"روبه روی هم که نه, روبه روی دود نشسته ام و صدای هيچ, صدای سکوت که می آيد. اين جا هيچ کس غريبه نيست, چون کسی نيست که بيايد, کسی نيست که برود. من پُرم اما از آدم هايی که می آيند و می روند.
ديوارهای بلند برای آدم های بلند, ديوارهای کوتاه برای آدم های کوتاه و برای من, آدم هايی چون من هيچ.
دود می کنی, می دانی من از دود بدم می آيد ولی دود می کنی, حتی در دست های من, تو هم از دود بدت می آيد و هم چنان دود می کنی.
ياد دودکش می افتم, شهری با دودکش های فراوان, همه جا دودکش, پشت بام ها, کوچه ها, خيابان ها, و آدم هايی که دودکش هايشان را در دست گرفته اند.
نازک چون نخ بالا می روی, شايد به جايی برسی. .. همين جا بمان."
No comments:
Post a Comment