January 18, 2002


"دوردست ها چراغی سوسو می زند. چشم هايش را به آسمان دوخته و نگاهش را به سمت چراغ می لغزاند.
به ياد آورد, وقتی راهی شده بود, تنها نبود, فقط اين را به خاطر آورد.
نمی دانست کِی او را از خويش رانده و اينک شايد پشيمان شده بود.
دوباره شروع به راه رفتن کرد به اين اميد که گم شده اش را بيابد.
روباه خلاف جهت دوردست ها قدم برمی ذاشت و اميدوار بود که شاه زاده به صخرهء سنگی - ديوانه به دريا- نرسيده باشد."

No comments: