January 27, 2002


تا به حال فکر می کنم که در اين بحث ها شرکت نداشتم و می خوام که بعد از اين هم نداشته باشم اما يه چيزی از دی روز تو ذهنمه که اگه نگم نمی شه. من داستان شيما رو دنبال نکردم و همون اول هم به خودش يه نامه دادم-البته با يه آدرس ديگه- و بهش گفتم که ماجرا غيرواقعی به نظر می ياد اما حالا حرفم اين نيست. حرفم اينه که اون وقتا که ما بچه بوديم, بزرگ ترا هر گدايی رو که توی خيابون می ديدن بهش کمک می کردن و يه جوری دستش رو می گرفتن اما حالا انقدر اين پديده به يک توده عظيمی تبديل شده که همه می دونن که يه جور... و دل خيلی ها به رحم نمی ياد و حتی در مواردی نمی دونی که بايد کمک کنی يا نه! نمی دونی اينی که دست دراز کرده جلوت واقعا نياز داره يا اين که شغلشه!
به نظر من وقتی يکی مثل شيما پيدا می شه و بعد از مدتی لباس قداست به تنش می کنه و می خواد به همه بفهمونه اونی نيست که بود فکر می کنين چند نفر از اين آدم هايی که می خواستن کمک کنن دوباره اگه يکی پيدا شه که شيما باشه بخوان بهش کمک کنن و حرفاشو باور کنن. چن نفر با خودشون نمی گن بابا ولش کن اين هم مثل همون شيما اولی توزرده و مقدسه و فقط می خواد حرف بزنه؟ به نظر شما به تر نيست اگه می خواييم دردی از جامعه رو بيان بکنيم اول يه شيوهء خوب برای بيان اون پيدا کنيم؟
چند روز پيش داشتم فکر می کردم. ايکاش اين بچه هايی که فال و آدامس و از اين جور چيزا می فروشن يه کم لباس می پوشيدن و به جای دم پايی يه کفش کهنه! باور کنين حتما خيلی بيش تر از الان فروش می کردن. با دوستم حول و حوش ساعت 6 عصر از خيابون ونک رد می شديم يه سری بچه نشسته بودن کنار خيابون و طبق معمول يه واکس و برس جلوشون بود. وقتی حدود 8شب داشتيم برمی گشتيم همون بچه ها با يه آستين کوتاه نشسته بودن و گريه می کردن. همونا که رفتنی پليور تنشون بود! فکر می کنين چن نفر در روز شاهد اين صحنه ها هستن!
اينا رو گفتم که بگم اگه اون گدا يه کم واقع بين تر باشه و اگه واقعا محتاجه احتياجش رو به صورت صادقانه ای بيان کنه, حتما خيلی ها کمکش می کنن. و اگه يه نفر به جای شيمای واقعی رل بازی نکنه وقتی شيمای واقعی کمک بخواد, خيلی ها بهش کمک می کنن. اما اگه مثل اين شيما يا مثل تلويزيون کارناوال های چپ اندر چوله ای از گدايی و ترحم راه بندازيم وضعمون هميشه همين خواهد بود.
بسه خسته شدم.

No comments: