November 17, 2001

آقا يه چيز جالب, داشتم که می رفتم يه راننده تاکسی غير استاندارد به تورم خورد. آدم مهربونی بود. کلی باهام شوخی کرد و در ضمن منو تا توی ترمينال برد بدون اين که يه قرون اضافی بگيره!
اين هم ديالوگ ما دو تا(البته باعث و بانی اين ديالوگ سه تا خانومی بودن که عقب نشته بودن)
- شما کجا می رين؟
- از بار و بنديلم معلومه خوب. بيهقی
- ايشالا دارين تشريف می برين جنوب فرانسه؟
- با اجازه
- خوب پس چرا با کشتی نرفتين؟
- آخه ديدم هواپيماها رو می زنن تو برج. گفتم خطرناکه.
- خوب من تا داخل می رسونمتون.
- نه آقا. براتون دردسر داره . من خودم می تونم برم.
- ای بابا يه آدم خوب هم که پيدا می شه شماها نذارين خوب باشه.
- من که از خدامه ولی خوب.
- ولی نداره. همين خدا يه کارهايی می کنه که من مجبورم.
- بالاخره اون هم بايد ثابت کنه که خداس
....
(ديدين استاندارد نبود!)

No comments: