July 8, 2002

تجمع.
سخن رانی!
سخن رانی؟
تا عصر
يه هو می بينم نيستن!
نمی زارن برم پايين.
برگرد نمی شه!
برادرم اون پايينه. مجبورم بگم برادرم، بگم دوست نمی شه!؟
يکی جلومو می گيره وايستا
سيگار دود می کنه فوت می کنه تو صورتم. عصبانی می شم.
هی بايد بگم برادرم.
پيداشون می کنم دم در.
اين خواهرِ تو داری بيا برش دار برگردونش عقب!!!!!!!!
به زور برشون می گردونم.؟!
اول يکی
بعد دو، سه، چهار؛ پنج.
حالا هر پنج تامون دست تو دست هم داريم می افتيم يکی يکی و سرفه
همونو می بينم. می گم سيگارتو می دی؟
آتيش. دود.
...
حالا سه روزه که نيست. انفرادی. کلانتری. ترس.....
حالا سه ساله که فقط يه اسم مونده مثل همهء روزای تقويم که يه اسم دارن.
فقط يه اسم.
زمان. تاريخ. اسم : مهّوع.

No comments: