"سلام
از دور که آمدی, شايد سال ها بود که می شناختمت, شايد هم دروغ می گويم, احساسی که نمی دانم چه بود.
از نردبون شروع شد, همين جوری از دزدی حرف زدم و نردبون دزدی, ولی بايد بگم تو نردبون دزدی نبودی, شايد نردبونی برای چيدن ستاره ها يا وارونه ديدن ماه توی حوض ولی نردبون دزدی نه.
الان هم ديگه تقريبا مطمئنم که مهر و ماه در کارند.
بابا بی خيال.
همين جا بهت بگم که می دونی, ولی خوب به من بگو چی رو می دونی؟ اين جوری برای من راحت تره.
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری.
آبی, آب, آبی, روشن
گفتم آبی؟ چه جالب اين دفترچه هم آبی يه! روشن"
No comments:
Post a Comment