ههههورا
بالاخره يافتيم. يعنی يکی بهم گقت.
خيلی ملسی. ممنون جات
July 31, 2002
پا روی همهء خطّای پياده رو گذاشتم.
بر خلاف هميشه همهء خطّا و بريدگی های پياده رو کف کفشای منو احساس کردن.
هيچ اتفاق خاصی نيفتاد، جز اين که از اون موقع يه چيزی هی داره مور مور می شه و هی تو کله ام خط می کشه! اگه پياده رو ها خط نداشتن ...
راستش وقتی اولين قدم رفت روی خط يه چيز ديگه نوشتم توی ذهنم ولی حالا همه چی عوض شده!
بر خلاف هميشه همهء خطّا و بريدگی های پياده رو کف کفشای منو احساس کردن.
هيچ اتفاق خاصی نيفتاد، جز اين که از اون موقع يه چيزی هی داره مور مور می شه و هی تو کله ام خط می کشه! اگه پياده رو ها خط نداشتن ...
راستش وقتی اولين قدم رفت روی خط يه چيز ديگه نوشتم توی ذهنم ولی حالا همه چی عوض شده!
July 30, 2002
July 29, 2002
July 28, 2002
ظاهرا اون اوايل يکی گفته بود حجاب رو اجباری نکنين. اين شهر.. رو هم خراب نکنين!
حالا قربونش برم توی يگهء دنيا هم زناشون اين جوری نمی گردن که هيچ. يه منبع درآمد جديد هم برای آقايون کشف شد! آخه تورو - نمی دونم به چی بگم!- عفاف هم شد اسم واسه اين طرح!!
پول بده ازدواج موقت کن، لازمه خودت خبر نداری!!
ههههههاااااااااااای
بدبختی
بی چارگی
...
حالا قربونش برم توی يگهء دنيا هم زناشون اين جوری نمی گردن که هيچ. يه منبع درآمد جديد هم برای آقايون کشف شد! آخه تورو - نمی دونم به چی بگم!- عفاف هم شد اسم واسه اين طرح!!
پول بده ازدواج موقت کن، لازمه خودت خبر نداری!!
ههههههاااااااااااای
بدبختی
بی چارگی
...
يه چيزی هست که من نمی فهمم.
چرا هميشه اونی که مجبوره فرمان بالا دست خودش رو اطاعت کنه متهم می کنن و ...
من دلم برای همهء سربازهايی که مجبورن حرف بالا دستشون رو اطاعت کنن می سوزه. برای کسايی که به جای بالاتری ها محاکمه می شن.
پری روز يه دونه از اين لندکروز جديدا رو که ديگه قديمی شدن ديدم. يه هو فکر کردم چرا هيچ وقت به اي بچه ها کتاب نمی دن که بخونن. چرا به اين بچه ها فقط ياد می دن که بقيه رو بايد تحقير کرد چون ما شما رو تحقير می کنيم. بقيه را بايد زد چون اونا حق کتاب خوندن رو از شما گرفتن!
چه قدر اين روزا شبيه قلعهء حيوانات شده همه جا.
دوباره دارم از اين شاخه به اون شاخه می پرم اما دلم پره لابد!
يه وقتی فکر می کردم يه روز کلی گل می خرم و به پليس های سر چهارراه ها هديه می دم. حالا فکر می کنم يه روز که ماشين داشته باشم و بتونم کلی کتاب می خرم و به بچه های لندکروز نشين هديه می دم.
.....
چرا هميشه اونی که مجبوره فرمان بالا دست خودش رو اطاعت کنه متهم می کنن و ...
من دلم برای همهء سربازهايی که مجبورن حرف بالا دستشون رو اطاعت کنن می سوزه. برای کسايی که به جای بالاتری ها محاکمه می شن.
پری روز يه دونه از اين لندکروز جديدا رو که ديگه قديمی شدن ديدم. يه هو فکر کردم چرا هيچ وقت به اي بچه ها کتاب نمی دن که بخونن. چرا به اين بچه ها فقط ياد می دن که بقيه رو بايد تحقير کرد چون ما شما رو تحقير می کنيم. بقيه را بايد زد چون اونا حق کتاب خوندن رو از شما گرفتن!
چه قدر اين روزا شبيه قلعهء حيوانات شده همه جا.
دوباره دارم از اين شاخه به اون شاخه می پرم اما دلم پره لابد!
يه وقتی فکر می کردم يه روز کلی گل می خرم و به پليس های سر چهارراه ها هديه می دم. حالا فکر می کنم يه روز که ماشين داشته باشم و بتونم کلی کتاب می خرم و به بچه های لندکروز نشين هديه می دم.
.....
می خواستم بنويسم، همان گونه که در دفترم نوشته ام. می خواستم همهء آن هايی را که در دفترم نوشته ام اين جا هم بياورم.
اما دلم راضی نشد.
می دانی هر چيزی که نوشته ام کم می آيد پيش تو . دلم نمی خواهد که آن گونه بگويمت.
پس فقط:
سپيده آمد.
سپيده رفت.
دل من اما در اين مجال فرصت تنهايی نيافت.
سپيده سپيدی آورد با خود.
باز هم آن نشد که می خواهم.
اما دلم راضی نشد.
می دانی هر چيزی که نوشته ام کم می آيد پيش تو . دلم نمی خواهد که آن گونه بگويمت.
پس فقط:
سپيده آمد.
سپيده رفت.
دل من اما در اين مجال فرصت تنهايی نيافت.
سپيده سپيدی آورد با خود.
باز هم آن نشد که می خواهم.
July 27, 2002
July 24, 2002
چپه شد روی ميز. هر چی چسب بود ريخت روی ميز.
يهو ديدم همه کاغذا خوش حال شدن. کلمه ها دونه دونه در می رفتن و می چسبيدن بهش. يه جاهايی يه سری حروف هم از کلمه ها جدا شدن و برا خودشون رفتن اين ور و اون ور.حالا هيچ کدوم از کاغذا نوشته ندارن. اولش خوش حال بودن اما کم کم فهميدن چه بلايی سرشون اومده. کاغذ، بی کلمه، بی نوشته؛ به چه درد می خوره؟ کسی نيست بخونتشون. کلمه ها هم اعلام استقلال کردن ديگه نمی خوان برگردن هُلفدونی.
اِ صب کنين شما ها کجا داري می ر ن اونا کا ذ بو . اين جا کام يو ره . هِ م چی ک ر ک م.
ا و داس ب د
يهو ديدم همه کاغذا خوش حال شدن. کلمه ها دونه دونه در می رفتن و می چسبيدن بهش. يه جاهايی يه سری حروف هم از کلمه ها جدا شدن و برا خودشون رفتن اين ور و اون ور.حالا هيچ کدوم از کاغذا نوشته ندارن. اولش خوش حال بودن اما کم کم فهميدن چه بلايی سرشون اومده. کاغذ، بی کلمه، بی نوشته؛ به چه درد می خوره؟ کسی نيست بخونتشون. کلمه ها هم اعلام استقلال کردن ديگه نمی خوان برگردن هُلفدونی.
اِ صب کنين شما ها کجا داري می ر ن اونا کا ذ بو . اين جا کام يو ره . هِ م چی ک ر ک م.
ا و داس ب د
اگه جنگل بودم، بقيه گم می شدن. اگه کوه بودم از سرما يخ می زدن. اگه بيابون بودم طاقت تشنگی شون رو نداشتم. حالا که دريام خودم گم شدم. هيچ ساحلی نيست که منو به خشکی برسونه. ساحل نيست چون من دريای يه ساحل نيستم اگه به ساحل برسم می گندم بوم بلند می شه، از اينی که هست بيش تر. يه دريا هم که نمی تونه فقط يه ساحل داشته باشه اونه که يه وقتی که فکر می کردم يه ساحل پيدا شده و من می تونم يه کم استراحت کنم؛ يهو طوفان شد. گردباد، گردآب. هر چی که گِرده و گَرده... انقدر شديد بود که هنوز که هنوزه نتونستم چشامو خوب باز کنم. هيچی رو نمی شه ديد. می دونی که دريای طوفانی چه شکليه؟!
دی روز بود که فهميدم که نمی تونم ساحل داشته باشم. فکر کن اگه يه ساحل داشتم می شد دی روز با يه سلام کوچولو خوش حال شم.؟ انقد که يکی از گردبادا بره خونشون؟!
نه اگه ساحل داشتم الان پشتشو به من کرده بود و قهر کرده بود که چرا سلام ماهو دادی. ماه که بهت سلام کرد حتما می خواد يه روزی ساحلت بشه...
کاش يه ساحل باشه که بفهمه دريای غم ساحل نداره....
دی روز بود که فهميدم که نمی تونم ساحل داشته باشم. فکر کن اگه يه ساحل داشتم می شد دی روز با يه سلام کوچولو خوش حال شم.؟ انقد که يکی از گردبادا بره خونشون؟!
نه اگه ساحل داشتم الان پشتشو به من کرده بود و قهر کرده بود که چرا سلام ماهو دادی. ماه که بهت سلام کرد حتما می خواد يه روزی ساحلت بشه...
کاش يه ساحل باشه که بفهمه دريای غم ساحل نداره....
July 23, 2002
July 21, 2002
گوشی را برمی دارد.
- - - - - - -
حالا شماره را گرفته، بوووووق بوووق.
--بعله؟ بفرماييد.
گوش می دهد اما جوابی نيست.
گوشی را بر می دارد.
- - - - - - - - - - -
بعد از چند بار گرفتن و شنيدن پيغام های عجيب و غريب دوباره بييييب بييييييييب
--الو سلام
گوش می دهد، جوابی نيست اما.
زن مدام اين کار را می کند.
گاهی اما حرف می زند.
عصبی.
- با ... کار داشتم.
-- نيستن بفرماييد پيغامتون رو. با کی تماس بگيرن؟
- خودم زنگ می زنم
بوووووق
گاهی حرف هم می زند. فقط هتاکی و بی حرمتی
و دعوا
اين ها اما هنوز معلوم نيست برای چيست.
گاهی به جای او آنلاين هم می شود و با ديگران حرف می زند و طبعا....
زندگی اش شده همين زنگ زدن ها. حرف نزدن ها. و هتاکی ها.
از منطق اما خبری نيست.
مرد اما می آيد و می رود. به ظاهر بی خبر؟!
گمان اين نيست.
تصور مرد زندگی در سايه است. اما نمی داند که سرِ ظهر سايه ای نيست!
...
...
...
زندگی روشن فکری
- - - - - - -
حالا شماره را گرفته، بوووووق بوووق.
--بعله؟ بفرماييد.
گوش می دهد اما جوابی نيست.
گوشی را بر می دارد.
- - - - - - - - - - -
بعد از چند بار گرفتن و شنيدن پيغام های عجيب و غريب دوباره بييييب بييييييييب
--الو سلام
گوش می دهد، جوابی نيست اما.
زن مدام اين کار را می کند.
گاهی اما حرف می زند.
عصبی.
- با ... کار داشتم.
-- نيستن بفرماييد پيغامتون رو. با کی تماس بگيرن؟
- خودم زنگ می زنم
بوووووق
گاهی حرف هم می زند. فقط هتاکی و بی حرمتی
و دعوا
اين ها اما هنوز معلوم نيست برای چيست.
گاهی به جای او آنلاين هم می شود و با ديگران حرف می زند و طبعا....
زندگی اش شده همين زنگ زدن ها. حرف نزدن ها. و هتاکی ها.
از منطق اما خبری نيست.
مرد اما می آيد و می رود. به ظاهر بی خبر؟!
گمان اين نيست.
تصور مرد زندگی در سايه است. اما نمی داند که سرِ ظهر سايه ای نيست!
...
...
...
زندگی روشن فکری
آدم می ماند به اين همه هوش سرشار چه بگويد.
خدا را شکر که ما مردم ابله رئوسی باهوش داريم.
سخنان آيت ... مشگينی را که خوانده ايد.
به گمانم ما همه قرار بوده در سيل هلاک شويم ولی به مدد ... سدها نگذاشتند...
بی خيال به جای سايت ابراهيم نبوی سخنان اين هفتهء ايشان را بخوانيد . اما اگر آخر سر گريه تان گرفت و عصبانی شديد از من نيست. من که حرفی نزدم.
خدا را شکر که ما مردم ابله رئوسی باهوش داريم.
سخنان آيت ... مشگينی را که خوانده ايد.
به گمانم ما همه قرار بوده در سيل هلاک شويم ولی به مدد ... سدها نگذاشتند...
بی خيال به جای سايت ابراهيم نبوی سخنان اين هفتهء ايشان را بخوانيد . اما اگر آخر سر گريه تان گرفت و عصبانی شديد از من نيست. من که حرفی نزدم.
July 20, 2002
خواستم ازت اجازه بگيرم نبودی. بايد اينو توی دفتر خودم هم می نوشتم. حالا بعدا می تونی بهم بگی که برش دارم يا نه.
ترس. ترس از ترس.....
* نترس :
- من از مايکرو ويو مي ترسم. من از صفحه يزرگ سينما هاي سه بعدي مي ترسم و از قورباغه.
خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز تو يغل تو بوده حالا بازوهاي ديگه اي رو دور خودش حلقه مي کنه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز بهت گفته دوستت داره حالا کلمه هاي تو رو با يک صداي ديگه مي شناسه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز براش مي مردي، حالا يکي ديگه رو مي کُشه.
- من از مردهايي که کت چرم بپوشن مي ترسم. من از تاريکي مي ترسم...اوه از گربه هم خيلي مي ترسم.
خيلي سخته بدوني کسي که دوستش داشتي رو اذيت کردي. خيلي سخته بدوني قدر چيزهايي رو که داشتي نمي دونستي. خيلي سخته بدوني هيچ وقت جواب درست « دوستت دارم » رو بلد نبودي. خيلي سخته بدوني اوني که همه چي رو خراب کرد خودت بودي. خيلي سخته بدوني اوني که برات مي مرد رو واقعا کُشتي.
- من از صداي Portishead مي ترسم. من از کشيدن کفگير ته قابلمه تفلون مي ترسم و از قيافه اون آقاهه که سر کوچه مون سيگار مي کشه.
خيلي سخته که بدونم ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از عشق ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از زندگي، از مرگ، از تعلق و آزادي ترسيدم . خيلي سخته بدونم که از تو ترسيدم. ترسو هميشه بازنده است.
ترس. ترس از ترس.....
* نترس :
- من از مايکرو ويو مي ترسم. من از صفحه يزرگ سينما هاي سه بعدي مي ترسم و از قورباغه.
خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز تو يغل تو بوده حالا بازوهاي ديگه اي رو دور خودش حلقه مي کنه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز بهت گفته دوستت داره حالا کلمه هاي تو رو با يک صداي ديگه مي شناسه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز براش مي مردي، حالا يکي ديگه رو مي کُشه.
- من از مردهايي که کت چرم بپوشن مي ترسم. من از تاريکي مي ترسم...اوه از گربه هم خيلي مي ترسم.
خيلي سخته بدوني کسي که دوستش داشتي رو اذيت کردي. خيلي سخته بدوني قدر چيزهايي رو که داشتي نمي دونستي. خيلي سخته بدوني هيچ وقت جواب درست « دوستت دارم » رو بلد نبودي. خيلي سخته بدوني اوني که همه چي رو خراب کرد خودت بودي. خيلي سخته بدوني اوني که برات مي مرد رو واقعا کُشتي.
- من از صداي Portishead مي ترسم. من از کشيدن کفگير ته قابلمه تفلون مي ترسم و از قيافه اون آقاهه که سر کوچه مون سيگار مي کشه.
خيلي سخته که بدونم ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از عشق ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از زندگي، از مرگ، از تعلق و آزادي ترسيدم . خيلي سخته بدونم که از تو ترسيدم. ترسو هميشه بازنده است.
July 17, 2002
عصری ديده بودمش. حدودای 7. باريک بود و تازه از خونه اومده بيرون. فقط بهش گفتم بازم که زود اومدی؟!
ساعت 12 که برمی گشتم خونه. يهو بلند گفتم چرا انقدری شدی؟ خودتی؟ واقعا خودتی؟ خودش بود. خيلی بزرگتر از چند ساعت پيشش و انقدر اومده بود پايين که چسبيده بود به زمين.
ولی هر چه قدر تعجب من بيشتر می شد، ماه ساکت تر می شد. آخرش هم بهم نگفت چرا انقد اومده بود پايين.
...
ساعت 12 که برمی گشتم خونه. يهو بلند گفتم چرا انقدری شدی؟ خودتی؟ واقعا خودتی؟ خودش بود. خيلی بزرگتر از چند ساعت پيشش و انقدر اومده بود پايين که چسبيده بود به زمين.
ولی هر چه قدر تعجب من بيشتر می شد، ماه ساکت تر می شد. آخرش هم بهم نگفت چرا انقد اومده بود پايين.
...
من يک اُمْل هستم.
من نمی فهمم اين مانتوهای جديد را! مانتو؟
من نمی فهمم اين آرايش های قلمبيده را.
من به جای همهء آن هايی که مانتو می پوشند خجالت می کشم و به جای همهء اين مونث های هر روز کوچه وخيابان.
من امل هستم و داد می زنم های جماعت کسی هست که به من بگويد چرا؟
نه داد نمی زنم. آخر من خجالت کشيده ام جای همهء اناث و حالا از شرم نمی توانم سرم را هم بلند کنم حتی.
از همه اناث که منِ خجالتی بهشان توهين کردم شرمنده ام، اما از آن ها می پرسم شما از من شرمنده نيستيد که باعث خجالت من می شويد؟
من نمی فهمم اين مانتوهای جديد را! مانتو؟
من نمی فهمم اين آرايش های قلمبيده را.
من به جای همهء آن هايی که مانتو می پوشند خجالت می کشم و به جای همهء اين مونث های هر روز کوچه وخيابان.
من امل هستم و داد می زنم های جماعت کسی هست که به من بگويد چرا؟
نه داد نمی زنم. آخر من خجالت کشيده ام جای همهء اناث و حالا از شرم نمی توانم سرم را هم بلند کنم حتی.
از همه اناث که منِ خجالتی بهشان توهين کردم شرمنده ام، اما از آن ها می پرسم شما از من شرمنده نيستيد که باعث خجالت من می شويد؟
July 16, 2002
July 15, 2002
July 14, 2002
تبخير
بخار می شود هر چه هست، پوست خشک شده، رگ ها خالی و تَرک.
آب نيست.
بخار شده هر چه هيدروژن، هيدروژن، اکسيژن است.
چشم ها زده بيرون، از پشت عينک هم پيداست که مويرگ ها ترکيده و مردمک چون شيشهء خُرد شده.
انگشت ها درازتر از معمول، آويزان، به مويرگی بند، پوستی نيست که ترک خورده؛ استخوان ها خُرد، آب که نباشد تَرک تَرک می شود پوست.
انگشت ها آويزان، خودکار می افتد از دست
بخار می شود هر چه هست، پوست خشک شده، رگ ها خالی و تَرک.
آب نيست.
بخار شده هر چه هيدروژن، هيدروژن، اکسيژن است.
چشم ها زده بيرون، از پشت عينک هم پيداست که مويرگ ها ترکيده و مردمک چون شيشهء خُرد شده.
انگشت ها درازتر از معمول، آويزان، به مويرگی بند، پوستی نيست که ترک خورده؛ استخوان ها خُرد، آب که نباشد تَرک تَرک می شود پوست.
انگشت ها آويزان، خودکار می افتد از دست
حالا حالاها بايد نيگا کنی.
همين جوری که نشستی، نمی تونی پاشی، چون اگه پاشی ديگه نمی تونی همون خط رو دنبال کنی.
يه وقت خوابت نبره ها.
همين جوری که نيگا می کنی می تونی فکر بکنی ولی اجازه حرف زدن نداری. اگه بخوای دهنت رو تکون بدی. دوباره خط نيگات عوض می شه.
اينو بايد تا حالا فهميده باشی که فقط تويی که داری به اين خط نيگا می کنی و اگه تو هم نيگاش نکنی معلوم نيست چه بلايی سرش بياد.
خخططططططططططططططططططططططط
-----------------------------------------
...
همين جوری که نشستی، نمی تونی پاشی، چون اگه پاشی ديگه نمی تونی همون خط رو دنبال کنی.
يه وقت خوابت نبره ها.
همين جوری که نيگا می کنی می تونی فکر بکنی ولی اجازه حرف زدن نداری. اگه بخوای دهنت رو تکون بدی. دوباره خط نيگات عوض می شه.
اينو بايد تا حالا فهميده باشی که فقط تويی که داری به اين خط نيگا می کنی و اگه تو هم نيگاش نکنی معلوم نيست چه بلايی سرش بياد.
خخططططططططططططططططططططططط
-----------------------------------------
...
July 13, 2002
July 12, 2002
ديشب رويايي داشتم...
خواب ديدم بر روي شنها راه ميروم،
همراه با خود خداوند.
و برروي پرده شب
تمام روزهاي زندگيم را مانند فيلمي ميديدم.
همان طور كه به گذشته نگاه ميكردم،
روز به روز از زندگي را،
دو رد پا بر روي پرده ظاهر شد،
يكي مال من و يكي از آن خداوند.
راه ادامه يافت تا تمام روز هاي من خاتمه يافت.
آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم.
و در بعضي جاها فقط يك ردپا وجود داشت...
اتفاقا آن محلها مطابق با سخت ترين روزهاي زندگيم بود،
روزهايي با بزرگترين رنجها، ترسها و دردها...
از خداوند پرسيدم:
" تو به من گفتي كه در تمام ايام زندگيم با من خواهي بود،
و من پذيرفتم كه با تو زندگي كنم.
حال به من بگو كه چرا در سخت ترين لحظات زندگيم مرا تنها گذاشتي؟ "
خداوند پاسخ داد:
" فرزندم! تو را دوست دارم و به تو گفتم كه در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
نه حتي براي لحظه اي، و چنين نيز نكردم.
هنگامي كه در آن روزهاي سخت يك ردپا بر روي شن ديدي،
من بودم كه تو را به دوش كشيده بودم. "
از فرهنگ عامه برزيل
امانت از اهل وفا
خواب ديدم بر روي شنها راه ميروم،
همراه با خود خداوند.
و برروي پرده شب
تمام روزهاي زندگيم را مانند فيلمي ميديدم.
همان طور كه به گذشته نگاه ميكردم،
روز به روز از زندگي را،
دو رد پا بر روي پرده ظاهر شد،
يكي مال من و يكي از آن خداوند.
راه ادامه يافت تا تمام روز هاي من خاتمه يافت.
آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم.
و در بعضي جاها فقط يك ردپا وجود داشت...
اتفاقا آن محلها مطابق با سخت ترين روزهاي زندگيم بود،
روزهايي با بزرگترين رنجها، ترسها و دردها...
از خداوند پرسيدم:
" تو به من گفتي كه در تمام ايام زندگيم با من خواهي بود،
و من پذيرفتم كه با تو زندگي كنم.
حال به من بگو كه چرا در سخت ترين لحظات زندگيم مرا تنها گذاشتي؟ "
خداوند پاسخ داد:
" فرزندم! تو را دوست دارم و به تو گفتم كه در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
نه حتي براي لحظه اي، و چنين نيز نكردم.
هنگامي كه در آن روزهاي سخت يك ردپا بر روي شن ديدي،
من بودم كه تو را به دوش كشيده بودم. "
از فرهنگ عامه برزيل
امانت از اهل وفا
برای خرس مهربانم.
نگذاشتند آن گونه که ... مهر بورزيم. نه من نه تو.
آه
ردپای تو بر اين کاغذی که می نويسم هست. ردپای خرسی مهربان.
عجيب نيست؟
جملهء اول تمام نشده بود که ردپايت را ديدم و اين شد که...
مهرورزان جهان مهری مهر
درونمان را خودمان اما بِه زِ همه می دانيم.
هر کجا هستی خوب و خوش و خرم باشی هر چند دلم می گيرد، تنگ می شود، و از اين که در اين شهر بزرگ نفس نمی کشی....
اين روزها فهميدم که هيچ حرفی نيست که بتوان با تو زد. اصلا من آدم حرف زدن نيستم، با هيچ کس، نه از مهر، نه از کينه، از هيچ نيست اين نتوانستن.
انگارخاکی که سرشتند از جنس ديگری است. رو به رويم نشسته ای، تو که هيچ وقت حرف نمی زدی، گاهی جمله ای می گويی و جواب من جز هوم، آره، نه، چيز ديگری نيست، نمی شود که چيز ديگری باشد.
روزی با دوستان گفته بودم که ای کاش می شد بتوانم حرف بزنم با پدرم و هر آن چه هست بگويم با او. اينک اما می بينم که هيچ حرفی نيست و خاک از جنس ديگری است.
....
انگارخاکی که سرشتند از جنس ديگری است. رو به رويم نشسته ای، تو که هيچ وقت حرف نمی زدی، گاهی جمله ای می گويی و جواب من جز هوم، آره، نه، چيز ديگری نيست، نمی شود که چيز ديگری باشد.
روزی با دوستان گفته بودم که ای کاش می شد بتوانم حرف بزنم با پدرم و هر آن چه هست بگويم با او. اينک اما می بينم که هيچ حرفی نيست و خاک از جنس ديگری است.
....
گاهی فکر می کنم هم چون کبک سر در برف دارم.
سيمای جام جم را دوست ندارم! روزنامه ها را مدت هاست نمی خوانم و اين ها باعث می شود که خبری نداشته باشم از هيچ کجا و همين است که وقتی به طور اتفاقی نوجوان سياه پوستی را که کتک می خورد می بينم دلم هُْری می ريزد. دلم می سوزد. بيش تر از او برای خودم که هم چون کبک سر در برف دارم.
و تشابه پليس آمريکا و ايران علامت سوالی می شود در سرم.
آن جا کسی را به دليل فيلم برداری غيرمجاز از صحنهء ضرب و شتم يک سياه پوست توسط پليس دادگاهی می کنند و اين جا........
اين جا را هم که همه می دانند.چند روز به 23 تير مانده؟
سيمای جام جم را دوست ندارم! روزنامه ها را مدت هاست نمی خوانم و اين ها باعث می شود که خبری نداشته باشم از هيچ کجا و همين است که وقتی به طور اتفاقی نوجوان سياه پوستی را که کتک می خورد می بينم دلم هُْری می ريزد. دلم می سوزد. بيش تر از او برای خودم که هم چون کبک سر در برف دارم.
و تشابه پليس آمريکا و ايران علامت سوالی می شود در سرم.
آن جا کسی را به دليل فيلم برداری غيرمجاز از صحنهء ضرب و شتم يک سياه پوست توسط پليس دادگاهی می کنند و اين جا........
اين جا را هم که همه می دانند.چند روز به 23 تير مانده؟
July 11, 2002
تنفر
تا به حال نمی دونست که خودکشی کرده. تا حالا نمی دونست!
ولی اون ديده بود؛
خودشو کشته بود، بعد يکی که هميشه اذيتش می کرده اومده بالا سرش. اومده درِ اتاق رو از پشت بسته و انقدر بهش دوا داده تا خودکشی نشده!
چرا يکی که هميشه اذيتش می کرد، اين کارو کرده بود؟ دوباره با اذيت. توی اتاق زندانيش کرده بوده. اذيـت. بچه هاش گريه می کردن.اذيت.
تا به حال نمی دونست که خودکشی کرده. تا حالا نمی دونست!
ولی اون ديده بود؛
خودشو کشته بود، بعد يکی که هميشه اذيتش می کرده اومده بالا سرش. اومده درِ اتاق رو از پشت بسته و انقدر بهش دوا داده تا خودکشی نشده!
چرا يکی که هميشه اذيتش می کرد، اين کارو کرده بود؟ دوباره با اذيت. توی اتاق زندانيش کرده بوده. اذيـت. بچه هاش گريه می کردن.اذيت.
July 10, 2002
تا به حال دريا ديدين غرق بشه؟ من ديدم. توی چشايی که دريا بودن و انگاری. انگاری چی؟
نمی دونم که اون دريا می دونه که من می دونم يا نمی دونه که من می دونم.
اين جا بهش می گم آهای دريا تو که نبايد با يه حرفِ بی حرفِ يکی که مالِ اين دنيا نيست، غرق بشی. آهای
آهای. من دارم خفه می شم. غرق می شم. آخه وقتی دريا غرق می شه، چه توقعی از من دارين.
ابرم هنوز رفته پشت خورشيد قايم شده. نمی دونه که اون فقط ابرِ منه. نه ابرِ هيچ کس ديگه، پس نمی تونه که تا آخر قايم شه. می تونه؟
نمی دونم که اون دريا می دونه که من می دونم يا نمی دونه که من می دونم.
اين جا بهش می گم آهای دريا تو که نبايد با يه حرفِ بی حرفِ يکی که مالِ اين دنيا نيست، غرق بشی. آهای
آهای. من دارم خفه می شم. غرق می شم. آخه وقتی دريا غرق می شه، چه توقعی از من دارين.
ابرم هنوز رفته پشت خورشيد قايم شده. نمی دونه که اون فقط ابرِ منه. نه ابرِ هيچ کس ديگه، پس نمی تونه که تا آخر قايم شه. می تونه؟
حافظ مدت هاست که قسمتی از مغزم را اجاره کرده و به هيچ صراطی مستقيم نيست!
راستش همش دارم فکر می کنم که حافظ چن سالشه؟
چی کاره اس؟
من که فکر می کنم هنوز زنده اس.
آخه مگه کسی که مرده، می تونه انقدر هر روز اين ور و اون ور باشه. تازه خونه هم اجاره بکنه؟
من که فکر نمی کنم اگه حافظ نبود، چی می شد.
اگه حافظ نبود، حتما تو هم نبودی. خيلی از روزمرگی ها هم به يه روزای خاص مبدل نمی شدن.
حافظ خان از اين به بعد اجاره ازت نمی گيرم. تا حالا هم نگرفتم. فقط بالا غيرتا هيچ وقت نذاری بری ها.
خوب؟
راستش همش دارم فکر می کنم که حافظ چن سالشه؟
چی کاره اس؟
من که فکر می کنم هنوز زنده اس.
آخه مگه کسی که مرده، می تونه انقدر هر روز اين ور و اون ور باشه. تازه خونه هم اجاره بکنه؟
من که فکر نمی کنم اگه حافظ نبود، چی می شد.
اگه حافظ نبود، حتما تو هم نبودی. خيلی از روزمرگی ها هم به يه روزای خاص مبدل نمی شدن.
حافظ خان از اين به بعد اجاره ازت نمی گيرم. تا حالا هم نگرفتم. فقط بالا غيرتا هيچ وقت نذاری بری ها.
خوب؟
July 9, 2002
July 8, 2002
تجمع.
سخن رانی!
سخن رانی؟
تا عصر
يه هو می بينم نيستن!
نمی زارن برم پايين.
برگرد نمی شه!
برادرم اون پايينه. مجبورم بگم برادرم، بگم دوست نمی شه!؟
يکی جلومو می گيره وايستا
سيگار دود می کنه فوت می کنه تو صورتم. عصبانی می شم.
هی بايد بگم برادرم.
پيداشون می کنم دم در.
اين خواهرِ تو داری بيا برش دار برگردونش عقب!!!!!!!!
به زور برشون می گردونم.؟!
اول يکی
بعد دو، سه، چهار؛ پنج.
حالا هر پنج تامون دست تو دست هم داريم می افتيم يکی يکی و سرفه
همونو می بينم. می گم سيگارتو می دی؟
آتيش. دود.
...
حالا سه روزه که نيست. انفرادی. کلانتری. ترس.....
حالا سه ساله که فقط يه اسم مونده مثل همهء روزای تقويم که يه اسم دارن.
فقط يه اسم.
زمان. تاريخ. اسم : مهّوع.
سخن رانی!
سخن رانی؟
تا عصر
يه هو می بينم نيستن!
نمی زارن برم پايين.
برگرد نمی شه!
برادرم اون پايينه. مجبورم بگم برادرم، بگم دوست نمی شه!؟
يکی جلومو می گيره وايستا
سيگار دود می کنه فوت می کنه تو صورتم. عصبانی می شم.
هی بايد بگم برادرم.
پيداشون می کنم دم در.
اين خواهرِ تو داری بيا برش دار برگردونش عقب!!!!!!!!
به زور برشون می گردونم.؟!
اول يکی
بعد دو، سه، چهار؛ پنج.
حالا هر پنج تامون دست تو دست هم داريم می افتيم يکی يکی و سرفه
همونو می بينم. می گم سيگارتو می دی؟
آتيش. دود.
...
حالا سه روزه که نيست. انفرادی. کلانتری. ترس.....
حالا سه ساله که فقط يه اسم مونده مثل همهء روزای تقويم که يه اسم دارن.
فقط يه اسم.
زمان. تاريخ. اسم : مهّوع.
July 7, 2002
از هر چی آدم که لباس نامرئی می پوشه ولی حرف می زنه، بدم می ياد.
از هر چی آدم که بعد می ياد داد می زنه آهای من همونی ام که لباسام نامرئی يه. به کسی نگيدها من چه قدر آدم خوبی ام.
از هر چی آدم که به خودش و اطرافيانش اجازه می ده که به بقيه بی احترامی کنن. و دوس دارن همه دوستش داشته باشن.
به فکر خودت نيستی، به فکر گل هايی باش که باعث پرپر شدنشون می شی.
آدم بزرگ های ترسویِ چاپلوسِ نابغه!!!!
از هر چی آدم که بعد می ياد داد می زنه آهای من همونی ام که لباسام نامرئی يه. به کسی نگيدها من چه قدر آدم خوبی ام.
از هر چی آدم که به خودش و اطرافيانش اجازه می ده که به بقيه بی احترامی کنن. و دوس دارن همه دوستش داشته باشن.
به فکر خودت نيستی، به فکر گل هايی باش که باعث پرپر شدنشون می شی.
آدم بزرگ های ترسویِ چاپلوسِ نابغه!!!!
يِهو ذهنم رو پر کرد. فقط دوروز مونده تا اون روز که من اولش بی خبر بودم. فقط دو روز مونده تا اون روزهايی که فقط بوديم، برای اين که فکرمون بود. دو روز تا روزهايی که همش نگران اين و اونی بوديم که فقط می دونستيم شکل ماهان بی اين که حتی از ما باشن!
دو روز تا روزهايی که سنگ
تا شيشه
تا دل
تا خردل
تا سرفه تا صبح
تا نگرانی تا کلانتری تا اسم
تا سايه
تا شمع
تا آنتن های خراب.......
دو روز تا روزهايی که هنوز هم هستند حتی اگه ديگه پيرهن عثمان....
راستی اون نواره کجاست؟
دو روز تا روزهايی که سنگ
تا شيشه
تا دل
تا خردل
تا سرفه تا صبح
تا نگرانی تا کلانتری تا اسم
تا سايه
تا شمع
تا آنتن های خراب.......
دو روز تا روزهايی که هنوز هم هستند حتی اگه ديگه پيرهن عثمان....
راستی اون نواره کجاست؟
هری پاتر اگر خوانده باشيد، ديوانه سازها حتما يادتان هست.
اگر به جای من بوديد و تابلوی دکتر را می ديديد با عنوان دکتر ... دورشوساز، متخصص روان شناسی!! چه چيزی توجهتان را جلب می کرد!
به گمانم از آزاکابان فرار کرده اين متخصص!
يا دکتر...خالدار.البته تخصص ايشان يادم نيست! حُکما ايشان هم متخصص بيماری های پوستی هستند.
اگر به جای من بوديد و تابلوی دکتر را می ديديد با عنوان دکتر ... دورشوساز، متخصص روان شناسی!! چه چيزی توجهتان را جلب می کرد!
به گمانم از آزاکابان فرار کرده اين متخصص!
يا دکتر...خالدار.البته تخصص ايشان يادم نيست! حُکما ايشان هم متخصص بيماری های پوستی هستند.
July 5, 2002
در حضور ديگران
کتمان می کنم که تو محبوب منی
و در اعماق جان خود
شرمسار ِ اين دروغ ِ عظيمَم .
می گويم ميان ما چيزی نبوده است ،
تا از جنجال ها رهايی يابم !
شايعات آن عشق شيرين را تکذيب می کنم
و تاريخ زيبای خود را فرو می ريزم .
احمقانه می گويم بی گناهم
جسم را می کُشم و به کاهنی بدل می شوم .
از بهشت چشمانت می گريزم .
نقش دلقکی را بازی می کنم - عشق من -
و اين بازی را می بازم
و باز می گردم .
چرا که شب
- حتا اگر بخواهد -
نمی تواند ستاره هايش را انکار کند
و دريا
- حتا اگر بخواهد -
کشتی هايش را ... .
" نزار قبانی "
اين را از آيدا به قرض گرفته ام که....
July 4, 2002
July 3, 2002
گفتين چن سالشه؟ آها نمی شه.
قدش چه قدره؟ وزنش رو هم يادتون نره. راستی همهء اين مدارک و مشخصاتی رو که می گم بياريد و با اين برگه چک کنيد که مشکلی پيش نياد.
قد:---
وزن:---
سن:---
رنگ چشم ترجيحا:---
رنگ پوست:---
شکل ظاهر:---
لباس:---
عينک:نداشته باشد.
دندان:---
راست دست
گروه خون:---
بهرهء هوشی: خيلی فرقی نمی کند. هر چه کم تر به تر
.
.
.
.
والدين محترم من چن بار بايد اين مشخصات رو اعلام کنم؟ قالب های ما فقط و فقط پذيرای بچه هايی با اين مشخصات هستند.تازه اگه اين جا من يه کم اغماض کنم. دوره های بعدی رو می خواين چی کار کنين. آخرش هم که اگه بتونن زيرآبی برن دانشگاه از پس قالب اون جا بر نمی يان.
قدش چه قدره؟ وزنش رو هم يادتون نره. راستی همهء اين مدارک و مشخصاتی رو که می گم بياريد و با اين برگه چک کنيد که مشکلی پيش نياد.
قد:---
وزن:---
سن:---
رنگ چشم ترجيحا:---
رنگ پوست:---
شکل ظاهر:---
لباس:---
عينک:نداشته باشد.
دندان:---
راست دست
گروه خون:---
بهرهء هوشی: خيلی فرقی نمی کند. هر چه کم تر به تر
.
.
.
.
والدين محترم من چن بار بايد اين مشخصات رو اعلام کنم؟ قالب های ما فقط و فقط پذيرای بچه هايی با اين مشخصات هستند.تازه اگه اين جا من يه کم اغماض کنم. دوره های بعدی رو می خواين چی کار کنين. آخرش هم که اگه بتونن زيرآبی برن دانشگاه از پس قالب اون جا بر نمی يان.
نگاه ديگری در نگاه خود.
نمی دانم گاهی احساس کرده ای که آن ديگری است که از زبان تو حرف می زند.
با چشمانت نگاه می کند و حتی به جای تو می خوابد؟
لحن حرف زدن را شايد بتوان توجيه کرد. اما نگاه را نمی دانم؟
ايستاده ام و به خودم فکر می کنم که نگاه می کند اما اين من نيست. نگاه من نيست. نگاه ابری مهربان است که اگر ببارد گل های ... درمی آيدو
نمی دانم گاهی احساس کرده ای که آن ديگری است که از زبان تو حرف می زند.
با چشمانت نگاه می کند و حتی به جای تو می خوابد؟
لحن حرف زدن را شايد بتوان توجيه کرد. اما نگاه را نمی دانم؟
ايستاده ام و به خودم فکر می کنم که نگاه می کند اما اين من نيست. نگاه من نيست. نگاه ابری مهربان است که اگر ببارد گل های ... درمی آيدو
July 2, 2002
July 1, 2002
Subscribe to:
Posts (Atom)