دی شب يه اسم جديد ديگه پيدا کردم"خاله گجت!"
بله با خانواده تشريف برده بوديم پياده روی و خريد. بنده بايد می رفتم يه سر, سر تخت طاووس که به خاطر شهردار عزيزمون –قبلا ذکر خيرش بوده همين دور و برا- يه رودخوانه ای بود بيا و ببين. جل الخالق ببخشيد, جل الشهردار, به چه بزرگی وسط خيابون ولی عصر. خلاصه تا بنده بخوام برم اون ور خيابون دم بانک بايد يه عملياتی انجام می دادم و اين پرايدهای بی سر و زبون هم که راننده هاشون نمی دونم از کجا تشريف آوردن (بی خيال) خيس خالی بوديم . اين بچه ها هم چه حرکاتی از من ديده بودن من که خبر ندارم!, بر که می گشتم, داد زدن خاله گجت چه طور بود؟؟؟؟؟؟؟ (خانواده اين ور خيابون ايستاده و آکروبات بازی بنده رو تماشا می کردن!)
No comments:
Post a Comment