January 4, 2002


اين را از طرف دوستم که آن سر دنياست برايتان می نويسم.
"ديدار
با تو ميسر نمی شود
می آيی
می بينمت
که در يک به هم زدن چشم
در لحظه ای يگانه
که هر دم تکرار می شود

با اين همه
هنوز نيامده ای
ديگر رفته ای
هميشه همين طور است

و من هميشه
هنوز
در انتظار آمدنت
دل تنگ رفتن می مانم
هنوز
هميشه"

برای من نوشته بود و من حيفم آمد که برای همه آن چيزهايی که اين چن روز نوشته و ننوشته ام و برای باران خون ريز چشمانش اين جا ننويسم.
(شعر از اميرحسين افراسيابی است ضمنا)

No comments: