December 5, 2001

علی را دوست می دارم! اگه بگم رنگ و آب از همه چی گرفتن چی؟ ماه رمضون بوی ماه رمضون نمی ده. ديگه برام مهم نيست که شب ضربت Tiamat گوش کنم يا بشينم و تا سحر؟ يا حتی بخوابم. می خوام بگم کارشون خيلی خوب بود. بايد بهشون ای ول گفت. اونايی رو که درخت رو از ريشه زدن. می دونين دستهء تبرشون از جنس خود درخته بود. هست. ولی خوب برای از بين بردن هر چيزی فقط بايد از خودش استفاده کرد تا جواب بده!
دلم برای علی تنگ شده. برای علی که مامانم برام ازش می گفت. دلم برای علی می سوزه که الان ديگه اون علی نيست. دلم بيش تر برای خودم می سوزه که نمی تونم بهش سلام کنم. حرفاشو بشنوم. باهاش برم. ولی خودش خوب می دونه تقصير من نيست. تقصير همون تبره! داد می زنم علی. داد می زنم. خوب می دونه که چه قدر دوستش دارم و همين برای من بسه.
از دنيا و آخرت اگر دروغ نگويم آرزويی جز علی واره بودن نداشته ام. مرا چاهی نيست. آهی نيست. ماهی نيست. مرا کيسه ای نيست تا بر آن .... مرا چاهی نيست.

No comments: