January 25, 2002

علی کوچولوی من امروز دوباره گير داده بوده به مامانش که با من حرف بزنه. گوشی رو گرفت و شروع کرد به شرح نقاشی که کشيده.(به جای همهء -ر- ها که من از زبان او می نويسم شما -ل- بزارين.)
"خاله ابر داره , گل داره, خورشيد داره, خيلی چيزا داره, چمن داره. خدا هم داره توی هوا, سه تا خدا کشيدم, روی چشماشون رو گرفتن که ديده نشن. اگه تلفن دوربينی بود الان نشونت می دادم. دو تا آدم هم روی زمين کشيدم يه دونه بچه و بابا."
قرار شد فردا شب بروم خانه شان تا نقاشی اش را ببينم.

No comments: