November 21, 2001

"در ميانهء باد,
در ميانهء طوفان,
در ميان کاغذهای مچاله
روزنامه های يک بار مصرف
و ليوان هايی که چای در آن ها رسوب کرده
زيرسيگارهايی با ته سيگارهای مچاله
و خاکستری که از آن روی ميز پراکنده شده؟
دود داری؟
اين سوالی بود که
دود داری؟
فندک Zippo را نمی خواهد
فقط دود
دود می کند تا دودی بشود نوشته های روی ميز
قانقاريا گرفته انگشتانش
انگشتانش کبود شده
و دستش را
از مچ قطع کرده اند
ولی انگشتان کبود را می توانی ببينی
در جايی که دستی نيست
خاکستری
مچاله
انگشت هايش, دست هايش, درخت سرو کنار خيابان
همه قطع شده

زيرسيگاری پر ته سيگارهايی ست که
عابران خيابان
عابران خاکستری
خاموش کرده اند, چراغ های اين طوفانِ تهِ ليوانِ چای را"

No comments: