July 31, 2002

ههههورا
بالاخره يافتيم. يعنی يکی بهم گقت.
خيلی ملسی. ممنون جات


بمبارن شده ايم از اخبار
آن قدر که ديگر هيچ خبری متحير يا هشيارمان نمی کند.
به کجا می رويم؟
ای که خوابت به تر از بيداری است.
...


شلوارهای روشن و تيرهء من از دست آدم های قصه هايم در امان نيستند. حالا مثل اين که پايشان به اين جا هم باز شده.


جغرافيا که عوض شود. تاريخ هم تغيير می کند.
نشانهء ناپايداری زمان
...
قاصدک
وقتی بيای
چشمای من از گريه برات دون می پاشه
اگه خبرات خوب نباشه
بی تو گريه کردن چه بده
با چشمای مات و غم زده
گريه های مستی سر دادن
تو هوای تلخ می کده
کاش می تونستيم بمونيم
از اين غم کهنه رها
با دستامون پل بسازيم ميون اين فاصله ها
بی تو گريه کردن چه بده
با چشمای مات و غم زده
...
می گن هر کی نتونه کارای خودش رو درست انجام بده قيّم لازم داره.
اين جوری نيست؟
يه مداد غولی دارم. به به. سبز می نويسه. تپل مپل.
غولی اگه اين جا بودی برات می خريدم.
راستی می خوای؟
حالا ديگه تو رو داشتن خياله
دل اسير آرزوهای محاله
غبار پشت شيشه ميگه رفتی
ولی دلم هنوز باور نداره

The Score

پا روی همهء خطّای پياده رو گذاشتم.
بر خلاف هميشه همهء خطّا و بريدگی های پياده رو کف کفشای منو احساس کردن.
هيچ اتفاق خاصی نيفتاد، جز اين که از اون موقع يه چيزی هی داره مور مور می شه و هی تو کله ام خط می کشه! اگه پياده رو ها خط نداشتن ...

راستش وقتی اولين قدم رفت روی خط يه چيز ديگه نوشتم توی ذهنم ولی حالا همه چی عوض شده!
اگه قانون واردات رئيس جمهور و هيئت دولت و خلاصه هيئت حاکمه داشتيم بهتر نبود؟

July 30, 2002

دوستی می گفت خبری است برای ردگم کردن اخبار ديگر
ظاهرا خوب موفق شده اند.
عفاف آن قدر بزرگ شده که ديگران ديده نشوند.
باران تابستان
هم چنان غوغا
هم چنان باران
که من زير باران
آواز بخوانم با سکوت
آاااای
دريا

July 29, 2002

خودش اومد. بدون فکر . يه هو ريخت روی صفحه کليد و شد يه جمله. يه مصرع. لابد دل تنگی بوده که اين جوری بوده لابد يه چی توی ناخودآگاه .......
مرا گر دولت عالم ببخشند برابر با نگاه مادرم نيست!
امروز بعد از مدت ها آيدين رو ديدم. از ذوق ذوق مرگ تر شدم
بعد هم رفتيم فيلم ديديم.
....
چه خوب
سلام

July 28, 2002

در خيال
سوار
تنها
جاده بی نهايت
ريل راه آهن
دور و دورتر
من ايستاده هم چون باد

باد ديده ای ايستاده باشد؟
طوفان ديده ای ساکن؟
سکوت ديده ای فرياد؟

همه از منند
..
.
...
حالا می شه هی مرور کرد اين همه مدت رو.
صبوری رو وقتی شيشه های دلستر رو از علی آقا می گرفتم و بع،د شکستن اين شيشه ها ترميم می کرد ذهن خستهء منو.
سفر رو و بداخلاقی های منو
خريدن ها. ديدن ها
همه چی رو.
امروز صبح می خواستم زنگ بزنم. يادم اومد که نمی شه زنگ زد.
...
می شه؟
ظاهرا اون اوايل يکی گفته بود حجاب رو اجباری نکنين. اين شهر.. رو هم خراب نکنين!
حالا قربونش برم توی يگهء دنيا هم زناشون اين جوری نمی گردن که هيچ. يه منبع درآمد جديد هم برای آقايون کشف شد! آخه تورو - نمی دونم به چی بگم!- عفاف هم شد اسم واسه اين طرح!!
پول بده ازدواج موقت کن، لازمه خودت خبر نداری!!
ههههههاااااااااااای
بدبختی
بی چارگی
...
هنوز نگران 185 به بالايی؟
نگرد نيست می دونم که نيست.
يه چيزی هست که من نمی فهمم.
چرا هميشه اونی که مجبوره فرمان بالا دست خودش رو اطاعت کنه متهم می کنن و ...
من دلم برای همهء سربازهايی که مجبورن حرف بالا دستشون رو اطاعت کنن می سوزه. برای کسايی که به جای بالاتری ها محاکمه می شن.
پری روز يه دونه از اين لندکروز جديدا رو که ديگه قديمی شدن ديدم. يه هو فکر کردم چرا هيچ وقت به اي بچه ها کتاب نمی دن که بخونن. چرا به اين بچه ها فقط ياد می دن که بقيه رو بايد تحقير کرد چون ما شما رو تحقير می کنيم. بقيه را بايد زد چون اونا حق کتاب خوندن رو از شما گرفتن!
چه قدر اين روزا شبيه قلعهء حيوانات شده همه جا.
دوباره دارم از اين شاخه به اون شاخه می پرم اما دلم پره لابد!
يه وقتی فکر می کردم يه روز کلی گل می خرم و به پليس های سر چهارراه ها هديه می دم. حالا فکر می کنم يه روز که ماشين داشته باشم و بتونم کلی کتاب می خرم و به بچه های لندکروز نشين هديه می دم.
.....


می خواستم بنويسم، همان گونه که در دفترم نوشته ام. می خواستم همهء آن هايی را که در دفترم نوشته ام اين جا هم بياورم.
اما دلم راضی نشد.
می دانی هر چيزی که نوشته ام کم می آيد پيش تو . دلم نمی خواهد که آن گونه بگويمت.
پس فقط:
سپيده آمد.
سپيده رفت.
دل من اما در اين مجال فرصت تنهايی نيافت.
سپيده سپيدی آورد با خود.

باز هم آن نشد که می خواهم.
کسی می دونه که اين شعر رو کی خونده و نوارش رو چه جوری می شه پيدا کرد؟

تمام شهر را گشتم به دنبال صدای تو
ببين خالی است در قلبم جای پای تو
اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می گردم
ببين دست از سر من بر نمی دارد هوای تو
...

July 27, 2002

تمام شهر را گشتم به دنبال صدای تو
ببين خالی است در قلبم جای پای تو
داری می ری؟
سلام

July 24, 2002

چپه شد روی ميز. هر چی چسب بود ريخت روی ميز.
يهو ديدم همه کاغذا خوش حال شدن. کلمه ها دونه دونه در می رفتن و می چسبيدن بهش. يه جاهايی يه سری حروف هم از کلمه ها جدا شدن و برا خودشون رفتن اين ور و اون ور.حالا هيچ کدوم از کاغذا نوشته ندارن. اولش خوش حال بودن اما کم کم فهميدن چه بلايی سرشون اومده. کاغذ، بی کلمه، بی نوشته؛ به چه درد می خوره؟ کسی نيست بخونتشون. کلمه ها هم اعلام استقلال کردن ديگه نمی خوان برگردن هُلفدونی.
اِ صب کنين شما ها کجا داري می ر ن اونا کا ذ بو . اين جا کام يو ره . هِ م چی ک ر ک م.
ا و داس ب د
دلم می خواد همين جوری هی بنويسم. مثل يه وقتايی که دوست دارم هی حرف بزنم. ولی خوب من که کلمه ندارم. من که همهء حرفام خيلی زود تموم می شن. مجبورم هی پرت بشم اين ور و اون ور. نه پرت بگم. خوب نمی شه حرف زد بی خيال نوشتن هم که نمی شه پس فعلا.
چن وقته فيلم نديدم. فيلم خوب. کسی چيزی سراغ داره؟
بيدار: تاکسی
بيرون: خانه
تلفن: دانشگاه
موبايل: سرکار
دوست: قرار
دير: هفت تير
-دلم برای سلام تنگ. تلفن.موبايل خط نی مدام قطع-
خاطره: هديه
آژانس: خانه
شب: وبلاگ
دير: تکرار
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
اگه جنگل بودم، بقيه گم می شدن. اگه کوه بودم از سرما يخ می زدن. اگه بيابون بودم طاقت تشنگی شون رو نداشتم. حالا که دريام خودم گم شدم. هيچ ساحلی نيست که منو به خشکی برسونه. ساحل نيست چون من دريای يه ساحل نيستم اگه به ساحل برسم می گندم بوم بلند می شه، از اينی که هست بيش تر. يه دريا هم که نمی تونه فقط يه ساحل داشته باشه اونه که يه وقتی که فکر می کردم يه ساحل پيدا شده و من می تونم يه کم استراحت کنم؛ يهو طوفان شد. گردباد، گردآب. هر چی که گِرده و گَرده... انقدر شديد بود که هنوز که هنوزه نتونستم چشامو خوب باز کنم. هيچی رو نمی شه ديد. می دونی که دريای طوفانی چه شکليه؟!
دی روز بود که فهميدم که نمی تونم ساحل داشته باشم. فکر کن اگه يه ساحل داشتم می شد دی روز با يه سلام کوچولو خوش حال شم.؟ انقد که يکی از گردبادا بره خونشون؟!
نه اگه ساحل داشتم الان پشتشو به من کرده بود و قهر کرده بود که چرا سلام ماهو دادی. ماه که بهت سلام کرد حتما می خواد يه روزی ساحلت بشه...
کاش يه ساحل باشه که بفهمه دريای غم ساحل نداره....
به اين فکر می کنم که اگه فعل نباشه، خوبه.
زمان نمی شه گذاشت برای هيچ چی و اون وقت ديگه گذشته و آينده معنی ندارن.
از اين به بعد می خوام فقط از يه جور فعل استفاده کنم ببينم می تونم يا نه.

July 23, 2002

صبح که آنلاين شدم. دوستی يه بسته انرژی بهم هديه داده بود. آفلاين.
دوس جون يادت باشه اين دفه يه کم بسته هاشو کوچيک تر بگيری. امروز آتيش سوزوندم. هنوزم کلی انرژی دارم که صرف نشده.



-يه ديقه صب کن. خط پايين هم با من کار داره. فک کنم ...ه
-خوب
- اگه خيلی طول کشيد قطعش کن.
- ...
- - الو
- -من نيستم. قطع کردم.
- -نترسيدی توی تاريکی تنهات گذاشتم؟
- - نه سعی کردم کتابا رو نيگا کنم که نترسم
- ...



July 21, 2002

کلمه رها شده.
هم چون باران در شب تابستان
شکرت که باران را و آب را برترين نعمت آفريدی
کلمه:باران
باران تابستان

ابتدا صدا را باور نمی کنم
بعد می رم حياط و خيس می شم نصفه شبی
بارون تابستون
کم کم می لرزم اما باران دوستر از آن است که بگذاری و بگذری
چيک چيک
رعد و برق
باد
همه شاد و شاکرم می کنند در اين انتهای تيرماه. ماه من
خيس. خيس از باران گرم و دوست تابستانی
...
صد در هزار هم به من هر چند شايد بداخلاقتون من بودم.


گريز می زنم از خود
به سکوت
از سکوت
به چمع
از جمع به تنهايی
و هميشه در اين گريز
بازنده ام
که
من هستم
و
جز من هيچ
حالم داره به هم می خوره.
کی می گه انسان اشرف مخلوقاته!
تهوع.
بعد هی بشينين حزب درست کنين. فمنيست های بالای دولاب.
فمنپيست های احمق مرکزی
خلق جوان احمق سان
زهرمار کوفتی طرف دار جوامع خرچنگی
و هزار تا حزب ديگه و هی از پيش رفت های بشری حرف بزنين
تهوع

کتاب خونه
گوشی را برمی دارد.
- - - - - - -
حالا شماره را گرفته، بوووووق بوووق.
--بعله؟ بفرماييد.
گوش می دهد اما جوابی نيست.

گوشی را بر می دارد.
- - - - - - - - - - -
بعد از چند بار گرفتن و شنيدن پيغام های عجيب و غريب دوباره بييييب بييييييييب
--الو سلام
گوش می دهد، جوابی نيست اما.
زن مدام اين کار را می کند.
گاهی اما حرف می زند.
عصبی.
- با ... کار داشتم.
-- نيستن بفرماييد پيغامتون رو. با کی تماس بگيرن؟
- خودم زنگ می زنم
بوووووق

گاهی حرف هم می زند. فقط هتاکی و بی حرمتی
و دعوا
اين ها اما هنوز معلوم نيست برای چيست.

گاهی به جای او آنلاين هم می شود و با ديگران حرف می زند و طبعا....

زندگی اش شده همين زنگ زدن ها. حرف نزدن ها. و هتاکی ها.
از منطق اما خبری نيست.

مرد اما می آيد و می رود. به ظاهر بی خبر؟!
گمان اين نيست.
تصور مرد زندگی در سايه است. اما نمی داند که سرِ ظهر سايه ای نيست!

...
...
...
زندگی روشن فکری
آدم می ماند به اين همه هوش سرشار چه بگويد.
خدا را شکر که ما مردم ابله رئوسی باهوش داريم.
سخنان آيت ... مشگينی را که خوانده ايد.
به گمانم ما همه قرار بوده در سيل هلاک شويم ولی به مدد ... سدها نگذاشتند...

بی خيال به جای سايت ابراهيم نبوی سخنان اين هفتهء ايشان را بخوانيد . اما اگر آخر سر گريه تان گرفت و عصبانی شديد از من نيست. من که حرفی نزدم.
دلم پر می شود از عطری که پيچيده در خيال قاصدکی بهاری.
و تنها سپاس می ماند برای اين همه مهر که با عِطرِ ياس هم راه می شود
....

July 20, 2002

خواستم ازت اجازه بگيرم نبودی. بايد اينو توی دفتر خودم هم می نوشتم. حالا بعدا می تونی بهم بگی که برش دارم يا نه.
ترس. ترس از ترس.....


* نترس :


- من از مايکرو ويو مي ترسم. من از صفحه يزرگ سينما هاي سه بعدي مي ترسم و از قورباغه.


خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز تو يغل تو بوده حالا بازوهاي ديگه اي رو دور خودش حلقه مي کنه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز بهت گفته دوستت داره حالا کلمه هاي تو رو با يک صداي ديگه مي شناسه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز براش مي مردي، حالا يکي ديگه رو مي کُشه.


- من از مردهايي که کت چرم بپوشن مي ترسم. من از تاريکي مي ترسم...اوه از گربه هم خيلي مي ترسم.


خيلي سخته بدوني کسي که دوستش داشتي رو اذيت کردي. خيلي سخته بدوني قدر چيزهايي رو که داشتي نمي دونستي. خيلي سخته بدوني هيچ وقت جواب درست « دوستت دارم » رو بلد نبودي. خيلي سخته بدوني اوني که همه چي رو خراب کرد خودت بودي. خيلي سخته بدوني اوني که برات مي مرد رو واقعا کُشتي.


- من از صداي Portishead مي ترسم. من از کشيدن کفگير ته قابلمه تفلون مي ترسم و از قيافه اون آقاهه که سر کوچه مون سيگار مي کشه.


خيلي سخته که بدونم ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از عشق ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از زندگي، از مرگ، از تعلق و آزادي ترسيدم . خيلي سخته بدونم که از تو ترسيدم. ترسو هميشه بازنده است.


سلام.

July 17, 2002


اجازه صادر شد که مدتی هم کف پايمان را از گيجوله آويزان کنيم.
دی روز هم دوستی سيبلی کشيد کف دستمان. دوربين نبود اما تا عکس بگيريم.
می دانم که آن قدر غريبه هستم که حرف نزنی با من، از دور اما اندوهی جاری می شود و نشانه هايی پديدار.
و تو باز سکوت خواهی کرد.
سکوت را هم بر ديده منت است.
همين
من دلم عجيب برای شطحيات تنگ شده.
يادتان هست؟ آن اوايل می نوشت. بعد که رفت هر روز سلام می کردم ولی جوابی نبود. حالا هر روز در دلم سلام می کنم و گمان می کنم که می شنود سلامم را.
اگر کسی نشانی از او داشت شرمنده ام می کند.
آدرسش اين بود:
shathiiat.blogspot.com
عصری ديده بودمش. حدودای 7. باريک بود و تازه از خونه اومده بيرون. فقط بهش گفتم بازم که زود اومدی؟!

ساعت 12 که برمی گشتم خونه. يهو بلند گفتم چرا انقدری شدی؟ خودتی؟ واقعا خودتی؟ خودش بود. خيلی بزرگتر از چند ساعت پيشش و انقدر اومده بود پايين که چسبيده بود به زمين.
ولی هر چه قدر تعجب من بيشتر می شد، ماه ساکت تر می شد. آخرش هم بهم نگفت چرا انقد اومده بود پايين.
...
من يک اُمْل هستم.
من نمی فهمم اين مانتوهای جديد را! مانتو؟
من نمی فهمم اين آرايش های قلمبيده را.
من به جای همهء آن هايی که مانتو می پوشند خجالت می کشم و به جای همهء اين مونث های هر روز کوچه وخيابان.
من امل هستم و داد می زنم های جماعت کسی هست که به من بگويد چرا؟
نه داد نمی زنم. آخر من خجالت کشيده ام جای همهء اناث و حالا از شرم نمی توانم سرم را هم بلند کنم حتی.

از همه اناث که منِ خجالتی بهشان توهين کردم شرمنده ام، اما از آن ها می پرسم شما از من شرمنده نيستيد که باعث خجالت من می شويد؟

July 16, 2002

هر ايميلی از من گرفتيد که در موضوعش کلمه ای فارسی يا نشانی از کلمات من نبود بازش نکنيد
ظاهرا چپ و راست از طرف من ايميل های مشکوک می رسد!
يادتون نره ها!!!!!!!!!!!!!

July 15, 2002

خط می کشند روی کاغذ
رنگ می کنند: سياه
رنگ می کنند: سفيد
خط، مرز می شود
خاکستری ديگر نيست
سياه يا سفيد
فقط
درختی دور از من ايستاده،
شايد از آنِ توست

July 14, 2002

سبک، سبک تر. تبر،کَس، کسی تبری در دست، کلمات را سر می زند. آن ها را از نو می چيد و کلماتی جديد می ساخت و دوباره تبر، ضربه، تَب، رتبه، چاه.
تبر دست انسان کلمات را سر می زد.
تبخير
بخار می شود هر چه هست، پوست خشک شده، رگ ها خالی و تَرک.
آب نيست.
بخار شده هر چه هيدروژن، هيدروژن، اکسيژن است.
چشم ها زده بيرون، از پشت عينک هم پيداست که مويرگ ها ترکيده و مردمک چون شيشهء خُرد شده.
انگشت ها درازتر از معمول، آويزان، به مويرگی بند، پوستی نيست که ترک خورده؛ استخوان ها خُرد، آب که نباشد تَرک تَرک می شود پوست.
انگشت ها آويزان، خودکار می افتد از دست
می خوام يه داستان بلند بنويسم. مثلا دو صفحه.
اگه بشه چی می شه؟!
من گُم
دارم غرق می شم توی اين فکرايی که توی کله امه. شنا بلد نيستم.
کاش اون موقع نجاتم نداده بودی که داشتم توی درياچه اروميه غرق می شدم!
حالا حالاها بايد نيگا کنی.
همين جوری که نشستی، نمی تونی پاشی، چون اگه پاشی ديگه نمی تونی همون خط رو دنبال کنی.
يه وقت خوابت نبره ها.
همين جوری که نيگا می کنی می تونی فکر بکنی ولی اجازه حرف زدن نداری. اگه بخوای دهنت رو تکون بدی. دوباره خط نيگات عوض می شه.
اينو بايد تا حالا فهميده باشی که فقط تويی که داری به اين خط نيگا می کنی و اگه تو هم نيگاش نکنی معلوم نيست چه بلايی سرش بياد.
خخططططططططططططططططططططططط
-----------------------------------------
...
همين که بودم ، نبودم. نيستم.!

July 13, 2002

گاهی دلم هوای هوا می کند فقط
گاهی دلم هوای صدا می کند فقط
گاهی دلم هوای هيچ می کند فقط
آن قدر هوا می کند دلم که فقط
بی هوا فقط
....
قار قار
خبری نيست که کلاغی قارقار کند اين جا روی شاخهء درختی که همين نزديکی هاست.
چه چه
معيارش را نمی دانم اما ديگر بلبلی نيست که بخواند. روزگاری می گفتند که اول بلبل بود که آمد. اينک اما نه گل هست نه بلبل
دنبال صدای ديگری باشيد. پرنده ای ديگر
نوايی که آواز بداند و بخواند
معما
دوستی تعبير جالبی کرد:
گيج و لِه فعلا
گيج تا اطلاع ثانوی.
از نوع خفن آن هم.

July 12, 2002

ديشب رويايي داشتم...
خواب ديدم بر روي شنها راه ميروم،
همراه با خود خداوند.
و برروي پرده شب
تمام روزهاي زندگيم را مانند فيلمي ميديدم.
همان طور كه به گذشته نگاه ميكردم،
روز به روز از زندگي را،
دو رد پا بر روي پرده ظاهر شد،
يكي مال من و يكي از آن خداوند.
راه ادامه يافت تا تمام روز هاي من خاتمه يافت.
آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم.
و در بعضي جاها فقط يك ردپا وجود داشت...
اتفاقا آن محلها مطابق با سخت ترين روزهاي زندگيم بود،
روزهايي با بزرگترين رنجها، ترسها و دردها...
از خداوند پرسيدم:
" تو به من گفتي كه در تمام ايام زندگيم با من خواهي بود،
و من پذيرفتم كه با تو زندگي كنم.
حال به من بگو كه چرا در سخت ترين لحظات زندگيم مرا تنها گذاشتي؟ "
خداوند پاسخ داد:
" فرزندم! تو را دوست دارم و به تو گفتم كه در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
نه حتي براي لحظه اي، و چنين نيز نكردم.
هنگامي كه در آن روزهاي سخت يك ردپا بر روي شن ديدي،
من بودم كه تو را به دوش كشيده بودم. "
از فرهنگ عامه برزيل

امانت از اهل وفا

برای خرس مهربانم.
نگذاشتند آن گونه که ... مهر بورزيم. نه من نه تو.
آه
ردپای تو بر اين کاغذی که می نويسم هست. ردپای خرسی مهربان.
عجيب نيست؟
جملهء اول تمام نشده بود که ردپايت را ديدم و اين شد که...
مهرورزان جهان مهری مهر
درونمان را خودمان اما بِه زِ همه می دانيم.
هر کجا هستی خوب و خوش و خرم باشی هر چند دلم می گيرد، تنگ می شود، و از اين که در اين شهر بزرگ نفس نمی کشی....
دوتاری ضجه کرد از کوه اشکی سوخت در چشمی
اين روزها فهميدم که هيچ حرفی نيست که بتوان با تو زد. اصلا من آدم حرف زدن نيستم، با هيچ کس، نه از مهر، نه از کينه، از هيچ نيست اين نتوانستن.
انگارخاکی که سرشتند از جنس ديگری است. رو به رويم نشسته ای، تو که هيچ وقت حرف نمی زدی، گاهی جمله ای می گويی و جواب من جز هوم، آره، نه، چيز ديگری نيست، نمی شود که چيز ديگری باشد.
روزی با دوستان گفته بودم که ای کاش می شد بتوانم حرف بزنم با پدرم و هر آن چه هست بگويم با او. اينک اما می بينم که هيچ حرفی نيست و خاک از جنس ديگری است.
....
دردی به دل رسيد که آرام جان برفت
گاهی فکر می کنم هم چون کبک سر در برف دارم.
سيمای جام جم را دوست ندارم! روزنامه ها را مدت هاست نمی خوانم و اين ها باعث می شود که خبری نداشته باشم از هيچ کجا و همين است که وقتی به طور اتفاقی نوجوان سياه پوستی را که کتک می خورد می بينم دلم هُْری می ريزد. دلم می سوزد. بيش تر از او برای خودم که هم چون کبک سر در برف دارم.
و تشابه پليس آمريکا و ايران علامت سوالی می شود در سرم.
آن جا کسی را به دليل فيلم برداری غيرمجاز از صحنهء ضرب و شتم يک سياه پوست توسط پليس دادگاهی می کنند و اين جا........
اين جا را هم که همه می دانند.چند روز به 23 تير مانده؟

July 11, 2002

صبحای زود، توی تاکسی چشامو که می بندم هی يه چيزايی شکل شعر می يان و رد می شن. اصلا حال ندارم که از تو کيفم کاغذ و قلم دربيارم، اينه که بيت آخرو هی تکرار می کنم که اقلا اون يادم نره بنويسمش.
پياده که می شم هيچی توُ کله ام نيست.
تنفر
تا به حال نمی دونست که خودکشی کرده. تا حالا نمی دونست!
ولی اون ديده بود؛
خودشو کشته بود، بعد يکی که هميشه اذيتش می کرده اومده بالا سرش. اومده درِ اتاق رو از پشت بسته و انقدر بهش دوا داده تا خودکشی نشده!
چرا يکی که هميشه اذيتش می کرد، اين کارو کرده بود؟ دوباره با اذيت. توی اتاق زندانيش کرده بوده. اذيـت. بچه هاش گريه می کردن.اذيت.
و انگار کن که فنچ هايی بوده اند همين جا.
همين نزديکی ها.
اينک اما درخت تنهاست و شاخه هايش
در آرزوی پرنده ای
در آرزوی آوازی

July 10, 2002

يادداشت های يک ديوانه
تا به حال دريا ديدين غرق بشه؟ من ديدم. توی چشايی که دريا بودن و انگاری. انگاری چی؟
نمی دونم که اون دريا می دونه که من می دونم يا نمی دونه که من می دونم.
اين جا بهش می گم آهای دريا تو که نبايد با يه حرفِ بی حرفِ يکی که مالِ اين دنيا نيست، غرق بشی. آهای
آهای. من دارم خفه می شم. غرق می شم. آخه وقتی دريا غرق می شه، چه توقعی از من دارين.
ابرم هنوز رفته پشت خورشيد قايم شده. نمی دونه که اون فقط ابرِ منه. نه ابرِ هيچ کس ديگه، پس نمی تونه که تا آخر قايم شه. می تونه؟
سرم را بر زمين می گذارم
شايد عابری حرفی زده که من نشنيده ام
نمی خواستم بره.دوس ندارم که بره. ولی خوب بايد بره.
بايد که خواستن حاليش نيست!
زندانی شمارهء
زندانی بی شماره
با اعمال شاقه
تاريخ ساخته شده برای تحريف.
دور و نزديکش فرق عمده ای ندارد.
دی شب خواب ديدم. با اين که کم خوابيدم ولی زياد خواب ديدم. يه قسمتش يه چتر بود که کادو خريده بودم. فکر کنم هديه دادمش به نسرين شايدم مژگان يادم نيست.
خيلی خوشگل بود، خيلی و بزرگ.
حافظ مدت هاست که قسمتی از مغزم را اجاره کرده و به هيچ صراطی مستقيم نيست!
راستش همش دارم فکر می کنم که حافظ چن سالشه؟
چی کاره اس؟
من که فکر می کنم هنوز زنده اس.
آخه مگه کسی که مرده، می تونه انقدر هر روز اين ور و اون ور باشه. تازه خونه هم اجاره بکنه؟
من که فکر نمی کنم اگه حافظ نبود، چی می شد.
اگه حافظ نبود، حتما تو هم نبودی. خيلی از روزمرگی ها هم به يه روزای خاص مبدل نمی شدن.

حافظ خان از اين به بعد اجاره ازت نمی گيرم. تا حالا هم نگرفتم. فقط بالا غيرتا هيچ وقت نذاری بری ها.
خوب؟
تا حالا ديدين ابر پشت خورشيد قايم شه؟
ابر تپلی من رفته پشت خورشيد، ولی نمی دونه که ديده می شه.نمی دونه که گلای ... منتظرن!
اِ، اگه من ببارم چی؟
زود باش خورشيد می خواد بره ها!

July 9, 2002

سلام
سلام بر درد
سلام بر خون
سلام بر صبر
و سلام بر من و تو که هيچ وقت ما نشديم!

July 8, 2002

تجمع.
سخن رانی!
سخن رانی؟
تا عصر
يه هو می بينم نيستن!
نمی زارن برم پايين.
برگرد نمی شه!
برادرم اون پايينه. مجبورم بگم برادرم، بگم دوست نمی شه!؟
يکی جلومو می گيره وايستا
سيگار دود می کنه فوت می کنه تو صورتم. عصبانی می شم.
هی بايد بگم برادرم.
پيداشون می کنم دم در.
اين خواهرِ تو داری بيا برش دار برگردونش عقب!!!!!!!!
به زور برشون می گردونم.؟!
اول يکی
بعد دو، سه، چهار؛ پنج.
حالا هر پنج تامون دست تو دست هم داريم می افتيم يکی يکی و سرفه
همونو می بينم. می گم سيگارتو می دی؟
آتيش. دود.
...
حالا سه روزه که نيست. انفرادی. کلانتری. ترس.....
حالا سه ساله که فقط يه اسم مونده مثل همهء روزای تقويم که يه اسم دارن.
فقط يه اسم.
زمان. تاريخ. اسم : مهّوع.

July 7, 2002

از هر چی آدم که لباس نامرئی می پوشه ولی حرف می زنه، بدم می ياد.
از هر چی آدم که بعد می ياد داد می زنه آهای من همونی ام که لباسام نامرئی يه. به کسی نگيدها من چه قدر آدم خوبی ام.
از هر چی آدم که به خودش و اطرافيانش اجازه می ده که به بقيه بی احترامی کنن. و دوس دارن همه دوستش داشته باشن.
به فکر خودت نيستی، به فکر گل هايی باش که باعث پرپر شدنشون می شی.
آدم بزرگ های ترسویِ چاپلوسِ نابغه!!!!
حاشيه.
از روی علاقه؟ يا از بی هدفی صِرف.
شلوارهايم خط خطی.
حاشيهء کتانی هايم پر از نوشته.
آدم ها اين طرف وآن طرف روی شلوارهای جين راه می روند و حرف می زنند.
کسی نيست اما.
حاشيه.
غولی که در حاشيهء جهان منتظر است تا تمام غول های حاشيه نشين را در آغوش بگيرد. بی هيچ ترسی. بی هيچ اضطرابی.
چه چشمای زلالی. چه قدر عجيب.
چه قدر شکل اسمش بود.
اينا رو افرای من، خانوم صاحب گفت.
من می خوام چی کار کنم با اين رفتن ها؟
مجبورم بخندم.
مجبورم؟
يه وقت اگه دوای غول کَش پيدا شد چی؟
نگرانم.
نخوری يه وقتا. اون وقت تو تنهاترين غول جهان می شی که حتی توی دنيای مجازی هم بايد غول کَش بخوره!!!
:(


Bartleby
هيچ نامه ای نمی ياد و بِره!
يِهو ذهنم رو پر کرد. فقط دوروز مونده تا اون روز که من اولش بی خبر بودم. فقط دو روز مونده تا اون روزهايی که فقط بوديم، برای اين که فکرمون بود. دو روز تا روزهايی که همش نگران اين و اونی بوديم که فقط می دونستيم شکل ماهان بی اين که حتی از ما باشن!
دو روز تا روزهايی که سنگ
تا شيشه
تا دل
تا خردل
تا سرفه تا صبح
تا نگرانی تا کلانتری تا اسم
تا سايه
تا شمع
تا آنتن های خراب.......
دو روز تا روزهايی که هنوز هم هستند حتی اگه ديگه پيرهن عثمان....
راستی اون نواره کجاست؟
تهران ارزان ترين شهر جهان!
مگه اينو با همين ريال ما حساب کردن که.........
دلار بيار خرج کن بعله
رو که نيست! جديدا سنگ پای قزوين هم.....
من هنوز گيج
● امان از خويش را بيگانه ديدن.... خود اندر خانهء بيگانه ديدن
سـپس بيـگانهء بـي خـانمـان را...... بجاي خويش صاحبخانه ديدن!

براي مرد بی لب
که نمی دانم چه بايد برايش نوشت
چراغ ها را من خاموش می کنم
هری پاتر اگر خوانده باشيد، ديوانه سازها حتما يادتان هست.
اگر به جای من بوديد و تابلوی دکتر را می ديديد با عنوان دکتر ... دورشوساز، متخصص روان شناسی!! چه چيزی توجهتان را جلب می کرد!
به گمانم از آزاکابان فرار کرده اين متخصص!

يا دکتر...خالدار.البته تخصص ايشان يادم نيست! حُکما ايشان هم متخصص بيماری های پوستی هستند.
برای تيرداديان:
حِرشَع هنوز گيج از بارش باران هزاران ساله، خيره به خورشيدی است که چونان تيغ بر سر می تابد.
حِرشَع هنوز هست. نيک می دانم. ور نه روياها هرگز نمی بودند.

داستان حِرشَع را خواهم گفت. اگر بگذارد.

July 5, 2002

يه غولی هست که دوسته. ولی من امروز يهو به ذهنم رسيد نکنه نوشته های تمام بابا غولا و مامان غولا رو دزيده و بعد هم رفته سراغ بچه غولا.
آخه مگه يه غول مهربون چه قدر می تونه بنويسه؟
غولی به دل نگيری ها. خوب؟!

در حضور ديگران
کتمان می کنم که تو محبوب منی
و در اعماق جان خود
شرمسار ِ اين دروغ ِ عظيمَم .
می گويم ميان ما چيزی نبوده است ،
تا از جنجال ها رهايی يابم !
شايعات آن عشق شيرين را تکذيب می کنم
و تاريخ زيبای خود را فرو می ريزم .
احمقانه می گويم بی گناهم
جسم را می کُشم و به کاهنی بدل می شوم .
از بهشت چشمانت می گريزم .
نقش دلقکی را بازی می کنم - عشق من -
و اين بازی را می بازم
و باز می گردم .
چرا که شب
- حتا اگر بخواهد -
نمی تواند ستاره هايش را انکار کند
و دريا
- حتا اگر بخواهد -
کشتی هايش را ... .
" نزار قبانی "
اين را از آيدا به قرض گرفته ام که....
توی بيمارستان روی يه نيم کت نشستم. منتظرم. نه حتی منتظر هم نيستم. نمی دونم چه حسی دارم. فقط دلم يه چيزی می خواد. يه سازدهنی. سازدهنی که همهء بچگی هامو توش فوت کنم.
همين جوری که دارم راه می رم، پامو می زارم روی شنا. حيف که کفش پامه.
نمی دونم کی اين شن های ساحلی رو ريخته اين جا ، هر کی بوده خودشم لابد خيلی دريا دوس داره.

July 4, 2002

با چن تا کلمه اضافی که نسبت به هميشه گفتم، آقای ميوه فروش بهم گفت: من تا حالا فکر می کردم شما اهل کشورهای آسيای جنوب شرقی هستين. چه فدر خوب فارسی حرف می زنين.!!!!!!

July 3, 2002

گيج
خيلی گيج
گفتين چن سالشه؟ آها نمی شه.
قدش چه قدره؟ وزنش رو هم يادتون نره. راستی همهء اين مدارک و مشخصاتی رو که می گم بياريد و با اين برگه چک کنيد که مشکلی پيش نياد.
قد:---
وزن:---
سن:---
رنگ چشم ترجيحا:---
رنگ پوست:---
شکل ظاهر:---
لباس:---
عينک:نداشته باشد.
دندان:---
راست دست
گروه خون:---
بهرهء هوشی: خيلی فرقی نمی کند. هر چه کم تر به تر
.
.
.
.

والدين محترم من چن بار بايد اين مشخصات رو اعلام کنم؟ قالب های ما فقط و فقط پذيرای بچه هايی با اين مشخصات هستند.تازه اگه اين جا من يه کم اغماض کنم. دوره های بعدی رو می خواين چی کار کنين. آخرش هم که اگه بتونن زيرآبی برن دانشگاه از پس قالب اون جا بر نمی يان.
اگه بخوای ادای باهوش بودن رو دربياری،فقط می تونی ادا دربياری!
نگاه ديگری در نگاه خود.
نمی دانم گاهی احساس کرده ای که آن ديگری است که از زبان تو حرف می زند.
با چشمانت نگاه می کند و حتی به جای تو می خوابد؟
لحن حرف زدن را شايد بتوان توجيه کرد. اما نگاه را نمی دانم؟
ايستاده ام و به خودم فکر می کنم که نگاه می کند اما اين من نيست. نگاه من نيست. نگاه ابری مهربان است که اگر ببارد گل های ... درمی آيدو

July 2, 2002

حالا من بلد نيستم بگم مرسی!
چی؟
می دونی آره باهات موافقم بعضی ها هيچ وقت يادشون نمی ره، اما به روشون نمی يارن.
ولی من از اين که شماها هستين...............

July 1, 2002

می گفت: مادرزادی يه.
باورت می شه؟
اون هم امروز!
خودش يادش نبودها
فکر کن کنارِ يه ابر سفيد تپل که خُر و پف می کنه بخوابی چه قدر خوبه؟
بعع توی همون لحظه هايی که داری غرق می شی و هی کمک می خوای نگاه سبک ابر تپلت تو رو بيدار کنه.
راستی يادم نبود شماها که هيچ کدوم ابر تپل سفيد ندارين!
عينکت شيکسته؟
چشمات خيلی خسته بودن؟
ولی يه جور مهربونی بچه گونه شده بودن. حالا می شد صداقت خنده هات رو بدون اون شيشه ها ديد.
دلم می خواست نازشون می کردم و می بوسيدمشون.
می خوای بريم برات عينک بخريم؟
يادش رفته بود يا به روت نياوردی؟