانیم خواهان برتری اخلاقی باشیم.
اگر شرارت صدام معیار داوری در مورد گردنکشی و جنایت باشد، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما که فقط از زندانیان سوءاستفاده جنسی کردیم و تنی چند از آنان را به قتل رساندیم، به طور نامشروع به کشوری حمله کردیم که به قیمت جان تعداد ناقابل ٦٠٠هزار عراقی تمام شد. «بیشتر یا کمتر» این سخن جرج بوش بود وقتی که توضیح میداد که کشتهشدگان فقط ٣٠ هزارنفر بودند و صدام خیلی پلیدتر بود. کسی نمیتواند ما را به دادگاه بکشاند. کسی نمیتواند ما را دار بزند.
صحنهای را که به هم دست میدادند یادتان هست؟ برای صدام ممنوع کرده بودند که در دادگاه از روابط خود با رامسفلد وزیردفاع فعلی [!] حرف بزند. همینطور در باره پشتیبانی جرجبوش پدر. عجیب نیست که مقامات عراقی ادعا میکنند توسط آمریکایی ها تحت فشار قرارگرفته بودند که در کنگره آمریکا صدام را حتما محکوم کنند. تونیسنو سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که رأی محکومیت صدام به اعدام منصفانه و منطبق بر وجدان است – ناگفته نماند که او [درباره حکم اعدام] نه در باره خود محاکمه سخن میگفت.
برخی از موضوعات منتخب که صدام اجازه سخنگفتن درباره آنها را نداشت:
«کمیته امور بانکی، مسکن و شهرسازی» سنای آمریکا در ٢٥ میماه ١٩٩٤ گزارشی تهیه کرده بود با این عنوان: صادرات مربوط به تسلیحات جنگی شمیایی و بیولوژیک آمریکا به عراق به هدف بکارگیری مضاعف و تأثیرات ممکن آن بر نتایج «سلامتی» جنگ خلیج. منظور از جنگ خلیج، جنگ ١٩٩١ بود. بنا بر گزارش «رپورت» دولت آمریکا به شرکتهای آمریکاییی که از سال ١٩٨٥ یا پیش از آن به عراق فرستاده شده بودند، جهت حمل مواد بیولوژیک مجوز داد. یکی از آنها شرکت «باسیلوسآنتراکیس» بود که تولید کننده باکتریهای «آنتراکس» است. همچنین آشکار شد که ایالات متحده تسهیلاتی در اختیار صدام گذاشت که برای برنامه ساخت سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی وسیستم موشکی او مفید بود.
آشکار است که چرا محکوم اجازه سخنگفتن در این باره را نداشت. جانراید، وزیر داخله تنیبلیر، حکم صدام را «تصمیم مستقل یک ملت مستقل» نامید. خدارا شکر که از [ماده شیمیایی] «تییودگلیکل» یکی از دو جزء تشکیل دهنده گاز شیمیایی خردل که انگلستان در سال ١٩٨٨ به بغداد صادر میکرد حرفی نزد! همین انگلستان هشتسال بعد [به واسطه محاصره اقتصادی عراق] صادرات سرم دیفتری برای بچههای عراقی را ممنوع کرد، با این استدلال که با این مواد میتوان – بله بله درست حدس زدید – سلاحهای کشتارجمعی ساخت.
باری برای کردها از لحاظ نظری این شانس هست که در یک محاکمه جداگانه از صدام به خاطر هزاران کشته حلبچه بازخواست کنند. آیا آمریکاییها و انگلیسیها جرأت چنین کاری را دارند؟ در یک چنین محاکمهای فقط نمیبایستی شرح داده شود که صدام چگونه به گازهای کثیفش دست پیدا کرد، بلکه چرا سازمان سیا بلافاصله پس از جنایت حلبچه به دیپلماتهای آمریکایی در خاورمیانه چنین گزارش داد که ایرانیها از گاز استفاده کردهاند نه عراقیها. آن روزها صدام هنوز «متحدعزیز» ما بود، نه «جنایتکار عزیز» ما.
و حالا شروع کردهایم برای عراقیها نان و اسبابباری ببریم. صدام باید به دار آویخته شود و آهسته در باد بچرخد. در مورد این مردی که ما به کشورش وارد شدیم، آن را چپاول میکنیم و میگذاریم که نابود شود، حق با ما بود. نه، نسبت به این مرد نمیتواند محبتی موجود باشد. عجیب این است که عراق در این میان پر از جنایتکارانی گشته است که پس از آزادسازی این کشور توسط ما به شکنجه و جنایات بزرگی دست زدند. بسیاری از آنان در خدمت دولت عراق دستنشانده ما هستند. در بعضی موارد از طریق وزارتخانههای همین دولت به جنایتکاران جنگی یادشده دستمزد میدهیم. آنها نه محکوم و نه به دار آویخته خواهند شد. زیرا ما برای نمایش مسخرگی خود به آنها نیازمندیم.
ترجمه: مانی ب
*
سرود بیانصافی در ٤دیواری:
رامسفلد از کار کنار میرود، سر صدام بالای دار میرود
جنگ جنگ تا پیروزی!
این شعاری بود که تا سالیان سال در گوش هایمان طنین انداخته بود و شعارهای دیگری که در عالم کودکی دوستشان داشتیم . گاهی خونمان به جوش می آمد.
از همین اول بگویم که خیلی از شماها با حرف های من موافق نخواهید بود و لی خواهش می کنم خوب و با دقت بخوانید و بعد اگر نظری داشتید بدهید.
چند سالی است که همه پی گیر قضایای دادگاه های صدام هستند و دوست داشتند سرانجام این دیکتاتور کوچک را بدانند. می گویم کوچک چون چیز بیش از این نیست به نظر من.
حالا صدام به اعدام محکوم شده. چه خبر خوبی برای ما ایرانی ها که به آتش جنگی که او شروع کرده بود سوختیم و بعدتر هی خودمان خودمان را آتش زدیم!
اما نکتهء اصلی که در این میان مرا آار می دهد همین اعدام صدام است. برای من جای سوال است؟ چرا از پرونده های مربوط به ایران و حملات شیمیایی و ... در دادگاه ها هیچ خبری نبود؟ چرا حکومت مقتدر ما دنبالهء این موارد را نگرفت؟
مگر نیست این که صدام بدون پشتوانهء خیلی های دیگر نه تنها صدام نبود که حتی یکدام هم نبود!
کشتن یک فرد و به دنبال آن به فراموشی سپردن تاریخ سیاه راه حل نیست.
چرا کسی نیست جواب این همه بی عدالتی را بدهد؟
راستی یک نکته دیگر چند سال دیگر کسان دیگری از اسراییل به سرنوشت صدام دچار خواهند شد و اصولا این روند تا کی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی دیدم که در آن برای این که مردم جنگ نکنند، احساس را در آن ها از بین می بردند و عجیب تر آن که هر کس احساس داشت به مرگ محکوم بود. الحق که عجب موجود عجیب الخلقه ای هستیم!
از همین اول بگویم که خیلی از شماها با حرف های من موافق نخواهید بود و لی خواهش می کنم خوب و با دقت بخوانید و بعد اگر نظری داشتید بدهید.
چند سالی است که همه پی گیر قضایای دادگاه های صدام هستند و دوست داشتند سرانجام این دیکتاتور کوچک را بدانند. می گویم کوچک چون چیز بیش از این نیست به نظر من.
حالا صدام به اعدام محکوم شده. چه خبر خوبی برای ما ایرانی ها که به آتش جنگی که او شروع کرده بود سوختیم و بعدتر هی خودمان خودمان را آتش زدیم!
اما نکتهء اصلی که در این میان مرا آار می دهد همین اعدام صدام است. برای من جای سوال است؟ چرا از پرونده های مربوط به ایران و حملات شیمیایی و ... در دادگاه ها هیچ خبری نبود؟ چرا حکومت مقتدر ما دنبالهء این موارد را نگرفت؟
مگر نیست این که صدام بدون پشتوانهء خیلی های دیگر نه تنها صدام نبود که حتی یکدام هم نبود!
کشتن یک فرد و به دنبال آن به فراموشی سپردن تاریخ سیاه راه حل نیست.
چرا کسی نیست جواب این همه بی عدالتی را بدهد؟
راستی یک نکته دیگر چند سال دیگر کسان دیگری از اسراییل به سرنوشت صدام دچار خواهند شد و اصولا این روند تا کی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی دیدم که در آن برای این که مردم جنگ نکنند، احساس را در آن ها از بین می بردند و عجیب تر آن که هر کس احساس داشت به مرگ محکوم بود. الحق که عجب موجود عجیب الخلقه ای هستیم!
November 10, 2006
نگاه
فیلم تهیه شده در وزارت کشور موقع انتخابات ریاست جمهوری رو دیدم.کلی درد داشت. اصلا انگار این فیلمو تهیه کرده بودن که یه سری آدم رو مسخره کنن ولی وقتی خوب نیگا می کردی می دیدی که همهء این آدم های ساده فقط به خاطر این اومدن کاندید شن که رنج رو با پوست و استخون درک کردنرنجی که موج می زنه این جا، رنجی که شده یه تیکه از وجودشون. چه قدر از این خبرنگارها بدم اومد که انقدر آزاردهنده باهاشون حرف می زدن با نگاهی از بالا به پایین، بد نیست رییس جمهور فعلی هم یه نیگا به این فیلم بندازه شاید یه کم برنامه هاشو تغییر بده
بی خوابی
شاید نباید بنویسم, شاید بگویند کلیشه است؛ شاید و هزار شاید دیگر
اما چند نفر از ما شب ها کا سر بر بالش گرم می گذاریم، به یاد کسانی می افتیم که روی کارتن ها خوابیده اند یا خانه شان!! اتاقک کامیونی است که سال ها پیش تصادف کرده؟
چند نفر از ما کمی فقط کمی مورمورمان می شود؟
و چند نفرمان تا صبح خوابمان نمی برد از این همه هیچ که هست؟
اما چند نفر از ما شب ها کا سر بر بالش گرم می گذاریم، به یاد کسانی می افتیم که روی کارتن ها خوابیده اند یا خانه شان!! اتاقک کامیونی است که سال ها پیش تصادف کرده؟
چند نفر از ما کمی فقط کمی مورمورمان می شود؟
و چند نفرمان تا صبح خوابمان نمی برد از این همه هیچ که هست؟
November 7, 2006
هنر مسیح!
با سیاست کاری ندارم و چیزی هم از سیاست نمی دانم . اما از این گونه جمله ها حالم به هم می خورد، دقت کنید:
"گفتار و رفتار این نایب رییس شهرستانی پارلمان ایران" اگر این جمله با نیت خاصی نوشته شده و حرفه ای گری در آن دخیل است باز هم چیزی از نفرت من به این لگد کردن های حرفه ای کم نمی شود.
خانم علی نژاد حیف است که این گونه بنویسید، وقتی می توانید بهتر از این ها بنویسید. نژاد و قوم و محل سکونت چیزهای خوبی برای مانور دادن نیستند.
(در ضمن یادم نمی رود وقتی از آقای رییس جمهور خواستید که با یک خبرنگار داخلی مناظره داشته باشد و چه مطلب خوبی نوشته بودید)
"گفتار و رفتار این نایب رییس شهرستانی پارلمان ایران" اگر این جمله با نیت خاصی نوشته شده و حرفه ای گری در آن دخیل است باز هم چیزی از نفرت من به این لگد کردن های حرفه ای کم نمی شود.
خانم علی نژاد حیف است که این گونه بنویسید، وقتی می توانید بهتر از این ها بنویسید. نژاد و قوم و محل سکونت چیزهای خوبی برای مانور دادن نیستند.
(در ضمن یادم نمی رود وقتی از آقای رییس جمهور خواستید که با یک خبرنگار داخلی مناظره داشته باشد و چه مطلب خوبی نوشته بودید)
Subscribe to:
Posts (Atom)