January 27, 2002

فکر می کنم به اين که چه قدر هزينه می شود تا رانندگان بزرگ ترين شهر ما ياد بگيرند بين خط کشی های اتوبان ها و خيابان ها برانند. فکر می کنم به اين که چه قدر هزينه می شود تا رانندگان ما در بزرگ راه ها کمربندهای ايمنی خود را فقط وقتی پليسی را از دور می بينند, به ظاهر ببندند-توجه کنيد به ظاهر- فکر می کنم چه قدر هزينه می شود تا پليس ها پليس شوند و همان پليس ها عبور ممنوع ها را بروند و چراغ خطرها را به حساب نياورند و و و
فکر می کنم آيا واقعا نيازی هست کسی کنار اتوبان بايستد تا آن يکی که پشت فرمان نشسته کمربندش را ببندد؟ واقعا نيازی هست؟ يعنی ما هنوز ياد نگرفته ايم که چه گونه بايد رانندگی کرد؟ اگر اين طور پس چرا گواهی نامه دارند اين هايی که هر روز و هر شب خلاف می کنند؟
يک بار مطلبی نوشتم و گفتم ای کاش شهردار اين را بخواند و حالا می گويم ای کاش همهء مردم و پليس را گوشی بود تا من اين ها را بگويم. نه بلند که با صدايی معمولی و پرسش گونه!
آن وقت نشسته ايم و ديگران مقصر می دانيم. پهلوی را و خمينی را. قاجار را و ... را . اما نمی گوييم خود کجای اين دايره ايستاده ايم!
در اين که اين مملکت هميشه در حال غارت و چپاول بوده شکی نيست که يقين هم هست, اما ساده ترين کارهايی را هم که بردوش خودمان است هيچ گاه انجام نداده ايم. به پشت سر کمی نگاه کنيد!

No comments: