December 29, 2002
من می گويم هميشه همان لحظه اتفاق می افتد که فکر می کنی، همان دم که فکر می کنی اتفاقی نيست، اتفاق خود را به تو می رساند و تو دربست در اختيارش خواهی بود، من مدام به جبری می انديشم که فراری از آن متصور نيست.
به حرشع گفتم باران که ببارد عادت خواهی کرد به گريستن در باران و اشک های تو بارانی خواهد شد هم چون تمام باران ها، خنديد؛ او عادت را نمی فهميد.
و چه بلند است اين "ر" ميان حرشع که مرا به حقارت تكرار وا می دارد.
تکرار
به حرشع گفتم باران که ببارد عادت خواهی کرد به گريستن در باران و اشک های تو بارانی خواهد شد هم چون تمام باران ها، خنديد؛ او عادت را نمی فهميد.
و چه بلند است اين "ر" ميان حرشع که مرا به حقارت تكرار وا می دارد.
تکرار
December 28, 2002
December 27, 2002
December 26, 2002
December 25, 2002
توی تاکسی که می شينم. هزار تا کيسه و کوله و غيره رومه. زمستون هم که هست و کلی لباس هم تنمه.
به نسرين می گم حالا کی می تونه اين جوری به موبايل جواب بده اگه زنگ بزنه.
هنوز جمله ام تموم نشده که زنگ می زنه.
به هر جون کندنی هست ولی درش می يارم از جيبم و ووووووووووووووووووای
افرا
واای. سلام و نمی دونی چه قدر خوش حال کننده اس صدای عزيزترين عزيزات رو بشنوی.
چه قدر من دوستت دارم.
به نسرين می گم حالا کی می تونه اين جوری به موبايل جواب بده اگه زنگ بزنه.
هنوز جمله ام تموم نشده که زنگ می زنه.
به هر جون کندنی هست ولی درش می يارم از جيبم و ووووووووووووووووووای
افرا
واای. سلام و نمی دونی چه قدر خوش حال کننده اس صدای عزيزترين عزيزات رو بشنوی.
چه قدر من دوستت دارم.
December 22, 2002
خواب.
به وبلاگ دوستم ايستاده بی چشم فکر می کردم. به اين که وبلاگ نوشتن من هم چون گذران عمرم است. بی هدف. بی سرانجام. در هم ريخته و آشوب.
اما وبلاگ او هدف مند. پر از مطالب به درد بخور و با نثری دوست داشتنی.
چه قدر من شهرزادم.
خيلی زياد بيش تر از هر شخص ديگری....
کاش کمی ترتيب در ذهنم پديد می آمد...
به وبلاگ دوستم ايستاده بی چشم فکر می کردم. به اين که وبلاگ نوشتن من هم چون گذران عمرم است. بی هدف. بی سرانجام. در هم ريخته و آشوب.
اما وبلاگ او هدف مند. پر از مطالب به درد بخور و با نثری دوست داشتنی.
چه قدر من شهرزادم.
خيلی زياد بيش تر از هر شخص ديگری....
کاش کمی ترتيب در ذهنم پديد می آمد...
خيلی وقته که ذهنم رو اشغال کرده. ولی نمی دونم چه جوری می شه گفتش. اصلا می شه گفت يا نه؟
می گم حالا فقط يه جمله.
اين همه پليدی و زشتی از کجا اومده اگه همه از يک واحدن! اينا تکه هايی از خودش نيستن که اين جوری می زنه بيرون؟ اين جوری می ريزه که خودش رو خالص کنه؟
يا....
شايد يه وقتی بيش تر نوشتم در اين مورد...
می گم حالا فقط يه جمله.
اين همه پليدی و زشتی از کجا اومده اگه همه از يک واحدن! اينا تکه هايی از خودش نيستن که اين جوری می زنه بيرون؟ اين جوری می ريزه که خودش رو خالص کنه؟
يا....
شايد يه وقتی بيش تر نوشتم در اين مورد...
December 18, 2002
December 14, 2002
December 13, 2002
December 12, 2002
از شرکت می زنم بيرون. عصر پنج شنبه است. آسمون ديوونه ام کرده. به سه نفر زنگ می زنم. دوتاشون با دوستاشون بيرونن. يکی شون خونه نيست. همين جوری سر به هوا تا پارک وی رو می يام. پياده. گاهی متوجه می شم که چپ چپ بهم نيگا می کنن. کاريشون ندارم اگه سرشون رو يه کم بالا بگيرن اونام حتما سر به هوا می شن.
سوار تاکسی می شم و انتهای ولنجک پياده می شم. راه. راه. راه. نقاشی روی برف. آواز. دويدن. پرواز...
و بر می گردم. هوا داره تاريک می شه. تا پمپ بنزين ولنجک پياده توی برف. برف می ياد. وای. کودک شده ام. يادم می ياد اما اون وقتا گاهی ديگه سرما منو می کشت و فقط کرسی هميشه گرم خونمون بود که گرمم می کرد و مادرم که مهربان ترين روی زمينه و شايد حتی آسمون...
پر از احساسی خوبم و دلم می خواد به اشتراک بذارم اين احساس رو. هيچ کسی نيست اما. فقط فکر ابر مهربونم و سفيدی هميشگی ام باهامه. احساسم رو با تخيلاتم به اشتراک می ذارم.
چه قدر می تونم الان مهربون باشم با همهء کسانی که می شناسم و نمی شناسم. اما اين جا که کسی نيست....
برف. برف. برف.
سوار تاکسی می شم و انتهای ولنجک پياده می شم. راه. راه. راه. نقاشی روی برف. آواز. دويدن. پرواز...
و بر می گردم. هوا داره تاريک می شه. تا پمپ بنزين ولنجک پياده توی برف. برف می ياد. وای. کودک شده ام. يادم می ياد اما اون وقتا گاهی ديگه سرما منو می کشت و فقط کرسی هميشه گرم خونمون بود که گرمم می کرد و مادرم که مهربان ترين روی زمينه و شايد حتی آسمون...
پر از احساسی خوبم و دلم می خواد به اشتراک بذارم اين احساس رو. هيچ کسی نيست اما. فقط فکر ابر مهربونم و سفيدی هميشگی ام باهامه. احساسم رو با تخيلاتم به اشتراک می ذارم.
چه قدر می تونم الان مهربون باشم با همهء کسانی که می شناسم و نمی شناسم. اما اين جا که کسی نيست....
برف. برف. برف.
December 11, 2002
December 10, 2002
December 9, 2002
همان هميشگی
پانته آ بهرام پديده ای است که هنوز کشف نشده.
دکور به غايت زيبا. خصوصا آن پنجرهء رو به خيابان و پرده هايی که می افتند.
و شايد کمال اين اثر، آن جاست که با کلماتی عادی و جملاتی کاملا ساده همه چيز در نهايت آن بيان می شود. آن جا که نويد تنها دغدغه اش اين است که چه گونه از پله های هواپيما بالا خواهد رفت!
ظاهرا تا آخر آذر بيش تر وقت برای ديدن اين تئاتر ريما رامين فر نيست.
پانته آ بهرام پديده ای است که هنوز کشف نشده.
دکور به غايت زيبا. خصوصا آن پنجرهء رو به خيابان و پرده هايی که می افتند.
و شايد کمال اين اثر، آن جاست که با کلماتی عادی و جملاتی کاملا ساده همه چيز در نهايت آن بيان می شود. آن جا که نويد تنها دغدغه اش اين است که چه گونه از پله های هواپيما بالا خواهد رفت!
ظاهرا تا آخر آذر بيش تر وقت برای ديدن اين تئاتر ريما رامين فر نيست.
December 8, 2002
December 7, 2002
December 6, 2002
تنهايی نشسته اين جا کنار من و هی داد می زنه. می گه امان از دست تنهايی.
می گه می دونی بعضی وقتا شماها هر چی هم که داشته باشين باز دنبال يه چيزه ديگه هستين. يه چيزی که همونی نيست که دارين. از دستتون خسته شدم. ولی هنوز هستم. يادتون باشه ولی ها اگه همين جوری پيش بره، يه وقت چش باز می کنين می بينين من هم رفتم و اون وقت ديگه هيچ خری نيست که باقالی بارش کنين.
درِ گوشی بهتون بگم ها. هر شرايطی که براتون درست می کنم می گين من اون جوره ديگه اش رو می خوام.
دِِِهَه
تنهايی هی می گه مواظب من باشين. ولی بقيه رو هم ....
می گه می دونی بعضی وقتا شماها هر چی هم که داشته باشين باز دنبال يه چيزه ديگه هستين. يه چيزی که همونی نيست که دارين. از دستتون خسته شدم. ولی هنوز هستم. يادتون باشه ولی ها اگه همين جوری پيش بره، يه وقت چش باز می کنين می بينين من هم رفتم و اون وقت ديگه هيچ خری نيست که باقالی بارش کنين.
درِ گوشی بهتون بگم ها. هر شرايطی که براتون درست می کنم می گين من اون جوره ديگه اش رو می خوام.
دِِِهَه
تنهايی هی می گه مواظب من باشين. ولی بقيه رو هم ....
December 5, 2002
December 4, 2002
December 2, 2002
December 1, 2002
باران رادوست دارم. اما شرمم می آيد از همهء کسانی که کنار خيابان می خوابند. و من سقفی هست که زير آن بخسبم
باران می بارد و جشن عاطفه ها می گيرند. دل کسانی را به رحم می آورند که خود صورت با سيلی سرخ می کنند و نان شب را تقسيم می کنند با ... و آن ها روبه روی تلويزيون های خود فقط نگاه می کنند و می خندندو به تابستانی فکر می کنند که پول هايشان را بايد خرج کنند.پول های بادآورده ای که از آن ماست. از آن من وتو که ملتيم!
تف بر اين علی گويان معاويه صفت
و تف بر من که کاری نتوانم! از چه ندانم.
شعاری شد. ولی ديگه دارم خفه می شم....
باران می بارد و جشن عاطفه ها می گيرند. دل کسانی را به رحم می آورند که خود صورت با سيلی سرخ می کنند و نان شب را تقسيم می کنند با ... و آن ها روبه روی تلويزيون های خود فقط نگاه می کنند و می خندندو به تابستانی فکر می کنند که پول هايشان را بايد خرج کنند.پول های بادآورده ای که از آن ماست. از آن من وتو که ملتيم!
تف بر اين علی گويان معاويه صفت
و تف بر من که کاری نتوانم! از چه ندانم.
شعاری شد. ولی ديگه دارم خفه می شم....
November 25, 2002
November 24, 2002
بهمون گفتن ديگه انقدری گذشته که خودتون انتخاب کنين. اون جا که رفتيم خيلی شلوغ نکنين. چشماتون رو هم خوب باز کنين، اين دفعهء اول و آخرتونه که می تونين اين کارو بکنين.
دل توی دلمون نبود. تا به حال يه هم چين چيزی نداشتيم. همه چی داشتيم الا اين يکی.
خوب فقط يه شرط برامون گذاشته بودن، اون هم اين که از لحاظ ظاهری يه کم شبيه خودمون باشن. همين. بقيه اش ديگه با خودمون بود. شکل و قيافه و خصوصيات رو خودمون انتخاب می کرديم.
وارد يه محوطهء بزرگ شديم. اونا ما رو نمی ديدن ولی ما می تونستيم اونا رو ببينيم. اين خيلی ماجرا رو هيجان انگيز می کرد. کنار هر کدوم هم نقاشی هايی بود که چه جوری هستن و چه کارايی بلدن و اخلاقشون چه طوره!
رو به روی محوطه روی يه درخت خيلی بزرگ نقاشی کرده بودن:
" محل انتخاب پدر و مادر"
دل توی دلمون نبود. تا به حال يه هم چين چيزی نداشتيم. همه چی داشتيم الا اين يکی.
خوب فقط يه شرط برامون گذاشته بودن، اون هم اين که از لحاظ ظاهری يه کم شبيه خودمون باشن. همين. بقيه اش ديگه با خودمون بود. شکل و قيافه و خصوصيات رو خودمون انتخاب می کرديم.
وارد يه محوطهء بزرگ شديم. اونا ما رو نمی ديدن ولی ما می تونستيم اونا رو ببينيم. اين خيلی ماجرا رو هيجان انگيز می کرد. کنار هر کدوم هم نقاشی هايی بود که چه جوری هستن و چه کارايی بلدن و اخلاقشون چه طوره!
رو به روی محوطه روی يه درخت خيلی بزرگ نقاشی کرده بودن:
" محل انتخاب پدر و مادر"
سنگينی حضور.
سنگينی غيبت.
کسانی هستند که در حضورشان ناآرامی و چيزی هست که اذيتت می کند. و کسانی هستند که در غيابشان هم با آن ها حرف می زنی. راه می روی. و زندگی می کنی.
هميشه با گذشته بودن اما کمی اندوهگين ات می کند. اندوهی از جنسی سخت. سنگين. آن قدر که ديگر می شوی سکوت مجسم. می شوی ديواری سيمانی. نفوذناپذير.
گاهی می خواهی پنجره را باز کنی و کسی را، رهگذری را که با قدم هايی آهسته از پياده روی مقابل می گذرد صدا کنی، اما صدا در گلويت خشک می شود. صدايت هم چون کابوس در گلو خفه می شود، تو داد می زنی اما صدايی نيست. چشم ها را می بندی و بلندتر فرياد می زنی؛ چشم ها را که باز می کنی، اما، می بينی که رهگذر رفته و باز تويی و ديواری که کنار پنجره ات تا آسمان رفته.
.
.
.
سنگينی غيبت.
کسانی هستند که در حضورشان ناآرامی و چيزی هست که اذيتت می کند. و کسانی هستند که در غيابشان هم با آن ها حرف می زنی. راه می روی. و زندگی می کنی.
هميشه با گذشته بودن اما کمی اندوهگين ات می کند. اندوهی از جنسی سخت. سنگين. آن قدر که ديگر می شوی سکوت مجسم. می شوی ديواری سيمانی. نفوذناپذير.
گاهی می خواهی پنجره را باز کنی و کسی را، رهگذری را که با قدم هايی آهسته از پياده روی مقابل می گذرد صدا کنی، اما صدا در گلويت خشک می شود. صدايت هم چون کابوس در گلو خفه می شود، تو داد می زنی اما صدايی نيست. چشم ها را می بندی و بلندتر فرياد می زنی؛ چشم ها را که باز می کنی، اما، می بينی که رهگذر رفته و باز تويی و ديواری که کنار پنجره ات تا آسمان رفته.
.
.
.
November 23, 2002
November 20, 2002
November 19, 2002
November 18, 2002
November 17, 2002
دوست. کلمه ای که هست و پيچ و تاب می خورد. می رود. می آيد. کنارت می نشيند. گاهی هم غيبش می زند. نيست می شود. انگار کن که اصلا نبوده. و بعد به ناگاه چون زخمی قديمی که دلمه بسته، سر باز می کند. شر شر هست. فوران می کند. گاهی بيش تر از پيش.
و آن گاه که کلمه نبود چه؟ آن وقت ها که خدا بود و تقسيمی نبود. کسی نبود جز او، چون الان که اگر باشی در حکم نيستی و اگر نباشی هستی. هميشه. جاودان.
روزگاری دوست می داشتم بی تمنايی و خوش روزگاری بود. روزگاری مالامال اندوه. اندوهی اما به جنس باران. شفاف. ساده. سبک. سرخوش.
گذشت.
دوست داشتن را از بزرگ تران آموختم با تمنا. با نياز. سنگين شد. سيل شد. تيره. غم ناک.
گذشت.
برگشتم. کودک شدم. سخت بود برگشتن. سخت بود فراموش کردن آموخته ها. سخت بود دوباره به ياد بياورم که زمان چيزی نيست جز غمی که کدر می کند همه چيز را. قدم به قدم اما آمدم. اندوه هم آمد. اما ساده، سبک، سرخوش.
اينک دوباره می فهمم معنای شعف را معنای کلمه ای که با من زاده شد. دوست می دارم. همهء آن هايی را که دوست می داشتمشان. و من اينک خدايم. که جز او نبوده ام.
دوست. چرخ. چرخ. چرخ. می چرخد هر آن چه چرخيدنی است. زمان نيز...
و آن گاه که کلمه نبود چه؟ آن وقت ها که خدا بود و تقسيمی نبود. کسی نبود جز او، چون الان که اگر باشی در حکم نيستی و اگر نباشی هستی. هميشه. جاودان.
روزگاری دوست می داشتم بی تمنايی و خوش روزگاری بود. روزگاری مالامال اندوه. اندوهی اما به جنس باران. شفاف. ساده. سبک. سرخوش.
گذشت.
دوست داشتن را از بزرگ تران آموختم با تمنا. با نياز. سنگين شد. سيل شد. تيره. غم ناک.
گذشت.
برگشتم. کودک شدم. سخت بود برگشتن. سخت بود فراموش کردن آموخته ها. سخت بود دوباره به ياد بياورم که زمان چيزی نيست جز غمی که کدر می کند همه چيز را. قدم به قدم اما آمدم. اندوه هم آمد. اما ساده، سبک، سرخوش.
اينک دوباره می فهمم معنای شعف را معنای کلمه ای که با من زاده شد. دوست می دارم. همهء آن هايی را که دوست می داشتمشان. و من اينک خدايم. که جز او نبوده ام.
دوست. چرخ. چرخ. چرخ. می چرخد هر آن چه چرخيدنی است. زمان نيز...
مهم نيست که کجايی. اونايی که يه وسيلهء تيز دم دستشونه، سريع دست به کار می شن.
از نقاشی و اسم و شعر گرفته تا هر چرت و پرتی که به ذهنشون می رسه.
روی تنه ات. روی ميزهايی که از تو درست می کنن. بافرهنگاشون هم روی کاغذ اين کارو می کنن.
ولی باز تويی فرقی نمی کنه.
تو که درختی و ما که بلد نيستيم تو رو اون طور که بايد دوست داشته باشيم.
از نقاشی و اسم و شعر گرفته تا هر چرت و پرتی که به ذهنشون می رسه.
روی تنه ات. روی ميزهايی که از تو درست می کنن. بافرهنگاشون هم روی کاغذ اين کارو می کنن.
ولی باز تويی فرقی نمی کنه.
تو که درختی و ما که بلد نيستيم تو رو اون طور که بايد دوست داشته باشيم.
November 15, 2002
آن وقت ها فصل گل نرگس هم بود. و چه خوش حال بودم من که با دسته گلی از نرگس زنگ در را زدم و پشت در دلی بود که می طپيد. آن وقت ها فصل گل نرگس بود و من چه به خود می باليدم که از مهمانی می روم اما کسی هست. ميزبانی هست که نمی خواهد من بروم يا می خواهد که همه را بگذارد و او هم بيايد. حالا ها فصل گل نرگس نيست. اصلا کسی برای من گل نرگس نمی خرد يا مريم يا لاله. اما من هنوز مغرور روزهای دوست داشتنم و چه روزهايی است اين روزها بدون هيچ خواسته ای، دوست داشتن و بدون هيچ گويشی. کاش آن روزها هم می توانستم همين طور بی هيچ خواهشی دوست بدارم. اينک اما باری نيست و سنگينی نيست. و گل های همه دنيا می توانند از آنِ من باشند يا نباشند چه فرقی می کند وقتی که من در ذهنم در خيالم و در خوابم آن چنان زندگی می کنم که دوست می دارم. هر شب و هر روز.
راستی را خواب ديدم. خواب سپيدی و سکوت...
راستی را خواب ديدم. خواب سپيدی و سکوت...
November 13, 2002
« منصور را چون دوستی حق بينهايت رسيد ، دشمن خود شد و خود را نيست گردانيد. گفت انا الحق، يعنی من فنا گشتم ، حق ماند و بس. و اين بغايت تواضع است و نهايت بندگی است، يعنی اوست و بس. دعوی و تکبّر آن باشد که گويی تو خدايی و من بنده، پس هستی خود را نيز اثبات کرده باشی، پس دويی لازم آيد و اين نيز که ميگويند هُوَ الحَق هم دوييست زيرا که تا اَنا نباشد هُوَ ممکن نشود، پس حق گفت انا الحق چون غير او موجودی نبود و منصور فنا شده بود و آن سخنِ حق بود.» : فيه ما فيه- تصحيح استاد فروزانفر- صفحه 193
نقل مجدد از مردی که لب نداشت
نقل مجدد از مردی که لب نداشت
يک شنبه شب با يکی از بچه ها می رويم جلوی سينما سپيده شايد کسی پيدا شد و کارت اضافی داشت. تازه رسيده ايم که آقای کريمی می آيد سلام می کند و از ما می پرسد بچه ها کارت دارين؟ می گوييم نه و بِهِمان کارت می دهد به همين سادگی. وقتی به انتشارات نيلوفر رفت و آمد داشته باشی و آقای کريمی هميشه تحويلت بگيرد حتی اگر کتاب نخری ، بايد هم مهربانی او را اين جا هم ببينی...
مسافران
مسافران
November 12, 2002
November 11, 2002
November 10, 2002
سعی می کنم بنويسم. ولی نمی تونم. يعنی دلم نمی خواد. دلم نمی خواد از تو بنويسم. يه بار برای يکی تعريف کردم ازت. پياده رفتيم تا خونهء ما برای اولين بار. بعد ديگه همه می دونستن. دلم نمی ياد از تو که بهترينی حرف بزنم.دوست دارم فقط برای خودم باشی. من بمونم و .... فقط اين ماه منو ديوونه می کنه. اون ظرف رويي شير يادته؟ همونی که هر روز منو باهاش می فرستادی شير بخرم
.....
.
.
.....
.
.
November 9, 2002
November 8, 2002
November 6, 2002
خيلی عجيبه.نمی دونم کی اين همه رنگ پاشيده توی زندگی ام.چن وقته که رنگا هی از در و ديوار بالا می رن. هر چی می خرم. سبز و زرد و نارنجی شده. رنگای شاد و سر حال. برای منی که توی خاکستری و طوسی و ... گم شده بودم.
می دونی، نه که ندونم. می دونم. به روی خودم نمی آرم يا مثل هميشه شک دارم.
آسمون دلت که ابری باشه همه چی حله...
می دونی، نه که ندونم. می دونم. به روی خودم نمی آرم يا مثل هميشه شک دارم.
آسمون دلت که ابری باشه همه چی حله...
November 5, 2002
November 2, 2002
November 1, 2002
October 31, 2002
October 30, 2002
کسی می پرسيد. من جواب گفتم:
نامم: شهرزاد
شهرتم: ...
(و عجيب آن که پدرم به . شهره است و نه من!)
اين نام را دايه ام برايم انتخاب کرده و من هنوز به دنبال نامی هستم که غولی را شايد.
نوشته هايم امضا ندارند از چه رو نمی دانم. اما همين کنارتر در اين پياده روی باريک سمت چپ نشانه ای است که نامه های مجاز شما را به من می رساند. اما نامه های کاغذی چيز ديگری هستند خاصه اگر سبز و زرد و به رنگ ياس باشند.
..
..
.
نامم: شهرزاد
شهرتم: ...
(و عجيب آن که پدرم به . شهره است و نه من!)
اين نام را دايه ام برايم انتخاب کرده و من هنوز به دنبال نامی هستم که غولی را شايد.
نوشته هايم امضا ندارند از چه رو نمی دانم. اما همين کنارتر در اين پياده روی باريک سمت چپ نشانه ای است که نامه های مجاز شما را به من می رساند. اما نامه های کاغذی چيز ديگری هستند خاصه اگر سبز و زرد و به رنگ ياس باشند.
..
..
.
October 27, 2002
دی روز يه سری عکس ديدم از خودم. واقعا انقدر وحشت ناکم؟ اينو می دونم که عکس ها عين واقعيت نيستن ولی نمی دونم که توی نگاه ديگران هم مثل عکسم يا نه يه جور ديگه ام.
خيلی برام جالبه که بدونم تصويرم فارغ از هر محبتی که بهم ابراز می شه چه شکليه ولی هيچ کی بهم نمی گه. اصلا نمی دونم چرا اينا رو اين جا می نويسم.
شايد وقتی ثابت باشم آزاردهنده نباشه ولی وقتی حرف می زنم. می خندم، می خورم. وای اصلا نمی دونم
...
هر چی که هست. خوب هست و من هنوز...
خيلی برام جالبه که بدونم تصويرم فارغ از هر محبتی که بهم ابراز می شه چه شکليه ولی هيچ کی بهم نمی گه. اصلا نمی دونم چرا اينا رو اين جا می نويسم.
شايد وقتی ثابت باشم آزاردهنده نباشه ولی وقتی حرف می زنم. می خندم، می خورم. وای اصلا نمی دونم
...
هر چی که هست. خوب هست و من هنوز...
October 26, 2002
October 25, 2002
RADIOHEAD
No Surprises
A heart that's full up like a landfill,
a job that slowly kills you,
bruises that won't heal.
You look so tired-unhappy,
bring down the government,
they don't, they don't speak for us.
I'll take a quiet life,
a handshake of carbon monoxide,
with no alarms and no surprises,
no alarms and no surprises,
no alarms and no surprises,
Silent silence.
This is my final fit,
my final bellyache,
with no alarms and no surprises,
no alarms and no surprises,
no alarms and no surprises please.
Such a pretty house
and such a pretty garden.
No alarms and no surprises,
no alarms and no surprises,
no alarms and no surprises please.
Released: June 1997
Found on: Ok Computer & No Surprises single
October 23, 2002
October 22, 2002
October 21, 2002
October 20, 2002
October 19, 2002
مطرود
شايد از همان ابتدا اين سرانجام آن روزهای خوش و ناخوش بود.
من بودم و هَزاران. و کلاغ را به هَزار چه کار!
دوست ترين که طردم کرد هم چون ابليس که از بارگاه رانده شد. تک و تنها شدم.
هَزاران ديگر گاهی نوای کلاغی را می شنيدند و می نشستند به پای ناله هايش. اما تا کِی؟ به راستی اگر من هم هَزار بودم با نوای کلاغی زمان می گذراندم؟ اين شد که يکی يکی، دانه دانه رفتند و من تنها تر شدم.
گاهی خود را رنگ می کنم يا راه رفتن می آموزم يا خواندن، اما مطرود هميشه مطرود است!
در قاموس کلاغ اما تنفر راهی ندارد. بدی هم. دل ندارد که چيزی به دل بگيرد. هم چون ابليس در همان دم اول دل را باخت و ديگر دلی نيست که کينه ای باشد!
....
شايد از همان ابتدا اين سرانجام آن روزهای خوش و ناخوش بود.
من بودم و هَزاران. و کلاغ را به هَزار چه کار!
دوست ترين که طردم کرد هم چون ابليس که از بارگاه رانده شد. تک و تنها شدم.
هَزاران ديگر گاهی نوای کلاغی را می شنيدند و می نشستند به پای ناله هايش. اما تا کِی؟ به راستی اگر من هم هَزار بودم با نوای کلاغی زمان می گذراندم؟ اين شد که يکی يکی، دانه دانه رفتند و من تنها تر شدم.
گاهی خود را رنگ می کنم يا راه رفتن می آموزم يا خواندن، اما مطرود هميشه مطرود است!
در قاموس کلاغ اما تنفر راهی ندارد. بدی هم. دل ندارد که چيزی به دل بگيرد. هم چون ابليس در همان دم اول دل را باخت و ديگر دلی نيست که کينه ای باشد!
....
October 18, 2002
October 17, 2002
وقتی يه علی کوچولو داشته باشی که هی پيغام بذاره روی ÷يغام گيره تلفنت و. بعد زنگ بهزنه به موبايلت که خاله پاشو بيا. دفتر سفيدت هم يادت نره بياری که برات نقاشی کنم و بگه که می خوام دفترمو بدم ببری بذاری توی سايتت نقاشی هامو. می تونی نری ؟
می تونی بگی امروز نه فردا. کاش می تونستم منم انقدر مهربون باشم.
می تونی بگی امروز نه فردا. کاش می تونستم منم انقدر مهربون باشم.
October 16, 2002
October 15, 2002
October 14, 2002
October 13, 2002
October 9, 2002
October 8, 2002
October 7, 2002
October 6, 2002
توی خوابی که يه هو همه چی عوض می شه. حالا تو رفتی يه جا ديگه و داری يه سری کارای ديگه انجام می دی که دوباره پرت می شی توی يه محيط ديگه و همين جوری هی هی.
بعد که ديگه کم کم بايد از خواب بيدار شی اگه اشتباهی از قانون FILO(First In Last Out) استفاده نکنی و اينا يه کم به هم قاطی شن چی می شه؟
شايد هيچ وقت از خواب بيدار نشی! نه؟
دارم فکر می کنم که من اصلا از خواب بيدار شدم يا نه؟
بعد که ديگه کم کم بايد از خواب بيدار شی اگه اشتباهی از قانون FILO(First In Last Out) استفاده نکنی و اينا يه کم به هم قاطی شن چی می شه؟
شايد هيچ وقت از خواب بيدار نشی! نه؟
دارم فکر می کنم که من اصلا از خواب بيدار شدم يا نه؟
October 5, 2002
October 4, 2002
October 3, 2002
يه خواب ديدم با قضايی کاملا بورخسی.
الان که دارم بهش فکر می کنم کلی ازش خوشم اومده اگه من لينچ بودم حتما اين يه فيلم بود.
گرفتن يه نشان از توی دل ويندوزم. بعد يه فضايی که مثلا انشگاه بود ولی عملا ورودی خونهء مامان بزرگم يا ورودی هر جای ديگه ای می تونست باشه
و ديدن يه نفر که مطمئن بودم همين الان تر توی خوابم ديدمش با همون جزئياتی که اون جا ديدمش و تلفن و خيلی چيزای ديگه
شايد هم فقط برای من اين جوری يه!
الان که دارم بهش فکر می کنم کلی ازش خوشم اومده اگه من لينچ بودم حتما اين يه فيلم بود.
گرفتن يه نشان از توی دل ويندوزم. بعد يه فضايی که مثلا انشگاه بود ولی عملا ورودی خونهء مامان بزرگم يا ورودی هر جای ديگه ای می تونست باشه
و ديدن يه نفر که مطمئن بودم همين الان تر توی خوابم ديدمش با همون جزئياتی که اون جا ديدمش و تلفن و خيلی چيزای ديگه
شايد هم فقط برای من اين جوری يه!
October 2, 2002
October 1, 2002
يه مسافرت خيلی خوب به بازار بزرگ راستهء لوازم التحرير فروشی ها.
چند تا تلفن بی جواب. ونک. يکی از شرکت های معتبر ... . گول زدن يکی از دوستان قديمی برای هم راهی در اين سفر.
سوار بر کرمی سريع و زيرزمينی و بالاخره پيدا می کنيم اونی رو که هر چند مثل دوران بچگی شفاف و رنگ و وارنگ نباشن.
من الان کلی تيله دارم. هووررا
چند تا تلفن بی جواب. ونک. يکی از شرکت های معتبر ... . گول زدن يکی از دوستان قديمی برای هم راهی در اين سفر.
سوار بر کرمی سريع و زيرزمينی و بالاخره پيدا می کنيم اونی رو که هر چند مثل دوران بچگی شفاف و رنگ و وارنگ نباشن.
من الان کلی تيله دارم. هووررا
وقتی خفاش شب را اعدام کردند. برای اين بود که سايرين عبرت بگيرند و حالا کم تر از دو سه سال 5 نفر....
به جز پوشش خبری که خبرهای داغ ديگری تحت الشعاع قرار بگيرند مگر می توان سود ديگری هم برای اي« خبر متصور شد!!
ساده لوح هستيم ما مردم ايران؟؟؟
چرا بايد سيمای لاريجانی خبر را تا اين حد پوشش دهد که لحظهء مرگ را هم.............
آِِِِِِِِِِِِِییییییییییییییییی
به جز پوشش خبری که خبرهای داغ ديگری تحت الشعاع قرار بگيرند مگر می توان سود ديگری هم برای اي« خبر متصور شد!!
ساده لوح هستيم ما مردم ايران؟؟؟
چرا بايد سيمای لاريجانی خبر را تا اين حد پوشش دهد که لحظهء مرگ را هم.............
آِِِِِِِِِِِِِییییییییییییییییی
September 29, 2002
September 27, 2002
September 25, 2002
به اين فکر می کردم اگر دوستان نيما هم وبلاگ داشتند الان چه گونه بود!!
سه پسر 18-20 ساله که هفتهء پيش در جادهء شمال تصادف کردند و ...
به اين فکر می کردم که چرا وقتی تولد بچه های وبلاگرها بود رقم بازديدکنندگان و تبريک گويان مرزها را رد نکرد!
نه که تولد چيز خاصی باشد. نه. تولد هم نقطه ای است هم چون مرگ. و من حتی مشکل دارم با به دنياآورندگان اين پاکی ها. اما ارقام برايم کمی عجيب است.
اگر اين مرده پرستی نيست پس چيست؟ حتما فحش خواهم خورد اما کمی واقع بين بودن بد نيست!!
سه پسر 18-20 ساله که هفتهء پيش در جادهء شمال تصادف کردند و ...
به اين فکر می کردم که چرا وقتی تولد بچه های وبلاگرها بود رقم بازديدکنندگان و تبريک گويان مرزها را رد نکرد!
نه که تولد چيز خاصی باشد. نه. تولد هم نقطه ای است هم چون مرگ. و من حتی مشکل دارم با به دنياآورندگان اين پاکی ها. اما ارقام برايم کمی عجيب است.
اگر اين مرده پرستی نيست پس چيست؟ حتما فحش خواهم خورد اما کمی واقع بين بودن بد نيست!!
می گه چرا هی هی توی کله ات اينا می رن و می يان. خسته شدم از دستشون. هی رژه می رن از اين ور به اون ور. هيچ کدومشون هم نمی شينن يه گوشه. تا من يه نفسی تازه کنم. می گم آخه اگه قرار بود بشينن يه جا که گند می زدن به هر چی که هست. اون بالا می شد يه باتلاق اون وقت تو می خواستی چی کار کنی؟ تازه اگه می موندن ديگه بقيه چه جوری می اومدن توو؟ مگه تو ظرفيت داری؟ يا اگه هی هی همو می ديدن نمی گفتن کلهء اينو نيگا. تازه شايد حسودی شون هم می شد که چرا من اين جام اون اون جا و...
خلاصه من که آخرش نفهميدم بهش چه جوابی بدم. نمی دونم کی حق داره. راستی شايد اصلا اگه می موندن باتلاقی نمی شدن. يا مثلا ظرفيتش می رفت بالا؟؟ نه؟
خلاصه من که آخرش نفهميدم بهش چه جوابی بدم. نمی دونم کی حق داره. راستی شايد اصلا اگه می موندن باتلاقی نمی شدن. يا مثلا ظرفيتش می رفت بالا؟؟ نه؟
يه تصويری هست از خندهء عسل توی ذهن من که از دی روز ولم نمی کنه.
تصوير لب بالاش. که يه کم جمع می شه. نازک نازک. واییی
از بچگی همين جوری بوده. تنها کسی که صورتش عين بچگی ساده و با صفا مونده. انقدر .که ماهه. هيچ بچه ای رو توی عمرم انقدر دوست نداشتم. و ندارم می دونم. کاش الان خنده اش جلوی چشمم بود با اون صدای مهربونش. .
هر جايی خوش و خرم.
دلم برای خنده هات تنگ شده.
تصوير لب بالاش. که يه کم جمع می شه. نازک نازک. واییی
از بچگی همين جوری بوده. تنها کسی که صورتش عين بچگی ساده و با صفا مونده. انقدر .که ماهه. هيچ بچه ای رو توی عمرم انقدر دوست نداشتم. و ندارم می دونم. کاش الان خنده اش جلوی چشمم بود با اون صدای مهربونش. .
هر جايی خوش و خرم.
دلم برای خنده هات تنگ شده.
رهايش کردند.
تنها منتی بود بر سرش. سگ گله را اين بار در کنارش گذاشتند.
صدايش. صدای ناله هايش دشت را گريان کرده بود و سگ فقط می توانست در اندوه او شريک باشد.
سکوت همه جا را گرفت. صدای او نبود. حالا صدای گريهء کودکی می آمد. مادر خفته بود. برای هميشه.
عجيب آن که سگ نزديک شد. بچه را از مادر جدا کرد. در پناه درختی گذاشت و دويد.
سگ می دويد و ايل دورتر می شد. سگ می دويد.
رسيد. يکی را برداشت و برگشت. دويد و دويد. پای درخت که رسيد. نشست.
دراز شد.
از خستگی خفت. برای هميشه.
اينک بچه مانده بود و پدری که بايد او را به ايل می رساند....
* درعشاير رسم است که زائو را هنگام کوچ ايل رها می کنند تا پس از به دنيا آمدن کودک خود را به ايل برساند.
اين قصه نبود. حکايتی بود واقعی که در ايلات اتفاق افتاده است.
تنها منتی بود بر سرش. سگ گله را اين بار در کنارش گذاشتند.
صدايش. صدای ناله هايش دشت را گريان کرده بود و سگ فقط می توانست در اندوه او شريک باشد.
سکوت همه جا را گرفت. صدای او نبود. حالا صدای گريهء کودکی می آمد. مادر خفته بود. برای هميشه.
عجيب آن که سگ نزديک شد. بچه را از مادر جدا کرد. در پناه درختی گذاشت و دويد.
سگ می دويد و ايل دورتر می شد. سگ می دويد.
رسيد. يکی را برداشت و برگشت. دويد و دويد. پای درخت که رسيد. نشست.
دراز شد.
از خستگی خفت. برای هميشه.
اينک بچه مانده بود و پدری که بايد او را به ايل می رساند....
* درعشاير رسم است که زائو را هنگام کوچ ايل رها می کنند تا پس از به دنيا آمدن کودک خود را به ايل برساند.
اين قصه نبود. حکايتی بود واقعی که در ايلات اتفاق افتاده است.
September 24, 2002
September 23, 2002
September 22, 2002
اون بالا ياد همه بود. چه اونايی که پارسال توی برنامه سه هزار بودن. چه اونايی که هيچ وقت تا حالا بهاشون بالا نرفتم.
خانوم صاحب کفشش پای من بود. پيام هم فکر کنم کوله اش دست اون يکی بود. سحر که خودش نبود اما همهء وسيله هاش دست مينا بود. الی. روزبه و پويان يادشون رو باد از اون ور دنيا هم راه ما کرده بود...
هی هی هی
همه چی همين جوريه.
همه چی تموم می شه
اما چه خوبه که
چه خوبه که چی!
باز منم و اين شهر و اين زندگی که فقط بايد از کنارش رد شد.
خانوم صاحب کفشش پای من بود. پيام هم فکر کنم کوله اش دست اون يکی بود. سحر که خودش نبود اما همهء وسيله هاش دست مينا بود. الی. روزبه و پويان يادشون رو باد از اون ور دنيا هم راه ما کرده بود...
هی هی هی
همه چی همين جوريه.
همه چی تموم می شه
اما چه خوبه که
چه خوبه که چی!
باز منم و اين شهر و اين زندگی که فقط بايد از کنارش رد شد.
September 18, 2002
-من شما رو جايی نديدم؟
=نمی دونم
-شما منو به جا نمی يارين؟
=راستش من حافظهء خوبی ندارم
- ولی من حتما شما رو ديدم.
=من اين جا زياد می يام
-کنسرت نمی ريد؟ موزيک...
=چرا.گاهی.کم
-من حتما شما رو ديدم
...
و جز اين هيچ نيست. در اين آشفتگی ذهن اين ها را کسی که آن طرف تر سري ميزِ کناری نشسته از من می پرسد.
من او را ديده ام؟
مطمئنم که نه.
دختر می رود فقط با خداحافظی
=نمی دونم
-شما منو به جا نمی يارين؟
=راستش من حافظهء خوبی ندارم
- ولی من حتما شما رو ديدم.
=من اين جا زياد می يام
-کنسرت نمی ريد؟ موزيک...
=چرا.گاهی.کم
-من حتما شما رو ديدم
...
و جز اين هيچ نيست. در اين آشفتگی ذهن اين ها را کسی که آن طرف تر سري ميزِ کناری نشسته از من می پرسد.
من او را ديده ام؟
مطمئنم که نه.
دختر می رود فقط با خداحافظی
September 16, 2002
September 15, 2002
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه نامش را بر زبان مي آورى.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتى كه يادش در دلت غوغا مي كند.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه به ياد مي آورى كه ديگر نيست.
هنوز. هميشه.
مهر او نيست كه چشمانت را به اشك مي نشاند.
داغ دل است كه باران مي طلبد.
همين
با اجازه عزيزی که هم چون قاصدک با باد می آيد و با باران می رود.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتى كه يادش در دلت غوغا مي كند.
هنوز چشمانت از اشك خيس مي شود وقتي كه به ياد مي آورى كه ديگر نيست.
هنوز. هميشه.
مهر او نيست كه چشمانت را به اشك مي نشاند.
داغ دل است كه باران مي طلبد.
همين
با اجازه عزيزی که هم چون قاصدک با باد می آيد و با باران می رود.
September 14, 2002
September 13, 2002
September 12, 2002
September 11, 2002
September 10, 2002
September 9, 2002
هيچ نخواستم در بحث هايی که از همان ابتدا در وبلاگ مرسوم بوده شرکت کنم. الان هم صبر کرده ام که کمی آب ها از آسياب بيفت بعد.
ولی ظاهرا گاهی بايد گوش کسانی را کشيد. کسانی که ادعای استادی می کنند و بزرگی، اما دريغ از ...
حالا می خواهند در فرنگ باشند يا در افرنگ!
می خواهند با ما باشند يا با اغيار
می خواهند در برج ها گم شوند يا در سايه ها
می خواهند لای عکس ها خود را پنهان کنند يا لای داستان هايشان.
شرمنده اما گاهی احساس می کنم کاش از همان فحش هايی که اين جماعت روشن فکر! به هم حواله می کنند من هم چند تايی بلد بودم
..
و
.
ولی ظاهرا گاهی بايد گوش کسانی را کشيد. کسانی که ادعای استادی می کنند و بزرگی، اما دريغ از ...
حالا می خواهند در فرنگ باشند يا در افرنگ!
می خواهند با ما باشند يا با اغيار
می خواهند در برج ها گم شوند يا در سايه ها
می خواهند لای عکس ها خود را پنهان کنند يا لای داستان هايشان.
شرمنده اما گاهی احساس می کنم کاش از همان فحش هايی که اين جماعت روشن فکر! به هم حواله می کنند من هم چند تايی بلد بودم
..
و
.
September 8, 2002
September 7, 2002
September 6, 2002
September 4, 2002
فک کن اصلا يادم نبود. شب بعد حرفای يه دوست که خيلی دوسته ولی تو تا حالا نمی دونم چی بگم. بخوابی. و بعد صبح با حرفای ابرت بيدار شی.......
اووه چه خوش به حال بودم من اسير غار بودم من
رفتم در کبابی
بوش می اومد برگشتم.
چه خل شدم چلمبه
همينه ديگه کلوچه
بازم بخوام داد می زنم
دوس می دارم
داد می زنم
هوووووووو
اووه چه خوش به حال بودم من اسير غار بودم من
رفتم در کبابی
بوش می اومد برگشتم.
چه خل شدم چلمبه
همينه ديگه کلوچه
بازم بخوام داد می زنم
دوس می دارم
داد می زنم
هوووووووو
آقای شهردار محترم منطقهء شش، از اين که دست در دست اهالی اين منطقه و با تلاشی خستگی ناپذير منطقهء گل و بلبل -واه واه- شش را به يکی از کثيف ترين و پرزباله ترين مناطق شهرداری که شايد حتی بی نظير باشد تبديل کرده ايد. کمال تشکر و امتنان را داريم.
جمعی از نخاله های منطقهء شش که واه واه آشغال هايشان را در سطل زباله نگه داری می کنند و هنوز بلد نيستند که جای آشغال توی خيابان و جوی آب است.
جمعی از نخاله های منطقهء شش که واه واه آشغال هايشان را در سطل زباله نگه داری می کنند و هنوز بلد نيستند که جای آشغال توی خيابان و جوی آب است.
صبح زود يه موج ابرِ سفيد تپل بياد توی اتاقت. وااای. چه قدر می چسبه؟
بعد هی صدای خنده های يه ماموت بياد که داره سعی می کنه لاغر شه که کسی نفهمه اين ماموتا چه قدر خوب و مهربونن. آخه اين جوری شايد اين يکی دو تا رو هم ديگه نداشته باشيم.
ابر تپل هی بگه. تو هی گوش کنی. بعد تو بگی اون گوش کنه. انقدر خوبه.
می تونی مطمئن باشی که يه روز خوب جلوته. چون هيچ کس تو دنيا مثل ابر تپلت نمی خنده و دوستت نداره.
چه قد دلم برای ابر مهربونم دوستش داره....
بعد هی صدای خنده های يه ماموت بياد که داره سعی می کنه لاغر شه که کسی نفهمه اين ماموتا چه قدر خوب و مهربونن. آخه اين جوری شايد اين يکی دو تا رو هم ديگه نداشته باشيم.
ابر تپل هی بگه. تو هی گوش کنی. بعد تو بگی اون گوش کنه. انقدر خوبه.
می تونی مطمئن باشی که يه روز خوب جلوته. چون هيچ کس تو دنيا مثل ابر تپلت نمی خنده و دوستت نداره.
چه قد دلم برای ابر مهربونم دوستش داره....
September 3, 2002
September 1, 2002
August 31, 2002
August 30, 2002
August 28, 2002
از چند وقت قبلش خوش حالی، يه تغييری فکر می کنی داره پيش می ياد. عزيزترينات رو قراره ببينی. هر چه قدر که بهش نزديک تر می شی بيش تر اذيتت می کنه. ياد يه وقتايی می افتی که دو تا چشم پشت شيشه ايستادن و نيگات می کنن. دلت تنگ می شه که قراره چن روز نبينی شون. بعد از اون ور هی لحظه ها رو می کُشی تُن تُن نفس می کشی که اون چن روز تموم شن و تو دوباره برگردی.
حالا هم دلت يه جوری شده. همه اش بغض گُُّولّه می شه. ولی آخه احمق جون مگه اصلا تو اون چشارو می بينی که حالا داری ننه من غريبم بازی در می ياری. چن ساله که پشت شيشه ها هيش کی نيست. وقتی هستی، وقتی نيستی، هيش کی نيست.
خُل.....
حالا هم دلت يه جوری شده. همه اش بغض گُُّولّه می شه. ولی آخه احمق جون مگه اصلا تو اون چشارو می بينی که حالا داری ننه من غريبم بازی در می ياری. چن ساله که پشت شيشه ها هيش کی نيست. وقتی هستی، وقتی نيستی، هيش کی نيست.
خُل.....
August 27, 2002
August 26, 2002
August 25, 2002
August 24, 2002
August 22, 2002
August 21, 2002
دستامو دراز می کنم. درازِ دراز.
حالا منتظرم پرنده ها هی بيان بالای سرم و دور بزنن و نيگام کنن و اول يه کم بترسن. آخه خوب من که خوشگل نيستم. سبز نيستم. يه کم که بگذره ببينن نه. می شه با منم دوست شد و کنارم موند. اگه زشتم ولی می شه توو چشام نيگا کرد. حتی اگه اين کلاه مسخره روشو پوشونده باشه. يا موهای وزوزيم مثل کلاف باشه.
همهء مترسکا که بد نيستن.مگه نه؟
اگه بيان روی دستام بشينن شايد يه روز يکی شون توو موهام يه لونه ساخت برای خودش.
اين جا باد می ياد ولی بايد مراقبشون باشم اين يکی يا رو ديگه باد نبره
....
حالا منتظرم پرنده ها هی بيان بالای سرم و دور بزنن و نيگام کنن و اول يه کم بترسن. آخه خوب من که خوشگل نيستم. سبز نيستم. يه کم که بگذره ببينن نه. می شه با منم دوست شد و کنارم موند. اگه زشتم ولی می شه توو چشام نيگا کرد. حتی اگه اين کلاه مسخره روشو پوشونده باشه. يا موهای وزوزيم مثل کلاف باشه.
همهء مترسکا که بد نيستن.مگه نه؟
اگه بيان روی دستام بشينن شايد يه روز يکی شون توو موهام يه لونه ساخت برای خودش.
اين جا باد می ياد ولی بايد مراقبشون باشم اين يکی يا رو ديگه باد نبره
....
از تعجب و خوش حالی نمی دونم اسمش چيه خوش حالی نيست. شاخ درآوردم داشتم Favorites هامو نيگا می کردم که گفتم بذار يه کليک هم رو اين بزنم .
اااااااوووووووووووووووووووَه
ديدم نوشته داره. يعنی ادامه داره. اصلا فکر نمی کردم.
ارتفاع پست با مديريت جديد.
من که می دونم مديرش خودشی پس ........
اااااااوووووووووووووووووووَه
ديدم نوشته داره. يعنی ادامه داره. اصلا فکر نمی کردم.
ارتفاع پست با مديريت جديد.
من که می دونم مديرش خودشی پس ........
August 20, 2002
August 19, 2002
حرفاشون رو که می شنوی فقط درده که زنده می شه و جای خون توی رگ هات اين ور و اون ور می شه. حس می کنی پس تا حالا کجا بودی که نَشستی پای صحبتاشون. بعد احساس می کنی يه دستايی هست که نمی خواد شما دو تا رو کنار هم بذاره. يه دستايی که سعی می کنه حرفای همو نشنوين و حلقه های زنجير رو پاره کنه.
دستايی که اگه شما دو تا دست به دست هم بدين اونا ديگه نمی تونن راست و چپ بازی در بيارن. دستايی که اگه شما دو تا بدونين که اصلا درد اونی نيست که فکر می کنين. آقازاده ها ديگه چيزی برای خوردن و بردن ندارن.
می دونی دلم می گيره وقتی صدامو نمی شنوه و بايد روی کاغذ بنويسم حرفای دلمو تا اون که حتی راه هم نمی تونه بره بخونه و جوابم رو بده. در صورتی که فقط با استفاده از يه سمعک می تونه حرف منو بی واسطه بشنوه. دلم می گيره وقتی می بينم که بيست ساله روی يه تخت دراز کشيده و هيچ تکونی نمی تونه بخوره هيچ. می دونين يعنی چی؟ می تونين بفهمين که بيست سال روی تخت بودن برای کسی که توی 18-20 سالگی قطع نخاعی شده يعنی چی؟ من هم نمی دونم. ولی آروم دراز کشيده بود اون جا باورش نمی شد که 20 ساله که تکون نخورده. هيچ تصويری نداشت. يه سکون مطلق تهِ تهِ چشماش بود که برای من خيلی غريب بود. اگه بلد بودم فرياد بزنم حتما اين کارو می کردم. فرياد می زدم پس چی شد؟ اين جنگ اين دفاع مقدس برای چی بود؟ برای اين که اکبرها اکبرتر بشن و محسن ها محسن تر؟ و موسی ها توی رودخونه گم بشن و عيسی ها روی صليب زنده به گور شن و حسن ها مظلوم بيست سال روی تخت بيفتن و صداشون هم درنياد.
می دونی برای من چی عجيب بود؟ اين که هيچ کدوم برای خودشون چيزی نمی خواستن. همه شون نگران مردم بودن و جوونا، همين نسلی که گم شدن. نگران اقتصاد اين مملکت بودن که معلوم نيست داره کجا می ره! هيچ کدوم سياسی نبودن واز سياسی بودن خوششون نمی اومد. من دلم برای خودم می سوزه. برای خودم که هيچ خری نيستم و هيچ کاری برای هيچ کس نمی تونم بکنم. کاش می تونستم يه روز جای يکی شون سختی هاشون رو تحمل کنم و اونا بتونن راه برن. دلم می خواد ببينم تحملش رو دارم؟ حس می کنم که ندارم و دلم می گيره.
چن نفر تا به حال از نزديک باهاشون حرف زده؟ کاش نذاريم حلقه ها رو گم کنن. کاش بهشون اجازه نديم...
دستايی که اگه شما دو تا دست به دست هم بدين اونا ديگه نمی تونن راست و چپ بازی در بيارن. دستايی که اگه شما دو تا بدونين که اصلا درد اونی نيست که فکر می کنين. آقازاده ها ديگه چيزی برای خوردن و بردن ندارن.
می دونی دلم می گيره وقتی صدامو نمی شنوه و بايد روی کاغذ بنويسم حرفای دلمو تا اون که حتی راه هم نمی تونه بره بخونه و جوابم رو بده. در صورتی که فقط با استفاده از يه سمعک می تونه حرف منو بی واسطه بشنوه. دلم می گيره وقتی می بينم که بيست ساله روی يه تخت دراز کشيده و هيچ تکونی نمی تونه بخوره هيچ. می دونين يعنی چی؟ می تونين بفهمين که بيست سال روی تخت بودن برای کسی که توی 18-20 سالگی قطع نخاعی شده يعنی چی؟ من هم نمی دونم. ولی آروم دراز کشيده بود اون جا باورش نمی شد که 20 ساله که تکون نخورده. هيچ تصويری نداشت. يه سکون مطلق تهِ تهِ چشماش بود که برای من خيلی غريب بود. اگه بلد بودم فرياد بزنم حتما اين کارو می کردم. فرياد می زدم پس چی شد؟ اين جنگ اين دفاع مقدس برای چی بود؟ برای اين که اکبرها اکبرتر بشن و محسن ها محسن تر؟ و موسی ها توی رودخونه گم بشن و عيسی ها روی صليب زنده به گور شن و حسن ها مظلوم بيست سال روی تخت بيفتن و صداشون هم درنياد.
می دونی برای من چی عجيب بود؟ اين که هيچ کدوم برای خودشون چيزی نمی خواستن. همه شون نگران مردم بودن و جوونا، همين نسلی که گم شدن. نگران اقتصاد اين مملکت بودن که معلوم نيست داره کجا می ره! هيچ کدوم سياسی نبودن واز سياسی بودن خوششون نمی اومد. من دلم برای خودم می سوزه. برای خودم که هيچ خری نيستم و هيچ کاری برای هيچ کس نمی تونم بکنم. کاش می تونستم يه روز جای يکی شون سختی هاشون رو تحمل کنم و اونا بتونن راه برن. دلم می خواد ببينم تحملش رو دارم؟ حس می کنم که ندارم و دلم می گيره.
چن نفر تا به حال از نزديک باهاشون حرف زده؟ کاش نذاريم حلقه ها رو گم کنن. کاش بهشون اجازه نديم...
تکه های پازل را جا به جا می کنم، حالا تصوير ديگری درست می شود. برای يکی دو ساعت اين تصوير ثابت است. حوصله ام سر می رود، دوباره پازل را به هم می زنم. تکه ها را مخلوط کرده و از نو می چينم، تصوير جديدی متفاوت با تصوير قبلی. .
هر روز، هر ساعت، هر لحظه که حوصله ام سر برود کارم همين است.
خوبی تکه های پازل اين است که متغيراند و مدام شکل های جديدی می توان با آن ها ساخت، آن طور که منم...
هر روز، هر ساعت، هر لحظه که حوصله ام سر برود کارم همين است.
خوبی تکه های پازل اين است که متغيراند و مدام شکل های جديدی می توان با آن ها ساخت، آن طور که منم...
يکی آروم يکی شاکی يکی سکون مطلق يکی تاجر يکی نويسنده يکی
يکی
يکی
مثل همين بيرون هر کدوم يه جوری
عجيب اين بود که زندگی رو همين جوری قبول کرده بودن و عجيب تر اون که به جای اين که اونا از ما طلب کار باشن ماها که بيرون داريم برای خودمون می چريم ازشون شاکي ايم و طلب کار
تا حالا از نزديک يه جانباز رو ديدين؟؟
يکی
يکی
مثل همين بيرون هر کدوم يه جوری
عجيب اين بود که زندگی رو همين جوری قبول کرده بودن و عجيب تر اون که به جای اين که اونا از ما طلب کار باشن ماها که بيرون داريم برای خودمون می چريم ازشون شاکي ايم و طلب کار
تا حالا از نزديک يه جانباز رو ديدين؟؟
August 18, 2002
نمی دونم شما هم از بچگی عاشق اين آب نبات قرصی های POLO بودين يا نه. آقا چه می کنه تبليغ الان که از اين جا آزاد شم مستقيم می رم سوپر و يه بسته برای خودم از اين POLO خوش مزه ها می خرم.
تازه کلی هم از صبح بازی کردم. منی که اصولا با بازی های کامپيوتری خيلی ميونه ای ندارم.
به جز TETRIS & FREECELL
بازی اش هم شبيه همون PARANOID اِ يعنی خودشه.
نوش جونم
فکر کردم به ترين راه برای پيدا کردنت اين جا باشه. اگه وبلاگ می خونی.
" از دختر خانمی که چند روز پيش برای من پيغام گذاشته و خود را معرفی نکرده اند و بنده هر چه قدر فکر می کنم به جايی نمی رسم هر چند لحن صدا آشناس و از يکی از القاب بسيار خاص من استفاده کردن که هر کسی اون بلد نيست می خوام که زودی زنگ بزنه و بگه کيه. موبايل هم در دسترس می باشد."
" از دختر خانمی که چند روز پيش برای من پيغام گذاشته و خود را معرفی نکرده اند و بنده هر چه قدر فکر می کنم به جايی نمی رسم هر چند لحن صدا آشناس و از يکی از القاب بسيار خاص من استفاده کردن که هر کسی اون بلد نيست می خوام که زودی زنگ بزنه و بگه کيه. موبايل هم در دسترس می باشد."
August 17, 2002
August 15, 2002
August 14, 2002
با خودم فکر می کنم که زندگی آدما از چی تشکيل شده؟
شايد قسمت خيلی بزرگش از دوستان و فاميل و آشنايان.
وقتی کسی که عاشقشی يه روز صبح از خواب بيدار می شه و شروع می کنه به بدخُلقی و ...و...و بعد می زاره می ره. مجبوری بشينی و نيگا کنی و آرزو کنی هر جا که هست خوش باشه و اگه يه روز عاشق شد بتونه عاشق باشه و بمونه و همهء اون چيزايی رو که تو نداشتی و نتونستی بهش بدی توی زندگی اش داشته باشه.
وقتی کسايی رو که دوسشون داری گُر و گُر می رن و می خوان که يه جايی باشن که بتونن درس بخونن، اون جوری که دلشون می خواد . زندگی کنن اون جوری که بايد، می شينی و فقط دعا می کنی که ای کاش همه چی همون جوری بشه که دوس دارن و دلشون می خواد
وقتی عزيزترينات می رن به سفری که ديگه هيچ وقت بازگشتی نيست، همونايی که وقتی بچه بودی فکر می کردی اگه دستتو چسب بزنی و دستشون رو بگيری ديگه هر جا هم که برن مجبورن تو رو هم ببرن. حتی زير خاک، می رن بدون اين که حتی قبلش بهت خبر داده باشن.
يه لحظه فکر می کنی پس خودت اين وسط چی کاره ای!
اصلا مگه خودت هم هست؟ يا وجود داره؟
يعنی تا به حال حاليت نشده که خودت اصلا معنی نداره. وجود نداره! تو که بايد بشينی و هی رفتنا رو نيگا کنی و بغض ات رو هم نشون ندی که يه وقت ته دلشون نلرزه.
می دونی ولی من می شناسمت. هيچی ات نمی شه. همه اش اَداس
اگه قرار بود چيزی بشه که تا حالا شده بود. حالا هی بشين و ننه من غريبم بازی دربيار.
چرا دلت تا حالا نپکيده؟
آخه مثلا ناسلامتی تو انسانی و به نظر من می تونه ريشه های انسان اُنس باشه و نسيان. هر چند که هيچ ربطی هم نداشته باشه.
چرند
بسه ديگه برو و تنهايی ات رو پيدا کن.
شايد قسمت خيلی بزرگش از دوستان و فاميل و آشنايان.
وقتی کسی که عاشقشی يه روز صبح از خواب بيدار می شه و شروع می کنه به بدخُلقی و ...و...و بعد می زاره می ره. مجبوری بشينی و نيگا کنی و آرزو کنی هر جا که هست خوش باشه و اگه يه روز عاشق شد بتونه عاشق باشه و بمونه و همهء اون چيزايی رو که تو نداشتی و نتونستی بهش بدی توی زندگی اش داشته باشه.
وقتی کسايی رو که دوسشون داری گُر و گُر می رن و می خوان که يه جايی باشن که بتونن درس بخونن، اون جوری که دلشون می خواد . زندگی کنن اون جوری که بايد، می شينی و فقط دعا می کنی که ای کاش همه چی همون جوری بشه که دوس دارن و دلشون می خواد
وقتی عزيزترينات می رن به سفری که ديگه هيچ وقت بازگشتی نيست، همونايی که وقتی بچه بودی فکر می کردی اگه دستتو چسب بزنی و دستشون رو بگيری ديگه هر جا هم که برن مجبورن تو رو هم ببرن. حتی زير خاک، می رن بدون اين که حتی قبلش بهت خبر داده باشن.
يه لحظه فکر می کنی پس خودت اين وسط چی کاره ای!
اصلا مگه خودت هم هست؟ يا وجود داره؟
يعنی تا به حال حاليت نشده که خودت اصلا معنی نداره. وجود نداره! تو که بايد بشينی و هی رفتنا رو نيگا کنی و بغض ات رو هم نشون ندی که يه وقت ته دلشون نلرزه.
می دونی ولی من می شناسمت. هيچی ات نمی شه. همه اش اَداس
اگه قرار بود چيزی بشه که تا حالا شده بود. حالا هی بشين و ننه من غريبم بازی دربيار.
چرا دلت تا حالا نپکيده؟
آخه مثلا ناسلامتی تو انسانی و به نظر من می تونه ريشه های انسان اُنس باشه و نسيان. هر چند که هيچ ربطی هم نداشته باشه.
چرند
بسه ديگه برو و تنهايی ات رو پيدا کن.
غزل نشسته بود اون جا.
رفته بودم که يه کم تنها باشم و غصه بخورم راستش. از در که وارد شدم، ديدم يکی داره باهام سلام می کنه. راستش نشناختمش، يه جورِ گنگی بودم. به نظرم عوض شده بود. يا شايد هم من بلد نبودم مثل هميشه نيگاش کنم. روبروش هم يه نفر بود. با هم سلام عليک کرديم. نمی دونم چرا نشستم روی يکی از صندلی های ميز کناری. يه کم بعد رفتم سر ميزشون. بحث 185 شد. .180 هم نبود. اما چشاش همين جوری بی اين که خودش بخواد حرف می زد. تهِ نيگاش يه چيزی بود...
راستی غزل هنوز هم به همون مهربونی و سادگی يه....
رفته بودم که يه کم تنها باشم و غصه بخورم راستش. از در که وارد شدم، ديدم يکی داره باهام سلام می کنه. راستش نشناختمش، يه جورِ گنگی بودم. به نظرم عوض شده بود. يا شايد هم من بلد نبودم مثل هميشه نيگاش کنم. روبروش هم يه نفر بود. با هم سلام عليک کرديم. نمی دونم چرا نشستم روی يکی از صندلی های ميز کناری. يه کم بعد رفتم سر ميزشون. بحث 185 شد. .180 هم نبود. اما چشاش همين جوری بی اين که خودش بخواد حرف می زد. تهِ نيگاش يه چيزی بود...
راستی غزل هنوز هم به همون مهربونی و سادگی يه....
August 12, 2002
اين مطلب را قاصدک با مهر برايم نوشته بود. دلم نيامد در اين جا که دور است نشانی از مهر نباشد. مهرت را سپاس قاصدک عزيز.
"برای خاتون من شهرزاد و برای افرا که عزيز دل خاتون است.
سيب شيرين كابل
گفتم به كابل مرو،
سيب كابل شيرين است،
مرا از ياد مىبرى.
كاش
يار در كابل، كابل دور است،
كاش نزديك شود كابل،
كه ببينم شبهاش.
لندي- ترانک های مردمي پشتو
محمد آصف فکرت"
"برای خاتون من شهرزاد و برای افرا که عزيز دل خاتون است.
سيب شيرين كابل
گفتم به كابل مرو،
سيب كابل شيرين است،
مرا از ياد مىبرى.
كاش
يار در كابل، كابل دور است،
كاش نزديك شود كابل،
كه ببينم شبهاش.
لندي- ترانک های مردمي پشتو
محمد آصف فکرت"
August 11, 2002
وقتی تبليغات "ارتفاع پست" رو سر درِ سينماها ديدم ، چيزِ خاصی توجهم رو جلب نکرد، تا همين چن روز پيش که "نگين" هم اومد روی پردهء سينما.
خوب می دونين برام جالب بود: زنان اسلحه به دست.
چرا ايده نداريم؟ چرا از يه اِلِمان توی هزار تا چيز که يهو رو می شن ، استفاده می کنيم؟
حالا بايد منتظر بود که هی به اين زنان اسلحه به دست اضافه شه. تا اون جايی که دوباره يه چی ديگه مد بشه.
آخ از دست مُد.
خوب می دونين برام جالب بود: زنان اسلحه به دست.
چرا ايده نداريم؟ چرا از يه اِلِمان توی هزار تا چيز که يهو رو می شن ، استفاده می کنيم؟
حالا بايد منتظر بود که هی به اين زنان اسلحه به دست اضافه شه. تا اون جايی که دوباره يه چی ديگه مد بشه.
آخ از دست مُد.
August 10, 2002
مسافر اتوبوس ومينی بوس که باشی جزئی از فقری. می بينيش. بوشو حس می کنی. کنارت نشسته. همه جا هست. لازم نيست به خودت زحمت بدی. همه جا پره.
سوار تاکسی اگه باشی فقط يه قدم باهاش فاصله داری. پشت پنجره اس . حتی توی پيکان های درب داغون هم می بينيش. باهات فاصلهء چندانی نداره.
کافيه سوار يه ماشين يه کم مدل بالاتر باشی. حتی اگه شده يه پرايد يا اگه يه ماشين شاسی بلند باشه که ديگه ... همه چی ديگه يه قصه اس. خيالاته.
مثل يه قصه می ياد و رد می شه. فوقش پشت چراغ قرمز اگه باشی نگران اينی که دست بچه های آدامس فروش يا شيشه پاک کن، يا عصای مرد کوری که داره از وسط ماشينا رد می شه و پول می خواد ماشينتو لک نکنن يا خدای نکرده خط نندازن.
فقر فقط يه قصه می شه که تو ببينيش ولی باورش نکنی همه چی توی قصه اس.
برای تو فقط اتوبان ها و چراغاش واقعی به نظر می رسن که با يه آهنگ و هوای خنک کولر ماشينت هم راهن...
(اين مطلب شکلش يه کم فرق داشت. پست نشد و خراب شد دوباره که نوشتم يه جور ديگه شد. مطمئنم که اولی به تر بود..)
سوار تاکسی اگه باشی فقط يه قدم باهاش فاصله داری. پشت پنجره اس . حتی توی پيکان های درب داغون هم می بينيش. باهات فاصلهء چندانی نداره.
کافيه سوار يه ماشين يه کم مدل بالاتر باشی. حتی اگه شده يه پرايد يا اگه يه ماشين شاسی بلند باشه که ديگه ... همه چی ديگه يه قصه اس. خيالاته.
مثل يه قصه می ياد و رد می شه. فوقش پشت چراغ قرمز اگه باشی نگران اينی که دست بچه های آدامس فروش يا شيشه پاک کن، يا عصای مرد کوری که داره از وسط ماشينا رد می شه و پول می خواد ماشينتو لک نکنن يا خدای نکرده خط نندازن.
فقر فقط يه قصه می شه که تو ببينيش ولی باورش نکنی همه چی توی قصه اس.
برای تو فقط اتوبان ها و چراغاش واقعی به نظر می رسن که با يه آهنگ و هوای خنک کولر ماشينت هم راهن...
(اين مطلب شکلش يه کم فرق داشت. پست نشد و خراب شد دوباره که نوشتم يه جور ديگه شد. مطمئنم که اولی به تر بود..)
August 9, 2002
August 8, 2002
چه تدبير ای مسلمانان که من خود را نمی دانم
نه ترسا و يهوديم نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقيّم نه غربيّم نه بّريّم نه بحريمّ
نه ارکانِ طبيعيّم نه از افلاکِ گردانم
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از دنيی نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوا نه از فردوس رضوانم
مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود برون کردم يکی ديدم دو عالم را
يکی جويم يکی گويم يکی دانم يکی خوانم
ز جام عشق سرمستم دو عالم رفت از دستم
به جز رندیّ و قلاّشی نباشد هيچ سامانم
اگر در عمر خود روزی دمی بی او برآوردم
از آن وقت و از آن ساعت ز عمر خود پشيمانم
الا ای شمس تبريزی چنان مستم در اين عالم
که جز مستیّ و قلاّشی نباشد هيچ درمانم
نه ترسا و يهوديم نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقيّم نه غربيّم نه بّريّم نه بحريمّ
نه ارکانِ طبيعيّم نه از افلاکِ گردانم
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از دنيی نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوا نه از فردوس رضوانم
مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود برون کردم يکی ديدم دو عالم را
يکی جويم يکی گويم يکی دانم يکی خوانم
ز جام عشق سرمستم دو عالم رفت از دستم
به جز رندیّ و قلاّشی نباشد هيچ سامانم
اگر در عمر خود روزی دمی بی او برآوردم
از آن وقت و از آن ساعت ز عمر خود پشيمانم
الا ای شمس تبريزی چنان مستم در اين عالم
که جز مستیّ و قلاّشی نباشد هيچ درمانم
فکر می کنی وقتی برگردين دوباره من اين جا باشم؟
همين جا که دی شب شماها برای آخرين بار قبل از سفرتون اومدين؟
نمی دونی اين تنهايی ها رو که هی هی می زارين برای من و می رين چه شکلی ان.
می گن هجرت سخته. حنيف گفت توی اشل کوچيک مثل مُردنه. ولی من می گم . غربت سخت تره. اون جايی که شهر خودته ولی انگار که غريبی. خيلی غريب. با اين همه تنهايی فکر می کنی من چی کار می کنم.
شير بی يال و کوپال
همين جا که دی شب شماها برای آخرين بار قبل از سفرتون اومدين؟
نمی دونی اين تنهايی ها رو که هی هی می زارين برای من و می رين چه شکلی ان.
می گن هجرت سخته. حنيف گفت توی اشل کوچيک مثل مُردنه. ولی من می گم . غربت سخت تره. اون جايی که شهر خودته ولی انگار که غريبی. خيلی غريب. با اين همه تنهايی فکر می کنی من چی کار می کنم.
شير بی يال و کوپال
August 7, 2002
هنوز توی آسمونی. 23 ساعت پر نشده.
دی روز اين موقع اما از ناوگان حمل ونقل شهری... استفاده می کرديم.
چه قدر سخت بود اون جمله های آخری. چه قدر رفتنت زود شد.
چه قدر من بلد نبودم باهات خدافظی کنم.
چه قدر خوش حال بودم که باهات سوار مترو شدم. رفتيم دانشگاه. سراغ استادت. دانشکده. دوباره برگشتيم.
می دونی از اين به بعد به تمام اون خاطره هايی که بهت گفتم؛ خاطرهء دی روز هم اضافه می شه که با هم از کوچه پشتی رفتيم توی دانشگاه.
فکر می کنی من دوباره بتونم از ايستگاه عباس آباد سوار مترو شم و برگشتنی ايستگاه هفت تير پياده شم؟
همش دلم می خواست بيست تا شلوار ديگه هم امتحان کنی که طول بکشه. هی پيرهن بخری و بعد بگی اين نه اون يکی.
وقتی مجبور شدم پشتم رو بهت بکنم و خلاف جهتت برم. فهميدم که چه قدر توی اين همه سال بودی و من نمی دونستم. اشکام گولْه شده بود. چه خوب که تو نديديشون.
تو هم رفتی و باز تنهايی ات رو گذاشتی برای من.
دلم برای همه تون تنگ می شه. راستی هفتهء ديگه افرا و کاوه هم می رن. فکر می کنی اون موقع چه جوری می شه!
خواستم بيام فرودگاه. ولی ديدم اگه نيام باز می تونم اين جوری خودم رو گول بزنم که حنيف رو توی قائم مقام ديدم. حتما بازم می شه ديدش.
حنيفِ عزيز:
هر جا هستی آسمونت همون رنگی باشه که دوس داری. يه رنگی که دلت نگيره.
دی روز اين موقع اما از ناوگان حمل ونقل شهری... استفاده می کرديم.
چه قدر سخت بود اون جمله های آخری. چه قدر رفتنت زود شد.
چه قدر من بلد نبودم باهات خدافظی کنم.
چه قدر خوش حال بودم که باهات سوار مترو شدم. رفتيم دانشگاه. سراغ استادت. دانشکده. دوباره برگشتيم.
می دونی از اين به بعد به تمام اون خاطره هايی که بهت گفتم؛ خاطرهء دی روز هم اضافه می شه که با هم از کوچه پشتی رفتيم توی دانشگاه.
فکر می کنی من دوباره بتونم از ايستگاه عباس آباد سوار مترو شم و برگشتنی ايستگاه هفت تير پياده شم؟
همش دلم می خواست بيست تا شلوار ديگه هم امتحان کنی که طول بکشه. هی پيرهن بخری و بعد بگی اين نه اون يکی.
وقتی مجبور شدم پشتم رو بهت بکنم و خلاف جهتت برم. فهميدم که چه قدر توی اين همه سال بودی و من نمی دونستم. اشکام گولْه شده بود. چه خوب که تو نديديشون.
تو هم رفتی و باز تنهايی ات رو گذاشتی برای من.
دلم برای همه تون تنگ می شه. راستی هفتهء ديگه افرا و کاوه هم می رن. فکر می کنی اون موقع چه جوری می شه!
خواستم بيام فرودگاه. ولی ديدم اگه نيام باز می تونم اين جوری خودم رو گول بزنم که حنيف رو توی قائم مقام ديدم. حتما بازم می شه ديدش.
حنيفِ عزيز:
هر جا هستی آسمونت همون رنگی باشه که دوس داری. يه رنگی که دلت نگيره.
"نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
می دونی به تره که گاهی وقتا هيج حرفی زده نشه.
فقط يه پيش نهاد برات دارم. اون هم اين که به ترين کار برای تو اينه که بری بگردی و لينک معرفی کنی. نظرات خودت رو که می نويسی واقعا آدم نااميد می شه."
من معمولا وبلاگ حسين درخشان رو نمی خونم. بنا به دلايلی کاملا شخصی. يکی از دوستان گفت که نظر داده در مورد ارتفاع پست و من رفتم سراغش. مطلب بالا رو هم براش توی نظرخواهی اش گذاشتم.
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
می دونی به تره که گاهی وقتا هيج حرفی زده نشه.
فقط يه پيش نهاد برات دارم. اون هم اين که به ترين کار برای تو اينه که بری بگردی و لينک معرفی کنی. نظرات خودت رو که می نويسی واقعا آدم نااميد می شه."
من معمولا وبلاگ حسين درخشان رو نمی خونم. بنا به دلايلی کاملا شخصی. يکی از دوستان گفت که نظر داده در مورد ارتفاع پست و من رفتم سراغش. مطلب بالا رو هم براش توی نظرخواهی اش گذاشتم.
August 6, 2002
August 5, 2002
August 4, 2002
بادمجان را حلقه حلقه سرخ می کنم. حالا تخم مرغ را می شکنم تويش.
زيتون ها را می ريزم توی يکی از همون ظرف های کوچک گِلیِ ماسوله که نقش مشخصی ندارند و رنگ در رنگند. سبز.زرد.نارنجی.
حالا مخلوط تخم مرغ و بادمجان را برمی گردانم توی همان بشقاب سفيد که گُلی دارد به رنگ زرد پررنگ با وسط سورمه ای. فکر کن شده گل در گل.
می آيم می نشينم سرِ ميز با نمک دانی رو به رويم و کاغذی و قلمی؛ که يک قاشق می خورم با همان قاشق چوبی و يک جمله می نويسم. راستی به جای نان هم کراکر سبزی است محصول گرجی(خوشمزه اس) .
اين تصوير برای سپيده است که می داند ميز کجاست و من کجا
زيتون ها را می ريزم توی يکی از همون ظرف های کوچک گِلیِ ماسوله که نقش مشخصی ندارند و رنگ در رنگند. سبز.زرد.نارنجی.
حالا مخلوط تخم مرغ و بادمجان را برمی گردانم توی همان بشقاب سفيد که گُلی دارد به رنگ زرد پررنگ با وسط سورمه ای. فکر کن شده گل در گل.
می آيم می نشينم سرِ ميز با نمک دانی رو به رويم و کاغذی و قلمی؛ که يک قاشق می خورم با همان قاشق چوبی و يک جمله می نويسم. راستی به جای نان هم کراکر سبزی است محصول گرجی(خوشمزه اس) .
اين تصوير برای سپيده است که می داند ميز کجاست و من کجا
من دور شده ام از خود. از تو. از او. از هر کس که دوستش می دارم.
من اين جايم. اما اين جا جز کلمه مگر چيز ديگری هم هست!
حتی اين جا جايی نيست در اصل که بتوان خود را پيدا کرد چه رسد به ديگری. اصلا مگر خود مهم تر از ديگری است که هميشه اول خود می پرد وسط. می گويد اول من اول من.
دوست داشتن هم انگار کلمه ای بيش نيست. کلمه ای که مدت هاست گم شده. کلمه ای که گاه دل تنگ می کند و گاه دل شاد اما آخر همهء اين ها همان دل تنگی است که کلمه است و نه هيچ چيز ديگر
.
.
.
من اين جايم. اما اين جا جز کلمه مگر چيز ديگری هم هست!
حتی اين جا جايی نيست در اصل که بتوان خود را پيدا کرد چه رسد به ديگری. اصلا مگر خود مهم تر از ديگری است که هميشه اول خود می پرد وسط. می گويد اول من اول من.
دوست داشتن هم انگار کلمه ای بيش نيست. کلمه ای که مدت هاست گم شده. کلمه ای که گاه دل تنگ می کند و گاه دل شاد اما آخر همهء اين ها همان دل تنگی است که کلمه است و نه هيچ چيز ديگر
.
.
.
مجبورم يه جک بگم هر چند که ...
از يه نفر می پرسن: آقا به نظر شما مشکل ترافيک رو چه جوری بايد حل کرد؟
می گه: شهرنو درست کنين.
گزارشگر سرخ و سفيد می شه. می گه: آخه آقا شهرنو چه ربطی به ترافيک داره؟
طرف می گه: خوب اگه اون جا باشه اين خانوما تشريف می برن اون جا. ديگه سر چهارراه ها و خيابونا نيستن. ترافيک نمی شه ديگه.
گزارشگر خوشش می ياد می گه عجب راه حلی. يه سوال ديگه هم بکنم: به نظر شما مسايل مملکتی و سياست و اقتصادو.. اينا رو چه جوری می شه حل کرد؟
می گه: شهر نو درس کنين.
گزارشگر می گه: آخه آقا حالا اون دليلت درست. اين آخه ديگه چه ربطی داره؟
طرف می گه: ها دِ نفهميدی. اگه شهر نو درس کنين اين آقايون دوباره می رن سر کارِ اولشون. چهار نفر درس حسابی می يان اقتصاد و اينا.......................
از يه نفر می پرسن: آقا به نظر شما مشکل ترافيک رو چه جوری بايد حل کرد؟
می گه: شهرنو درست کنين.
گزارشگر سرخ و سفيد می شه. می گه: آخه آقا شهرنو چه ربطی به ترافيک داره؟
طرف می گه: خوب اگه اون جا باشه اين خانوما تشريف می برن اون جا. ديگه سر چهارراه ها و خيابونا نيستن. ترافيک نمی شه ديگه.
گزارشگر خوشش می ياد می گه عجب راه حلی. يه سوال ديگه هم بکنم: به نظر شما مسايل مملکتی و سياست و اقتصادو.. اينا رو چه جوری می شه حل کرد؟
می گه: شهر نو درس کنين.
گزارشگر می گه: آخه آقا حالا اون دليلت درست. اين آخه ديگه چه ربطی داره؟
طرف می گه: ها دِ نفهميدی. اگه شهر نو درس کنين اين آقايون دوباره می رن سر کارِ اولشون. چهار نفر درس حسابی می يان اقتصاد و اينا.......................
می خوام رکورد بزنم. حالا هر جوری که بشه.. می دونی هی می گی اما نمی دونی که من چی کار می تونم بکنم!
دی روز رفته بودم پاتوق. جات خالی بود. جای خيلی يایِ ديگه هم. حسين آقا خودشم نبود. نمی دونم چرا. نون سيردار هم خوردم. تازه يکی هم اومد که فکر کنم يه روز کلی خانومِ مارپل بازی درآورده بود. ولی خوب معلومه خورده بود به ديوار. قبلش رفتم يه مداد غولی سبز برای غولی خريدم می خوام بدم دوستم ببره برای غولی. به ماموتم زنگ زدم رفتيم فيلم ديديم اصلا هم جالب نبود اسمش هم بودClient.
راجع بهش هم نمی خوام هيچی بنويسم. حالا بايد هی دنبال هوتن بگردم. دی شب خوابم نمی برد. يه ساعت تلفنی حرف زدم. کتاب خوندم. ... صبح هم دير بيدار شدم. چن وقته يه ساعتای عجيب غريبی تلفنيا موبايل زنک می زنه. اون ور خط هم کسی نيست. به گمونم يکی از اون دنياست.
راستی يه CDدسته منه که صاحبش نمی ياد دنبالش. مال درسش ها. کلی هم براش آفلاين و ميل زدم..
پيش نهاد شد که برای فيلم ها و کتاب ها ايندکس بذارم. حالا منِ تنبل چی کار کنم؟ فهميدم اين کارو به مناقصه می ذارم. چه طور وقتی مزايده بود همه شرکت کردن!
آی ايها الناس من تهيه ايندکس برای صفحات جادو و کتابخونه رو به مناقصه می ذارم. لطفا سليقه های مرا هم دخيل کنيد.
فکر کنم کار یرو که می خواستم کردم. رکورد زدم. ديگه نمی تونی بگی می نی ماليست!
اصلا هم کوتاه نيست. کلی هم اراجيف نوشتم.
ديدی بلد نيستم طولانی بنويسم. تازه طولانی نوشتن مساوی است با چرنديات.....
دی روز رفته بودم پاتوق. جات خالی بود. جای خيلی يایِ ديگه هم. حسين آقا خودشم نبود. نمی دونم چرا. نون سيردار هم خوردم. تازه يکی هم اومد که فکر کنم يه روز کلی خانومِ مارپل بازی درآورده بود. ولی خوب معلومه خورده بود به ديوار. قبلش رفتم يه مداد غولی سبز برای غولی خريدم می خوام بدم دوستم ببره برای غولی. به ماموتم زنگ زدم رفتيم فيلم ديديم اصلا هم جالب نبود اسمش هم بودClient.
راجع بهش هم نمی خوام هيچی بنويسم. حالا بايد هی دنبال هوتن بگردم. دی شب خوابم نمی برد. يه ساعت تلفنی حرف زدم. کتاب خوندم. ... صبح هم دير بيدار شدم. چن وقته يه ساعتای عجيب غريبی تلفنيا موبايل زنک می زنه. اون ور خط هم کسی نيست. به گمونم يکی از اون دنياست.
راستی يه CDدسته منه که صاحبش نمی ياد دنبالش. مال درسش ها. کلی هم براش آفلاين و ميل زدم..
پيش نهاد شد که برای فيلم ها و کتاب ها ايندکس بذارم. حالا منِ تنبل چی کار کنم؟ فهميدم اين کارو به مناقصه می ذارم. چه طور وقتی مزايده بود همه شرکت کردن!
آی ايها الناس من تهيه ايندکس برای صفحات جادو و کتابخونه رو به مناقصه می ذارم. لطفا سليقه های مرا هم دخيل کنيد.
فکر کنم کار یرو که می خواستم کردم. رکورد زدم. ديگه نمی تونی بگی می نی ماليست!
اصلا هم کوتاه نيست. کلی هم اراجيف نوشتم.
ديدی بلد نيستم طولانی بنويسم. تازه طولانی نوشتن مساوی است با چرنديات.....
August 2, 2002
July 31, 2002
پا روی همهء خطّای پياده رو گذاشتم.
بر خلاف هميشه همهء خطّا و بريدگی های پياده رو کف کفشای منو احساس کردن.
هيچ اتفاق خاصی نيفتاد، جز اين که از اون موقع يه چيزی هی داره مور مور می شه و هی تو کله ام خط می کشه! اگه پياده رو ها خط نداشتن ...
راستش وقتی اولين قدم رفت روی خط يه چيز ديگه نوشتم توی ذهنم ولی حالا همه چی عوض شده!
بر خلاف هميشه همهء خطّا و بريدگی های پياده رو کف کفشای منو احساس کردن.
هيچ اتفاق خاصی نيفتاد، جز اين که از اون موقع يه چيزی هی داره مور مور می شه و هی تو کله ام خط می کشه! اگه پياده رو ها خط نداشتن ...
راستش وقتی اولين قدم رفت روی خط يه چيز ديگه نوشتم توی ذهنم ولی حالا همه چی عوض شده!
July 30, 2002
July 29, 2002
July 28, 2002
ظاهرا اون اوايل يکی گفته بود حجاب رو اجباری نکنين. اين شهر.. رو هم خراب نکنين!
حالا قربونش برم توی يگهء دنيا هم زناشون اين جوری نمی گردن که هيچ. يه منبع درآمد جديد هم برای آقايون کشف شد! آخه تورو - نمی دونم به چی بگم!- عفاف هم شد اسم واسه اين طرح!!
پول بده ازدواج موقت کن، لازمه خودت خبر نداری!!
ههههههاااااااااااای
بدبختی
بی چارگی
...
حالا قربونش برم توی يگهء دنيا هم زناشون اين جوری نمی گردن که هيچ. يه منبع درآمد جديد هم برای آقايون کشف شد! آخه تورو - نمی دونم به چی بگم!- عفاف هم شد اسم واسه اين طرح!!
پول بده ازدواج موقت کن، لازمه خودت خبر نداری!!
ههههههاااااااااااای
بدبختی
بی چارگی
...
يه چيزی هست که من نمی فهمم.
چرا هميشه اونی که مجبوره فرمان بالا دست خودش رو اطاعت کنه متهم می کنن و ...
من دلم برای همهء سربازهايی که مجبورن حرف بالا دستشون رو اطاعت کنن می سوزه. برای کسايی که به جای بالاتری ها محاکمه می شن.
پری روز يه دونه از اين لندکروز جديدا رو که ديگه قديمی شدن ديدم. يه هو فکر کردم چرا هيچ وقت به اي بچه ها کتاب نمی دن که بخونن. چرا به اين بچه ها فقط ياد می دن که بقيه رو بايد تحقير کرد چون ما شما رو تحقير می کنيم. بقيه را بايد زد چون اونا حق کتاب خوندن رو از شما گرفتن!
چه قدر اين روزا شبيه قلعهء حيوانات شده همه جا.
دوباره دارم از اين شاخه به اون شاخه می پرم اما دلم پره لابد!
يه وقتی فکر می کردم يه روز کلی گل می خرم و به پليس های سر چهارراه ها هديه می دم. حالا فکر می کنم يه روز که ماشين داشته باشم و بتونم کلی کتاب می خرم و به بچه های لندکروز نشين هديه می دم.
.....
چرا هميشه اونی که مجبوره فرمان بالا دست خودش رو اطاعت کنه متهم می کنن و ...
من دلم برای همهء سربازهايی که مجبورن حرف بالا دستشون رو اطاعت کنن می سوزه. برای کسايی که به جای بالاتری ها محاکمه می شن.
پری روز يه دونه از اين لندکروز جديدا رو که ديگه قديمی شدن ديدم. يه هو فکر کردم چرا هيچ وقت به اي بچه ها کتاب نمی دن که بخونن. چرا به اين بچه ها فقط ياد می دن که بقيه رو بايد تحقير کرد چون ما شما رو تحقير می کنيم. بقيه را بايد زد چون اونا حق کتاب خوندن رو از شما گرفتن!
چه قدر اين روزا شبيه قلعهء حيوانات شده همه جا.
دوباره دارم از اين شاخه به اون شاخه می پرم اما دلم پره لابد!
يه وقتی فکر می کردم يه روز کلی گل می خرم و به پليس های سر چهارراه ها هديه می دم. حالا فکر می کنم يه روز که ماشين داشته باشم و بتونم کلی کتاب می خرم و به بچه های لندکروز نشين هديه می دم.
.....
می خواستم بنويسم، همان گونه که در دفترم نوشته ام. می خواستم همهء آن هايی را که در دفترم نوشته ام اين جا هم بياورم.
اما دلم راضی نشد.
می دانی هر چيزی که نوشته ام کم می آيد پيش تو . دلم نمی خواهد که آن گونه بگويمت.
پس فقط:
سپيده آمد.
سپيده رفت.
دل من اما در اين مجال فرصت تنهايی نيافت.
سپيده سپيدی آورد با خود.
باز هم آن نشد که می خواهم.
اما دلم راضی نشد.
می دانی هر چيزی که نوشته ام کم می آيد پيش تو . دلم نمی خواهد که آن گونه بگويمت.
پس فقط:
سپيده آمد.
سپيده رفت.
دل من اما در اين مجال فرصت تنهايی نيافت.
سپيده سپيدی آورد با خود.
باز هم آن نشد که می خواهم.
July 27, 2002
July 24, 2002
چپه شد روی ميز. هر چی چسب بود ريخت روی ميز.
يهو ديدم همه کاغذا خوش حال شدن. کلمه ها دونه دونه در می رفتن و می چسبيدن بهش. يه جاهايی يه سری حروف هم از کلمه ها جدا شدن و برا خودشون رفتن اين ور و اون ور.حالا هيچ کدوم از کاغذا نوشته ندارن. اولش خوش حال بودن اما کم کم فهميدن چه بلايی سرشون اومده. کاغذ، بی کلمه، بی نوشته؛ به چه درد می خوره؟ کسی نيست بخونتشون. کلمه ها هم اعلام استقلال کردن ديگه نمی خوان برگردن هُلفدونی.
اِ صب کنين شما ها کجا داري می ر ن اونا کا ذ بو . اين جا کام يو ره . هِ م چی ک ر ک م.
ا و داس ب د
يهو ديدم همه کاغذا خوش حال شدن. کلمه ها دونه دونه در می رفتن و می چسبيدن بهش. يه جاهايی يه سری حروف هم از کلمه ها جدا شدن و برا خودشون رفتن اين ور و اون ور.حالا هيچ کدوم از کاغذا نوشته ندارن. اولش خوش حال بودن اما کم کم فهميدن چه بلايی سرشون اومده. کاغذ، بی کلمه، بی نوشته؛ به چه درد می خوره؟ کسی نيست بخونتشون. کلمه ها هم اعلام استقلال کردن ديگه نمی خوان برگردن هُلفدونی.
اِ صب کنين شما ها کجا داري می ر ن اونا کا ذ بو . اين جا کام يو ره . هِ م چی ک ر ک م.
ا و داس ب د
اگه جنگل بودم، بقيه گم می شدن. اگه کوه بودم از سرما يخ می زدن. اگه بيابون بودم طاقت تشنگی شون رو نداشتم. حالا که دريام خودم گم شدم. هيچ ساحلی نيست که منو به خشکی برسونه. ساحل نيست چون من دريای يه ساحل نيستم اگه به ساحل برسم می گندم بوم بلند می شه، از اينی که هست بيش تر. يه دريا هم که نمی تونه فقط يه ساحل داشته باشه اونه که يه وقتی که فکر می کردم يه ساحل پيدا شده و من می تونم يه کم استراحت کنم؛ يهو طوفان شد. گردباد، گردآب. هر چی که گِرده و گَرده... انقدر شديد بود که هنوز که هنوزه نتونستم چشامو خوب باز کنم. هيچی رو نمی شه ديد. می دونی که دريای طوفانی چه شکليه؟!
دی روز بود که فهميدم که نمی تونم ساحل داشته باشم. فکر کن اگه يه ساحل داشتم می شد دی روز با يه سلام کوچولو خوش حال شم.؟ انقد که يکی از گردبادا بره خونشون؟!
نه اگه ساحل داشتم الان پشتشو به من کرده بود و قهر کرده بود که چرا سلام ماهو دادی. ماه که بهت سلام کرد حتما می خواد يه روزی ساحلت بشه...
کاش يه ساحل باشه که بفهمه دريای غم ساحل نداره....
دی روز بود که فهميدم که نمی تونم ساحل داشته باشم. فکر کن اگه يه ساحل داشتم می شد دی روز با يه سلام کوچولو خوش حال شم.؟ انقد که يکی از گردبادا بره خونشون؟!
نه اگه ساحل داشتم الان پشتشو به من کرده بود و قهر کرده بود که چرا سلام ماهو دادی. ماه که بهت سلام کرد حتما می خواد يه روزی ساحلت بشه...
کاش يه ساحل باشه که بفهمه دريای غم ساحل نداره....
July 23, 2002
July 21, 2002
گوشی را برمی دارد.
- - - - - - -
حالا شماره را گرفته، بوووووق بوووق.
--بعله؟ بفرماييد.
گوش می دهد اما جوابی نيست.
گوشی را بر می دارد.
- - - - - - - - - - -
بعد از چند بار گرفتن و شنيدن پيغام های عجيب و غريب دوباره بييييب بييييييييب
--الو سلام
گوش می دهد، جوابی نيست اما.
زن مدام اين کار را می کند.
گاهی اما حرف می زند.
عصبی.
- با ... کار داشتم.
-- نيستن بفرماييد پيغامتون رو. با کی تماس بگيرن؟
- خودم زنگ می زنم
بوووووق
گاهی حرف هم می زند. فقط هتاکی و بی حرمتی
و دعوا
اين ها اما هنوز معلوم نيست برای چيست.
گاهی به جای او آنلاين هم می شود و با ديگران حرف می زند و طبعا....
زندگی اش شده همين زنگ زدن ها. حرف نزدن ها. و هتاکی ها.
از منطق اما خبری نيست.
مرد اما می آيد و می رود. به ظاهر بی خبر؟!
گمان اين نيست.
تصور مرد زندگی در سايه است. اما نمی داند که سرِ ظهر سايه ای نيست!
...
...
...
زندگی روشن فکری
- - - - - - -
حالا شماره را گرفته، بوووووق بوووق.
--بعله؟ بفرماييد.
گوش می دهد اما جوابی نيست.
گوشی را بر می دارد.
- - - - - - - - - - -
بعد از چند بار گرفتن و شنيدن پيغام های عجيب و غريب دوباره بييييب بييييييييب
--الو سلام
گوش می دهد، جوابی نيست اما.
زن مدام اين کار را می کند.
گاهی اما حرف می زند.
عصبی.
- با ... کار داشتم.
-- نيستن بفرماييد پيغامتون رو. با کی تماس بگيرن؟
- خودم زنگ می زنم
بوووووق
گاهی حرف هم می زند. فقط هتاکی و بی حرمتی
و دعوا
اين ها اما هنوز معلوم نيست برای چيست.
گاهی به جای او آنلاين هم می شود و با ديگران حرف می زند و طبعا....
زندگی اش شده همين زنگ زدن ها. حرف نزدن ها. و هتاکی ها.
از منطق اما خبری نيست.
مرد اما می آيد و می رود. به ظاهر بی خبر؟!
گمان اين نيست.
تصور مرد زندگی در سايه است. اما نمی داند که سرِ ظهر سايه ای نيست!
...
...
...
زندگی روشن فکری
آدم می ماند به اين همه هوش سرشار چه بگويد.
خدا را شکر که ما مردم ابله رئوسی باهوش داريم.
سخنان آيت ... مشگينی را که خوانده ايد.
به گمانم ما همه قرار بوده در سيل هلاک شويم ولی به مدد ... سدها نگذاشتند...
بی خيال به جای سايت ابراهيم نبوی سخنان اين هفتهء ايشان را بخوانيد . اما اگر آخر سر گريه تان گرفت و عصبانی شديد از من نيست. من که حرفی نزدم.
خدا را شکر که ما مردم ابله رئوسی باهوش داريم.
سخنان آيت ... مشگينی را که خوانده ايد.
به گمانم ما همه قرار بوده در سيل هلاک شويم ولی به مدد ... سدها نگذاشتند...
بی خيال به جای سايت ابراهيم نبوی سخنان اين هفتهء ايشان را بخوانيد . اما اگر آخر سر گريه تان گرفت و عصبانی شديد از من نيست. من که حرفی نزدم.
July 20, 2002
خواستم ازت اجازه بگيرم نبودی. بايد اينو توی دفتر خودم هم می نوشتم. حالا بعدا می تونی بهم بگی که برش دارم يا نه.
ترس. ترس از ترس.....
* نترس :
- من از مايکرو ويو مي ترسم. من از صفحه يزرگ سينما هاي سه بعدي مي ترسم و از قورباغه.
خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز تو يغل تو بوده حالا بازوهاي ديگه اي رو دور خودش حلقه مي کنه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز بهت گفته دوستت داره حالا کلمه هاي تو رو با يک صداي ديگه مي شناسه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز براش مي مردي، حالا يکي ديگه رو مي کُشه.
- من از مردهايي که کت چرم بپوشن مي ترسم. من از تاريکي مي ترسم...اوه از گربه هم خيلي مي ترسم.
خيلي سخته بدوني کسي که دوستش داشتي رو اذيت کردي. خيلي سخته بدوني قدر چيزهايي رو که داشتي نمي دونستي. خيلي سخته بدوني هيچ وقت جواب درست « دوستت دارم » رو بلد نبودي. خيلي سخته بدوني اوني که همه چي رو خراب کرد خودت بودي. خيلي سخته بدوني اوني که برات مي مرد رو واقعا کُشتي.
- من از صداي Portishead مي ترسم. من از کشيدن کفگير ته قابلمه تفلون مي ترسم و از قيافه اون آقاهه که سر کوچه مون سيگار مي کشه.
خيلي سخته که بدونم ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از عشق ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از زندگي، از مرگ، از تعلق و آزادي ترسيدم . خيلي سخته بدونم که از تو ترسيدم. ترسو هميشه بازنده است.
ترس. ترس از ترس.....
* نترس :
- من از مايکرو ويو مي ترسم. من از صفحه يزرگ سينما هاي سه بعدي مي ترسم و از قورباغه.
خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز تو يغل تو بوده حالا بازوهاي ديگه اي رو دور خودش حلقه مي کنه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز بهت گفته دوستت داره حالا کلمه هاي تو رو با يک صداي ديگه مي شناسه. خيلي سخته بشنوي اوني که يه روز براش مي مردي، حالا يکي ديگه رو مي کُشه.
- من از مردهايي که کت چرم بپوشن مي ترسم. من از تاريکي مي ترسم...اوه از گربه هم خيلي مي ترسم.
خيلي سخته بدوني کسي که دوستش داشتي رو اذيت کردي. خيلي سخته بدوني قدر چيزهايي رو که داشتي نمي دونستي. خيلي سخته بدوني هيچ وقت جواب درست « دوستت دارم » رو بلد نبودي. خيلي سخته بدوني اوني که همه چي رو خراب کرد خودت بودي. خيلي سخته بدوني اوني که برات مي مرد رو واقعا کُشتي.
- من از صداي Portishead مي ترسم. من از کشيدن کفگير ته قابلمه تفلون مي ترسم و از قيافه اون آقاهه که سر کوچه مون سيگار مي کشه.
خيلي سخته که بدونم ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از عشق ترسيدم. خيلي سخته که بدونم از زندگي، از مرگ، از تعلق و آزادي ترسيدم . خيلي سخته بدونم که از تو ترسيدم. ترسو هميشه بازنده است.
July 17, 2002
Subscribe to:
Posts (Atom)