January 22, 2002


می خواهم فراموش کنم آن سرمای چند سال پيش را که مرا درست در زمانی گرفت که تو داشتی پرواز می کردی؛ می خواهم فراموش کنم فيلمی را که در سينما می ديدم و چه قدر به همان لحظات من- درست همان لحظات- شبيه بود و من خر بودم و نمی فهميدم و سردم شد. سردم شد که نه, يخ زدم و سه کاپشن روی هم گرمم نکرد که تو داشتی يخ می زدی و من نشسته بودم! نفرين بر من که برای آخرين بار نديدمت و سال هاست که می خواهم ببينمت, در خواب و بيداری. در واقعيت و رويا و نمی توانم.
می خواهم فراموش کنم سرما را اما تا مغز استخوانم نفوذ کرده اين سرمای بی پير! اين انجماد. اين هزارتوی پيچ در پيج. گفتم هزارتو..... بماند برای بعد. شايد کمی هيزم پيدا کردم. شايد کمی دلم به حال خودم سوخت. شايد کمی فراموش کردم دل تنگی را.
ای بسوزد هر چه دل تنگی است شايد کمی گرم شوم. شايد فقط کمی گرم شوم.

No comments: