" چربشان کرده بودند تا باران نفوذ نکند, چربشان کرده بودند تا کمی نور نفوذ کند, پنجره ها را با کاغذهای چربی پوشانده بودند, و باران می باريد, شلاقی می باريد, تند و ريز و باصدا؛
صدای هوهوی باد را هم می شد شنيد که لای درختان می پيچيد و هوهو می کرد.
هوهو
اين طرف ديوار گوشهء اتاق والوری بود روشن که از لولهء کتری روی آن نوار باريکی از بخاری سفيد و بی صدا بيرون می آمد؛ اين طرف تر سجاده ای پهن بود که دانه های تسبيح شاه مقصود پخش شده بودند روی آن و جای جای فرش.
گوشه ای از فرش کنار زده شده بود و از زيرش مقواهايی کاهی رنگ پيدا بود, پدربزرگ اما انگار سال ها بود که روی آن مقواها خوابيده بود.
فقط صدای هوهوی باد می آمد."
شهرزاد
No comments:
Post a Comment