January 18, 2002


و دوباره در آستانه ماهی ايستاده ام که سرمايش استخوان هايم را می سوزاند و اسمش يادآور تلخ ترين تلخی هاست. هم چون اردی بهشت که يادآور تلخی است. تنهايی. در آستانهء ماهی از فصلی سرد. در آستانهء خاطره ای که نمی خواهم به ياد بياورمش. خاطره ای که جز سرگشتگی و اشک و اشک چيزی برايم به ارمغان ندارد.
دل تنگم و در زمستان جز دل تنگی چه چاره؟. اصلا مگر جز دل تنگی برای آدمی زاد چيز ديگری هم آفريده اند.

No comments: