December 21, 2001

اشکم دراومد. گريه کردم وقتی خوندم مطلب ابراهيم خان نبوی رو. مطلب"برای آن که رفت برای آن که ماند." خجل نيستم از اين که بگم اشکم دراومد. شايد فکر کنين من يه ميهن پرست دوآتيشه هستم. هنوز خودم هم راستش نمی دونم هستم يا نه. ولی اينو می دونم که خيلی ها بهم می گن تو راحت می تونی بری چرا اقدام نمی کنی و من می گم دوست ندارم. البته اينو هم می گم يه وقت ديدين همين جوری رفتم و ديگه نخواستم برگردم. گاهی اوقات که تاريخ رو مرور می کنم. نمی دونم تقصير رو گردن کی بندازم که از کجا به کجا رسيديم. همه اش تقصير حکام اين مرز و بوم ئه يا نه ما هم بی تقصير نبوديم؟ ما که مردم بوديم و اونا بدون ما هيچ!
باهاش موافقم اين که مشکلات هر شخص به مکان و زمان خيلی وابسته هستن اگه اين دو رو باور داشته باشيم و نمی شه از دور دستی به آتش داشت...
من نسبتا آدم سنگی هستم ولی واقعا اشکم دراومد وقتی خوندم ...
وقتی نمی تونم بفهمم سياست چيه که اين همه بايد به خاطر...
وقتی کتک می خورم ولی به خاطر اين که شايد فردا روز ديگه ای باشه باز اميدم رو به خاتمی از دست نمی دم هر چند اولين بار که به خاتمی رای دادم فقط برای اين بود که... ولی بار دوم می دونستم که نبايد پشتش رو خالی کنم...(اين حرفا توی يادداشت اولم نبود.)
آزادی بهانه ای است برای به دست آوردن آن چه حق مسلم انسان است و دريغ اش کرده اند از ايرانی..............................
ايرانی
ايران
.
.
.

No comments: