December 31, 2006
کابوس
کسی آدامس هایم را تکه تکه می کرد و من هی می گفتم آدامس هایم را بده
بیدار شده بودم ولی هم چنان تکرار می کردم:
آدامس هایم را بده.
موش مرده ای را با دست گرفته بودم و به عنوان دستمال استفاده می کردم جاهایی را که تمیز بود با موشی خونی تمیز می کردم!
این یکی خواب بود یا کابوس نمی دانم هنوز کامل خوابم نبرده چشم هایم را که می بستم موش در دست هایم بود. چشم هایم را که باز می کردم، خبری از موش نبود.
December 30, 2006
قساوت
دیگری خیلی جدی می گوید: باید کنترل جمعیت صورت بگیرد یا نه؟ این هم روش است
مخم داغ می شود. نمی فهمم. نمی توانم به شوخی برگزارش کنم. شوخی نمی کند. چنین آدمی که ادعای پیرو اسلام بودن می کند چه گونه کسی است؟ چه گونه می شود کسی با او زندگی کند و من نگرانش نباشم؟
سرم درد می کند.
برای عزیزترین کودک دنیا
کاش فقط یک بار قد علم کنی و بخواهی آن چه را که حق توست.
December 28, 2006
شب یلدای بم
1.بار اول اسمم در لیست زخمی ها وارد شد با این که کارت خبرنگاری داشتم. هواپیمای غول پیکر هم سر آخر با تعداد کمی مسافر پرواز کرد! عجیب بود نه؟
2. فقط برای این که ببینم چه خبر است رفته بودم و عکاسی. فرودگاه و شهر مثل منطقهء جنگی بود. همان شب با کلی مکافات برگشتم.
3.تصمیم گرفتیم کاری برای بچه ها بکنیم . با پول هایی که از ایران و کانادا جمع شد، بسته هایی از کتاب و اسباب بازی و لوازم بهداشتی برای بچه ها درست کردیم و سه روز بعد راهی شدم. هلال احمری ها می خواستند از فرودگاه مرا با خود ببرند تا در مناطق اصلی شهر بسته ها را پخش کنیم و فیلم بگیرند و ... اما با سازمان آبی های رفسنجان که بار اول باهاشان آشنا شدم رفتم. پاترولی در اختیارم گذاشتند و رفتیم مناطق دور افتاده.
4. دخترک آمد جلو. بسته را که دادم بهش کمی من من کرد و پول خواست. پرسیدم برای چه؟ می خواست برای مادرش سیگار بخرد. گفتم بگو مادرت بیاید. سیگار برده بودم. دادم به مادرش. دخترک بریده بریده گفت آخه مادرم تریاک هم می کشید.فقط یکی از برادرانش و او مانده بودند. با مادر و پدری که قطع نخاع شده بود.
5.بار سوم حافظ هم با خودم برده بودم. پیرمردی آمد جلو و یکی از حافظ ها را به او دادم. سر صحبتش باز شد که کتاب خانه داشته با چند هزار جلد کتاب و ...
6. چند بار دیگر هم رفتم. بیمارستان مخصوص نوزادان و مادران باردار شیر خشک نداشت! چند بسته از شیر خشک ها را به آن ها دادیم.
7. سعی کردم این مطلب بار عاطفی نداشته باشد. آن جا پر از درد بود و هر کاری می کردی نمی توانستی گوشه ای از سنگینی که بر سر آن ها سایه کرده بود، کم کنی.
8. خیلی ها اهالی زاهدان و اطراف را که آمده بودند آن جا و از کمک ها استفاده می کردند، متهم می کردند، من اما فکر می کردم اگر آن ها زندگی راحتی داشتند و سرپناهی، آیا راضی می شدند به چادری پاره از هلال احمر و کنسروهای لوبیا دل خوش کنند؟
خاطره ها زیاد است ولی تاب نه!
بم
December 26, 2006
بم هم چنان بم است
December 23, 2006
در راستای خاطرات مجرد
وقتی بچه ها رو گرفتنن هنوز خبر نداشتم، رفته بودم دانشگاه و الکی دلم مثل سیر و سرکه می جوشید یه هو عباس یکرنگی در نقطه رو وا کرد اومد تو و گفت بچه ها رو گرفتن یکی از بچه ها که خیلی ها می شناسینش و اصولا ترسوئه باهامون نیومد. من و عباس با هم رفتیم کلانتری یوسف آباد که اسم بچه ها رو بدیم که سر به نیستشون نکن. توی دفتر باید اسم خودمون رو هم می نوشتیم، به عباس گفتم بیا اسم الکی بنویسم، شجاعتش گل کرد و گفت نه باید اسم خودمون رو بنویسیم، خلاصه اسم خودمون و بچه ها رو نوشتیم، اومدیم بیرون. تا از کلانتری پامون رو گذاشتیم بیرون، عباس گفت حالا نیان سراغمون و چه غلطی بکنیم و اینا. به توصیهء یکی از دوستان قرار شد عباس قایم شه! ایشون هم نامردی نکرد و رفت خونهء برادرش و چون خیلی بی کار بود هی تلفن رو برمی داشت و این ور اون ور زنگ می زد که فلانی من خونهء داداشم هستم و اینم شماره شه! اون جاها دانشگاه و روایت و... بود
تا مدت ها نگران این بودیم که عباس رو می گیرن ولی نگرفتنش!
در خونهء ما هم مثل این که تشریف برده بودن و از هم سایه ها یه چیزایی پرسیده بودن ولی آخرش هم کاری به کارم نداشتن.
(در راستای حرفای بهمن هم بگم که بنده از گربه متنفرم. نمی تونم بگم چه قدر!!!)
آقا من یه تقلب هم می کنم چون یه سری از اسمای پایین تکراری یه از بامداد و ادریس یحیی هم دعوت می کنم که بیاد توی بازی
December 22, 2006
بازی شب یلدای دی شب
1. خیلی کوچیک بودم یه بار شیشه شیرم از پنجره می افته پایین و منم دنبالش. مثل این که از این حرکت خیلی خوشم اومده بوده چون همه می گن، از اون به بعد هر وقت حواسشون نبوده بازم از این کارا می کردم. (معلوم شد مخم واسه چی تاب داره؟)
2. کلاس اول که بودم یه بار بابام که همیشه می اومد دنبالم دیر کرد، منم که پر اعتماد به نفس راهمو گرفتم و از همون مسیری که بابام می رفت رفتم سمت خونه وسط راه صدای ترمز شنیده شد و بابام که از ماشین پیاده شد. شانس آوردم مامانم هم باهاش بود. کتک نخوردم. ولی مدرسه ام عوض شد و دیگه خودم باید می رفتم و می اومدم! (فکر کنم تا به حال! از بابام کتک نخوردم)
3. خواهرم واسمون یه بارونی آورده بود که پلاستیکی بود و سفید رنگ وقتی می پوشیدیمش همه بچه ها مسخره مون می کردن و داد می زدن کفن پوش، کفن متری چند؟
4. مامانم یه کیف پول خرد داشت همیشه از توش پول کش می رفتم ولی اول نصفشو می دادم به گدای سر کوچه و بعد می رفتم واسه خودم لواشک و پفک و ... می خریدم.
4.5. یه بار با برادرم دزد و پلیس بازی می کردیم توی انباری تفنگ سنگین بود و من دزد قرار شد برادرم لولهء تفنگ رو بذاره زمین و شلیک کنه و مثلا من بمیرم. شلیک کرد. به مامانم گفتیم موش گلیم رو خورده. اونا هم باور کردن! دیگه هیچ وقت تیر توی خونه پیدا نشد. آره تفنگ پر بود ولی من نمردم. گفتم که سرش به زمین بود، وگرنه الان مجبور نبودین این اراجیف رو بخونین. (در مورد احتمال مرگ بارها در حوض و استخر و دریا غرق شدم خیلی هاشم یادمه اینا مربوط می شه به دو تا هفت سالگی ولی باز یه کسی بوده که نجاتم بده. آخریشو خداییش نمی خواستم بیام بالا کف دریا خیلی قشنگ بود همه چی واضح و زیبا ولی باز این بابام نذاشت به کارم برسم.)
5. یه چیزی هم که همه می دونن اینه که اصلاح ناپذیر و غیرقابل تحملم. فکر می کنم این به گذشته پرستی ام بر می گرده
پنج نفر پیش نهادی من: نرگس، احسان، شاهین دلتنگستان، ریرا، قاف،
ب.ت.(آقا و خانم اینو اگه نگم خفه می شم. خونه مون توی خیابون دکتر هوشیار ور به روی دانشگاه شریف بود، سه سالم بود. بارون می اومد اساسی، یه دوستی داشتم اسمش آزیتا بود. توی اون بارون اومد در خونه گفت تولدمه بیا بریم خونه ما. مامانم هول هولکی نشست و ده دقیقه ای یه پیراهن صورتی خوشگل از این لونه زنبوری ها واسم دوخت. توی اون مهمونی فقط من و آزیتا بچه بودیم ولی هیچ وقت یادم نمی ره. دوستم مامانم بارون...)
عرذ می خواییم بیش تر شد
December 21, 2006
December 17, 2006
تتراپک
این تبلغ های جدیدش رو احتمالا خیلی ها که تهران هستن دیدن. هنرپشهء آینده، کارگردان موفق آینده، استاد دانشمند آینده، پزشک موفق آینده ... و در ساده ترین حالت مادر نمونهء آینده!
برام سواله که آیا این مملکت به نجار و جوش کار و کارگر و رفتگر و رانندهء موفق آینده نیاز نداره و کسایی که قراره در آینده شغلشون ساده و در عین حال خیلی هم مفید باشه نیازی نداره؟
آیا این بچه های امروز که قراره فردا چنین شغل هایی داشته باشن نباید از تغذیه ای سالم برخوردار باشن؟
های تتراپک با توام
.
.
.
دولت پاسخ گو
آقای وزیر کشور هم که چنین نظری دارند
بیابید پرتقال فروش را
خبر از روزنا
بی شرمی
چرا باید خیّری را که مدرسه می سازد کشت؟
December 15, 2006
محیط های کوچک
1. در این روزهای پر تب و تاب رای گیری! چیزی که برایم عجیب بود باز هم غفلت اصلاح طلبان همیشه در خواب بود که در شهرستان ها هیچ لیست واحدی ارائه نکرده بودند. در شرستانی که مرکز استان هم هست و اتفاقا سفری به آن جا داشتم هر چه گشتم لیستی از اصلاح طلبان ندیدم در صورتیکه رایحهء خوش خدمتی ها لیست داده بودند!
آی اصلاح طلب ها کجایید؟
2. رنج می برم از این همه دور یاز خویشتن خویش. کسی را متهم نمی کنم فقط تصویری را که دیده ام بازگو می کنم. باز هم در همان شهر کوچک انگار که زنانشان کاری نداشتند جز مهمانی رفتن و هر بار لباس عجیب و غریب پوشیدن و آرایش های آن چنانی کردن . آدمی چه قدر حقیر است که تنها راه مطرح کردنش چنین چیزهایی باشند. این را هم در نظر بگیرید که اکثر چنین مجالسی مذهبی بودند ! و چنین آرایش و پیرایش هایی برای نزدیک شدن به خدایشان! صورت گرفته بود.
در صورتی که همین آدم ها حتی سلامی بدون افاده و فخر فروشی و دور از ریا بلد نبودند.
باز هم گیر کردم به همان خوب ننوشتن.
رنج می برم
December 12, 2006
مرگ یا تو؟ کدام؟
و من در به در به دنبال تو
.
.
.
خوش حالی که نمی یابمت؟
تهوع
این بچه ها چه گناهی داشته اند؟ واقعا چه گناهی؟
لطفا جدی بگیرید
ایمیل یا کامنت های شما رو پذیراییم.
December 10, 2006
من هرچه را که زیر آسمان انجام می شود دیده ام. همه چیز باطل اباطیل است. مانند دویدن بدنبال باد."
سلیمان نبی. تورات. کتاب جامعه.
این مطلب را ظاهرا به تاریخ 06-10-12 نوشته ام و پست نکرده ام. حتما جایی خوانده بودم و طبعا الان یادم نیست کجا! پس پستش می کنیم.
December 9, 2006
December 8, 2006
December 5, 2006
نکته
من اما این جا می خوام از آقای شهردار دفاع کنم. هر چند که انتقاداتی هم بهش دارم اما در این مورد دلم می خواد به همهء اونایی که کور بودن و ندیدن یه تلنگری بزنم.
دو سه روز قبل از برف جمعه شب، سطل های شن و نمک شهرداری بیش تر جاها نصب شده بود. اون شب کذا ما رفتیم پارک طالقانی رفتنی حقانی کمی لغزنده بود ولی موقع برگشتن حدود 12:30 بود شن و نمک ریخته بودن و حقانی اصلا شلوغ نبود. توی ملاصدرا هم کلی کارگر نارنجی پوش شهرداری بود.
حالا سوال اساسی توی اون ترافیک وحشتناک که چمران شمال و صدر خیلی جاهای دیگه فقط شده بودن پارکینگ ماشین شهرداری چه طوری باید خودش رو می رسوند مراکز اصلی ترافیک؟ یه کم انصاف چیز بدی نیست.
(در ضمن ما چون مسیرمون رو به جنوب بود فقط نیم ساعت توی ترافیک بودیم ولی چمران شمال رو از خروجی ملاصدرا دیدیم که تا چشم کار می کرد ماشین ها ایستاده بودن) خلاصه در این مورد بنده حق رو می دم به شهرداری نه به کسایی که دور نشستن و می گن لنگش کن.
حالا هم که یکی داره کار می کنه و ادای شهردار مادلن بودن رو در نمی یاره نمی دونم چرا دولت فخیمه و سیما و صدا و ابواب جمعی شون چوب لای چرخش می ذارن.
پ.ن. در مورد مودب بودن باید خدمت شخص بی نام عرض کنم، این جمله برمی گرده به دولت فخیمه و صدا و سیما و با کسی کاری نداره. در ضمن من دیگه ازم گذشته ادبم همینی هست که می بینید. لقمان هم نیستم.
December 3, 2006
December 1, 2006
-
November 30, 2006
از غول
بگذار در همان هیچ اش بماند
بگذریم
November 29, 2006
November 28, 2006
بی مسئولیتی دسته جمعی
توی بیمارستان واسه آروم کردن بیمار اونقدر مورفین می زنن که اوردوز می کنه!
هواپیما ها هی سقوط می کنن و خبر یکی با خبر اونی که جدیدتره فراموش می شه
...
دولت گرامی می گه گرانی نداریم فقط نوسان قیمت داریم!
همه مون بی مسئولیتیم که این همه بلا سرمون می یاد
November 26, 2006
November 22, 2006
November 21, 2006
گاتا
رهگذر عذرخواهی کرد و راهش را ادامه داد که صدای زن را شنید: وایستین ، وایستین
و رو به او گفت بیاین یکی اش مال شما، واسه دخترم خریدم که ببرم خارج ولی حالا نیگا می کنم می بینم زیاده اومده بودم چندتایی اش رو بدم به میوه فروش و ... حالا یکی شم شما ببرین. از او اصرار و از رهگذر انکار
بالاخره اما پیرزن موفق شد خوش مزه ترین گاتای دنیا را به رهگذر بدهد.
*(دلیل سوال رهگذر احتمالا این بوده که پیرزن از این راه امرار معاش می کند.)
در مورد مطلب من بدبین هستم
Shahrzad, the guy is completely American (I doubt that he had ever been in Iran); the positive side of the story is that the students of UCLA and many other communities are creating a very hard time for the police and UCLA administration about this.
November 19, 2006
چرا همیشه وقتی قرار است آرامشی بین این دو طرف برقرار شود هر چند ظاهری یکی سوتی می دهد و دیگری دست می گیرد؟
دولت ما در ایران آن قدر با دانش جویانش و حتی اتباعش! مهربان و با عطوفت است که تاب نمی آورد کسی به اتباعش تو بگوید و آن قدر خودش عزت و احترام برایشان خرج می کند ولی نمی دانم چرا همه دنیا به ایرانیان به چشم تروریست بالفطره نگاه می کنند.
نه صبر کنید آن روی سکه را هم می بینم. آمریکایی ها هم ادعا زیاد دارند، قرار است دموکراسی و حقوق بشر کیلویی صادر کنند. این است آن حقوق بشری که ادعایش را دارند؟
از پدر کتک بخوریم بهتر است از هم سایه کتک خوردن
حقوق بشرشان را هم نخواستیم
فقط بوی بدی می آید از این سیاستی که معلوم نیست گرگش کیست، گوسفندش کیست
November 18, 2006
شاخدار
تورم توطئهء دشمن است
هیچ کالایی گران نشده
این ها برداشت های من است از صحبت های دولت مهرورز و عدالت گستر
اما
ماکارونی 30% گران شده
روغن 30% گران شده
تخم مرغ شانه ای نه این بسته بندی های شیک و پیک دانه ای 90 تومان فروش می رود
صابون تولید داخل 10% گران شده
مواد اولیه گران شده
تولید کننده می گوید: بسته بندی ها قبلا چاپ شده و قیمت قبلی رویشان ثبت شده اما الان مواد اولیه را گران می خریم پس طبعا جنس را هم گران تر می فروشیم
این جا مشتری، مغازه دار و تولید کننده مقصر نیستند
پس چه کسی مقصر است؟
.
.
.
دشمن
November 17, 2006
انسان معاصر
November 16, 2006
to...
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away
The other nite, dear,
As I lay sleeping
I dreamed I held you in my arms.
When I awoke, dear,
I was mistaken
And I hung my head and cried.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
I'll always love you
And make you happy
If you will only say the same
But if you leave me
To love another
You'll regret it all some day;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You told me once, dear
You really loved me
And no one else could come between
But now you've left me
And love another
You have shattered all my dreams;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
Crawfish gumbo and jambalaya
the biggest shrimp and sugar cane,
the finest oysters
and sweet strawberries
from Toledo Bend to New Orleans;
You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
دور
من غول ضعیفی هستم که تحمل درد ندارم. توان دیدن رنج ندارم و همهء این ها در آن زمستان سنگین زلزله تو را از من گرفت
کاش بخوانی و بدانی که چه می گویم
کاش روزی پیدایت شود و مرا از این سرگردانی برهانی
غبار
امروز دخترکی صرب ، مهربان و عاشق برایم فرستاده است
تصویر عجیبی است
تکه ای است از کودکی هایم
یک ردیف درخت آن دورها
و دورتر رشته ای کوه
و پرندگانی که دسته جمعی پرواز می کنند
آن بالاتر هم ابرهایی است رشته رشته
تصویر عجیبی است تصویری که همین روزها گرفته شده ، اما من مطمئن ام که متعلق به کودکی من است
آن هنگام که از خانه ای تنها میان دشت می آمدم بیرون و درخت ها آن دورتر صف کشیده بودند و پرنده ها پرواز می کردند
آن خانه دیگر وسط دشت نیست، اطرافش پر شده از ساختمان ها و خیابان های بی قواره
راستی آن خانه دیگر حتی مال ما هم نیست
...
November 15, 2006
November 13, 2006
November 12, 2006
ترجمه مقاله ای از فیسک
متن زیر ترجمه مقاله ای است از روبرت فیسک در باره حکم اعدام صدام حسین.
حکم اعدام صدام حسین، سند محکومیت آمریکا نیز هست.
ما امیدواریم چنانچه این مرد مخوف را داربزنیم چهره بهتری خواهیم داشت و به یاد عراقیها میآوریم که امروز زندگی آنان علیرغم فاجعهی وحشتناکی که ما در عراق به وجود آوردیم، بهتر از زمان سلطه صدام است. اما عراقیها امروز بدتر میزییند و مرگ به سراغ انسانهای بیشتری میرود – ما حتی نمیتوانیم خواهان برتری اخلاقی باشیم.
اگر شرارت صدام معیار داوری در مورد گردنکشی و جنایت باشد، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما که فقط از زندانیان سوءاستفاده جنسی کردیم و تنی چند از آنان را به قتل رساندیم، به طور نامشروع به کشوری حمله کردیم که به قیمت جان تعداد ناقابل ٦٠٠هزار عراقی تمام شد. «بیشتر یا کمتر» این سخن جرج بوش بود وقتی که توضیح میداد که کشتهشدگان فقط ٣٠ هزارنفر بودند و صدام خیلی پلیدتر بود. کسی نمیتواند ما را به دادگاه بکشاند. کسی نمیتواند ما را دار بزند.
صحنهای را که به هم دست میدادند یادتان هست؟ برای صدام ممنوع کرده بودند که در دادگاه از روابط خود با رامسفلد وزیردفاع فعلی [!] حرف بزند. همینطور در باره پشتیبانی جرجبوش پدر. عجیب نیست که مقامات عراقی ادعا میکنند توسط آمریکایی ها تحت فشار قرارگرفته بودند که در کنگره آمریکا صدام را حتما محکوم کنند. تونیسنو سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که رأی محکومیت صدام به اعدام منصفانه و منطبق بر وجدان است – ناگفته نماند که او [درباره حکم اعدام] نه در باره خود محاکمه سخن میگفت.
برخی از موضوعات منتخب که صدام اجازه سخنگفتن درباره آنها را نداشت:
«کمیته امور بانکی، مسکن و شهرسازی» سنای آمریکا در ٢٥ میماه ١٩٩٤ گزارشی تهیه کرده بود با این عنوان: صادرات مربوط به تسلیحات جنگی شمیایی و بیولوژیک آمریکا به عراق به هدف بکارگیری مضاعف و تأثیرات ممکن آن بر نتایج «سلامتی» جنگ خلیج. منظور از جنگ خلیج، جنگ ١٩٩١ بود. بنا بر گزارش «رپورت» دولت آمریکا به شرکتهای آمریکاییی که از سال ١٩٨٥ یا پیش از آن به عراق فرستاده شده بودند، جهت حمل مواد بیولوژیک مجوز داد. یکی از آنها شرکت «باسیلوسآنتراکیس» بود که تولید کننده باکتریهای «آنتراکس» است. همچنین آشکار شد که ایالات متحده تسهیلاتی در اختیار صدام گذاشت که برای برنامه ساخت سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی وسیستم موشکی او مفید بود.
آشکار است که چرا محکوم اجازه سخنگفتن در این باره را نداشت. جانراید، وزیر داخله تنیبلیر، حکم صدام را «تصمیم مستقل یک ملت مستقل» نامید. خدارا شکر که از [ماده شیمیایی] «تییودگلیکل» یکی از دو جزء تشکیل دهنده گاز شیمیایی خردل که انگلستان در سال ١٩٨٨ به بغداد صادر میکرد حرفی نزد! همین انگلستان هشتسال بعد [به واسطه محاصره اقتصادی عراق] صادرات سرم دیفتری برای بچههای عراقی را ممنوع کرد، با این استدلال که با این مواد میتوان – بله بله درست حدس زدید – سلاحهای کشتارجمعی ساخت.
باری برای کردها از لحاظ نظری این شانس هست که در یک محاکمه جداگانه از صدام به خاطر هزاران کشته حلبچه بازخواست کنند. آیا آمریکاییها و انگلیسیها جرأت چنین کاری را دارند؟ در یک چنین محاکمهای فقط نمیبایستی شرح داده شود که صدام چگونه به گازهای کثیفش دست پیدا کرد، بلکه چرا سازمان سیا بلافاصله پس از جنایت حلبچه به دیپلماتهای آمریکایی در خاورمیانه چنین گزارش داد که ایرانیها از گاز استفاده کردهاند نه عراقیها. آن روزها صدام هنوز «متحدعزیز» ما بود، نه «جنایتکار عزیز» ما.
و حالا شروع کردهایم برای عراقیها نان و اسبابباری ببریم. صدام باید به دار آویخته شود و آهسته در باد بچرخد. در مورد این مردی که ما به کشورش وارد شدیم، آن را چپاول میکنیم و میگذاریم که نابود شود، حق با ما بود. نه، نسبت به این مرد نمیتواند محبتی موجود باشد. عجیب این است که عراق در این میان پر از جنایتکارانی گشته است که پس از آزادسازی این کشور توسط ما به شکنجه و جنایات بزرگی دست زدند. بسیاری از آنان در خدمت دولت عراق دستنشانده ما هستند. در بعضی موارد از طریق وزارتخانههای همین دولت به جنایتکاران جنگی یادشده دستمزد میدهیم. آنها نه محکوم و نه به دار آویخته خواهند شد. زیرا ما برای نمایش مسخرگی خود به آنها نیازمندیم.
ترجمه: مانی ب
*
سرود بیانصافی در ٤دیواری:
رامسفلد از کار کنار میرود، سر صدام بالای دار میرود
جنگ جنگ تا پیروزی!
از همین اول بگویم که خیلی از شماها با حرف های من موافق نخواهید بود و لی خواهش می کنم خوب و با دقت بخوانید و بعد اگر نظری داشتید بدهید.
چند سالی است که همه پی گیر قضایای دادگاه های صدام هستند و دوست داشتند سرانجام این دیکتاتور کوچک را بدانند. می گویم کوچک چون چیز بیش از این نیست به نظر من.
حالا صدام به اعدام محکوم شده. چه خبر خوبی برای ما ایرانی ها که به آتش جنگی که او شروع کرده بود سوختیم و بعدتر هی خودمان خودمان را آتش زدیم!
اما نکتهء اصلی که در این میان مرا آار می دهد همین اعدام صدام است. برای من جای سوال است؟ چرا از پرونده های مربوط به ایران و حملات شیمیایی و ... در دادگاه ها هیچ خبری نبود؟ چرا حکومت مقتدر ما دنبالهء این موارد را نگرفت؟
مگر نیست این که صدام بدون پشتوانهء خیلی های دیگر نه تنها صدام نبود که حتی یکدام هم نبود!
کشتن یک فرد و به دنبال آن به فراموشی سپردن تاریخ سیاه راه حل نیست.
چرا کسی نیست جواب این همه بی عدالتی را بدهد؟
راستی یک نکته دیگر چند سال دیگر کسان دیگری از اسراییل به سرنوشت صدام دچار خواهند شد و اصولا این روند تا کی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی دیدم که در آن برای این که مردم جنگ نکنند، احساس را در آن ها از بین می بردند و عجیب تر آن که هر کس احساس داشت به مرگ محکوم بود. الحق که عجب موجود عجیب الخلقه ای هستیم!
November 10, 2006
نگاه
بی خوابی
اما چند نفر از ما شب ها کا سر بر بالش گرم می گذاریم، به یاد کسانی می افتیم که روی کارتن ها خوابیده اند یا خانه شان!! اتاقک کامیونی است که سال ها پیش تصادف کرده؟
چند نفر از ما کمی فقط کمی مورمورمان می شود؟
و چند نفرمان تا صبح خوابمان نمی برد از این همه هیچ که هست؟
November 7, 2006
هنر مسیح!
"گفتار و رفتار این نایب رییس شهرستانی پارلمان ایران" اگر این جمله با نیت خاصی نوشته شده و حرفه ای گری در آن دخیل است باز هم چیزی از نفرت من به این لگد کردن های حرفه ای کم نمی شود.
خانم علی نژاد حیف است که این گونه بنویسید، وقتی می توانید بهتر از این ها بنویسید. نژاد و قوم و محل سکونت چیزهای خوبی برای مانور دادن نیستند.
(در ضمن یادم نمی رود وقتی از آقای رییس جمهور خواستید که با یک خبرنگار داخلی مناظره داشته باشد و چه مطلب خوبی نوشته بودید)
November 4, 2006
October 31, 2006
Fear
تو بلد نیستی و حرف ها می مانند
می گندند و همه جا بوی تعفن می گیرد
گاهی برای شنیدن بو لازم نیست حس بویایی قوی داشته باشی همین که اطرافیانت از تو بترسند کافی است
October 27, 2006
فومن خانهء سالمندانی دارد که یک ضلع اش به قبرستان مشرف است و ضلع دیگرش به خرابه ای پر از آهن قراضه. جای رقت انگیزی بود و پیرمردی تنها که دوست ش داشتم
...
October 25, 2006
چه کسی؟
چه کسی گناه کار است و چه گونه باید تقاص پس دهد؟
پ.ن: همه می دانند یا حداقل کسانی که مرا می شناسند می دانند که من با اعدام مخالفم, اما با روانکاوی نه! به نظر من قانون اشکالات فراوانی دارد و کسی در پی اصلاحش نیست؛ اگر می گویید کسی که زیر 18 سال سن دارد نباید اعدام شود و صبر می کنید تا بزرگ شود تا تقاص کاری را که در کودکی! انجام داده پس دهد یعنی چه؟ اگر کودک است و قانون گناهکارش نمی داند که پس این صبر کردن یعنی چه؟ یا اگر حرف او را در کودکی قبول دارید پس چرا وقتی به سن قانونی می رسد حرف هایش را نمی پذیرید؟ هر چند که به این هم باور دارم که سیستم باید بتواند طوری افراد خاطی را تنبیه!! کند که به اصطلاح به افراد خوب در آن سیستم تبدیل شوند.
(راستش من همیشه با توضیح دادن افکارم مشکل دارم
October 23, 2006
و شما چه می دانید که من چه می گویم.
خانم های عزیز اگر متاهل هستید به فکر باردار شدن دوباره باشید و اگر هنوز مجردید وا اسفا. هر چه سریع تر ازدواج نموده و در این سه سال سعی کنید سه تا سه قلو به دنیا بیاورید تا یک ساعت هم اضافه کار بهتون تعلق بگیره. ( ولی این که با حقوق کارمندی چه طور شکم 9 تا بچه رو سیر می کنین به خودتون مربوطه- (تحصیل و کار و بهداشت و غیره بماند))
متن پیام
October 22, 2006
October 20, 2006
برای تو
نگاهی که دیری است
...
بگذریم.
تولدت مبارک
تالار کشور
October 19, 2006
ترتیب
October 12, 2006
هذیان
هر دم از این باغ بری می رسد!
گم شده
بین خالی است در قلبم جای پای تو
..
هنوز پیدایش نکرده ام
نه او را نه این آهنگ را
October 11, 2006
October 10, 2006
October 8, 2006
دست هایتان را می بوسم که پینه بسته است
حیفم آمد
این ها را نمی خوانی، همین به من جرات نوشتن میدهد. امروز روز تولدت است. نباید یادم باشد، اما هست.
October 6, 2006
مبارکه ولی چرا!
October 4, 2006
رمضان
خرید شیر و نان همیشه با من است
سفره ای که نیم ساعت قبل از افطار چیده شده و روز اول ماه رمضان که همیشه مهمان داریم، خاله و شوهر مهربانش
افطاری های که فقط مخصوص بچه های فامیل است و تا آخر شب ادامه دارد با بازی و هزار چیز دیگر
حیاط که آب و جارو می شودو ...
سحر که بیدار می شویم و تو همیشه تا صبح دعا و قران می خوانی
حالا سال هاست که نه تو هستی نه خاله و نه میرزا.
سال هاست که از آن سفره ها خبری نیست و من که نه شیر می خرم و نه نان
روزه هم چیزی بود که با وجود تو برایم شیرین بود و دوست داشتنی
October 3, 2006
بیکار یا علاف
October 1, 2006
September 29, 2006
خبري نيست
زندگي است. بي كه بداني تو را با خويش هم راه مي كند و چاره اي نداري جز سر فروآوردن
چه حقارتي، چه روزمرگي پستي كه دچارش شده ايم، شده ام
.
.
.
September 26, 2006
روزه داری
September 24, 2006
...
حتی بوی کتاب و دفتر هم نمی شنوم، هر چند قراره از فردا برم یه کلاسی و یه چیزی یاد بگیرم. دوست داشتم یه کلاسی بودم که با بچه ها کتاب بخونیم. داستان.
فقط همین
...
کاش بودی و منو می بردی دم در مدرسه! و می گفتی واسه ات ساندیس گذاشتم توی کیفت.
کی می خوای بیای؟ یعنی می شه یه روزی بیای و بگی دیگه می تونی منو ببخشی؟
September 22, 2006
مراحل جمع آوری زباله
September 20, 2006
آشغال2
ممنون.
بهمن یه ایدهء خوبی داده. ولی این فکر کنم فقط توی شهرها عملی باشه. مسلما هیچ گدا و فقیری سر از تله کابین ها و جاهای تفریحی در نمی یاره.
ولی اگه همهء این ایده ها رو یه جا جمع کنیم شاید بشه یه کار مثبت کرد.
September 19, 2006
تصویر
آشغال
هر جا که می ری پر آشغاله. توی شهر داخل جوی های آب. کنار پیاده رو حتی وسط خیابونا. خارج شهر که می ری توی مسیر تو جاده اتوبان. جنگل دریا همه جا. اگه تهران تا چند سال دیگه قراره تبدیل به یه پارکینگ بزرگ بشه. ایران حتما تبدیل به یه آشغالدونی بزرگ خواهد شد.
عجله کنیم
September 18, 2006
س.
September 17, 2006
این که می گن
شلمان
سیاهکلده
جوبن
جیرنده
املش
جم جرد
بازكياگوراب
توستان
بلسبنه
لچه
و... . این ها رو من نساختم اینا اسم یه سری روستا و بخشه. خیلی خوشم اومد.
با این کلمه ها بازی کنین خیلی بامزه اس
You Are The UN
For you it's called ethnic cleansing. But make no mistake, it is the first genocide of the 21st Century and if it continues unchecked, it will not be the last.
In many ways it is unfair, but it is nonetheless true that this genocide will be on your watch How you deal with it is your legacy, It's your Rwanda - your Cambodia - your Auschwitz. We are one 'yes' away from ending it.
You are the last political recourse of Darfur victims and you can stop it,
After September 30 you won't need the UN. You will simply need men with shovels and bleached white linen and headstones.
You are the last political recourse of Darfur victims and you can stop it.
We were brought up to believe that the U.N. was formed to ensure that the Holocaust could never happen again. We believe in you so strongly. We need you so badly. If not the UN, then who?
George Clooney
September 13, 2006
شهریور
September 12, 2006
دوزخ به روایت علیم و ...
چهره
...
آن پیرمرد مهربان و زحمت کش لال بود.
به سلامتی همهء سال ها و روزها تموم شد. چسبیدیم به دهه
(به نقل از شرق مرحوم یا محروم دوشنبه)
September 11, 2006
September 10, 2006
سمند
از 35سال پیش که دیپلمش را گرفته در جاده هاست. کامیون, اتوبوس و چهار سال است که تاکسی(خارج شهر-بین شهری) دارد. یعنی حدود 53 سال سن دارد. یک سال است که ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده. مسافران سه دختر و یک پسر هستند. یک دختر جلو. دو دختر و پسر هم عقب. سرعت ماشین از 80 بیش تر نشده. یکی از دخترها از سبقت هایی که می گیرد ترسیده و بهش تذکر می دهد لطف کند و کمی آرام تر براند که حرف هایش شروع می شود. از خاطراتش می گوید و این که در این 35 سال یک تصادف هم نداشته. از آلمان می گوید و سفرهای خارجی که رفته. و درد دلش باز می شود که در این مملکت راننده ارج و قرب ندارد. می گوید در یکی از سفرهایی که به آلمان داشته به روزهای تعطیلی آن ها خورده و جلوی کارخانه با دو راننده دیگر بساط چای و پتو راه انداخته اند که پلیس آمده و چیزهایی گفته که نفهمیده اند و خلاصه آخر سر در کارخانه را باز کرده اند و این ها را فرستاده اند داخل و اتاق و آشپزخانه و حمام در اختیارشان گذاشته اند. برای شان عجیب بوده این کار و بعد از تعطیلات فهمیده اند که خانومی آلمانی به پلیس زنگ زده که شوهرش راننده ترانزیت است و این رسمش نیست که راننده ها جایی برای استراحت نداشته باشند و ... این ها را می گفت که یعنی آن ها قدر می دانند و این جا کسی قدر نمی داند. بنده خدا انگار یادش رفته بود کجا زندگی می کند.
آدم های خوب شهر
خودکفایی
...
فقط نمی دونم چرا یه نمی تونیم یه هواپیما رو جوری کنترل کنیم که بتونه روی باند فرودگاه بشینه. نمی دونم چرا پروازهامون یا باطل اعلام می شن یا رو زمین و هوا می ترکن. نمی دونم چرا می گن هوا بده. اطاق کجه. این جوری فقط به ذهن من می رسه که احتمالا توی روسیه , انگلیس و هر جای دیگه ای که همیشهء خدا هوا سرد و بارونی و مه ئه هیچ فرودگاهی نیست. یا همیشه پروازاشون باطل می شه
!!!!
یادم نبود. انرژی هسته ای حق مسلم ماست
September 3, 2006
و باز هم فیلم محبوب بنده
September 2, 2006
شرق شنبه 11 شهريور
|
به جاي كلمهء آمريكا ، ايران بگذاريد و متن را از ابتدا بخوانيد با اين تفاوت كه به جملهء آخر اين را هم اضافه كنيد كه اينترنت ايران فيلتر هم مي شود.
خبري مرتبط در اين مورد
با تشكر از دوپا
حقوق بشر
آيا به صرف اين كه ملتي دولت بي تدبيري داشته باشند مي توان آن ها را از هر گونه حقوقي منع كرد؟ آيا نداشتن هواپيماهاي سالم مشكلي براي دولت ايجاد مي كند يا براي مردم؟ هواپيماهاي فرسوده اي كه بر اثر تحريم با هزار واسطه و دوز و كلك و به جيب زدن سرمايهء همين ملت خريداري مي شود تا همين مردم در آن جزغاله شوند و دولت محترم با هواپيماهاي شخصي و غيره بدون دردسر اين طرف و آن طرف برود.
اي آمريكاي بزرگ بدان كه تو هم هم چون هم تايت هستي. ما را با شعار دموكراسي فريب نده. ديگر زمان آن گذشته كه تقصير گناه كودك را فقط به گردن پدر مي انداختند. اگر كودكي دزد مي شود تنها مقصر پدر و مادر نيست اين جامعه هم هست كه مقصر است. در مورد حوادثي از اين دست هم ديگر فقط سازمان هواپيمايي و دولت محترم يك كشور نيست كه مقصر است. تمام كشورهايي كه اين تحريم ها را ادامه مي دهند و لال مي شوند مقصرند.
....
September 1, 2006
و باز جان آدمی ...
August 31, 2006
August 30, 2006
تشکر
August 29, 2006
جنگل وارونه!
بی یار مهل ما را بییار مخسب امشب
بی یار مهل ما را بییار مخسب امشب
زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب
امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم
این بار ببین چونیم این بار مخسب امشب
ای طوق هوای تو اندر همه گردنها
ما را همه شب تنها مگذار مخسب امشب
صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم
ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب
ای سرو گلستان را وی ماه شبستان را
این ماه پرستان را مازار مخسب امشب
August 28, 2006
تماشاچی ابله نیست
wanted
دختر به گفتن کلمات قلمبه سلمبه عادت ندارد فقط می داند که دلش تنگ است و دل تنگی را انگار که هیچ درمانی نیست.
کاش دست کم بخوانی نوشته هایش را.
August 27, 2006
حالا امروز مقاله ای در زنستان خواندم که برایم جالب بود. در مورد دختری که به خاطر عقایدش حاضر نشده به خدمت سربازی برود. ظاهرا در اسراییل دختران بعد از اتمام دبیرستان دو سال خدمت سربازی اجباری دارند و پسران سه سال.
راستش الان که دارم این مطلب رو می نویسم یادم رفت که می خواستم چه رابطه ای رو بین اینا کشف کنم. در هر صورت اصل مقاله رو بخونین بد نیست.
August 25, 2006
برای ابر مهربان
قیلم محبوب من در جشن وارهء پارسال
August 24, 2006
August 23, 2006
جايزه پرنس کلاوس و رضا عابدينی
رضا عابدینی رو از مدرسه سینمایی روایت و اون روزها که قرار بود نشریهء "آ" رو دربیاریم می شناسم کارهاش رو هم معمولا دوست دارم به جز یه سری طرح چلد که دیگه خیلی شبیه هم شده بودن. که فکر کنم از یه جایی به بعد نجاتشون داد.
August 20, 2006
نمونهء تنظیم خبر!
August 17, 2006
August 16, 2006
Vanity, definitely my favorite sin.
A woman's shoulders are the front lines of her mystique, and her neck, if she's alive, has all the mystery of a border town. A no-man's land in that battle between the mind and the body
Kevin Lomax: What about love?
John Milton: Overrated. Biochemically no different than eating large quantities of chocolate.
The worst vice is advice.
August 15, 2006
ضرب و شتم متهمان در هر شرایطی تخلف است
یاد تصاویری می افتم که کم ندیده ام و بعضی از آن ها را در همین وبلاگ شرح داده ام.
واقعا ما ملت وقیح و پررویی هستیم که چنین ادعاهایی داریم.
August 13, 2006
آفلاین
پروفسور محمد حسين پاپلي يزدي
August 9, 2006
August 8, 2006
حیفم اومد اینو نذارم این جا
برای پدر
فیلم و ...
August 3, 2006
ایضا کیهان چهارشنبه 11 مرداد 1385
آنها به ما بدهكارند ( يادداشت روز )
نگاه انساني جمهوري اسلامي ايران همواره مورد احترام افكار عمومي جهانيان بوده و هست اما دليلي وجود ندارد حجم عظيمي از سرمايه انساني و مالي اين كشور همچنان صرف مبارزه اي شود كه زيانش متوجه ايران و نفعش متوجه دنياي غرب است. اگر كوتاهي غربي ها و سازمان هاي بين المللي تابع آنها ادامه پيدا كند، راه هاي ديگري هم وجود دارد، مثلاً ايجاد يك كريدور در مناطق كم جمعيت كشور و تحت كنترل كامل كه به كاروان هاي حامل مواد مخدر اجازه دهد به سلامت از خاك ايران عبور كنند و محموله شان را به هر جا كه مي خواهند ببرند. در اين صورت هم هزينه هاي مقابله با سوداگران مرگ، درمان معتادان، و عوارض اقتصادي و اجتماعي اعتياد در ايران به دلايل روشن نظير ريزش كمتر مواد مخدر و افزايش قيمت شديد آن بسيار كاهش مي يابد، هم چهره جوانان شهرها و روستاهاي اروپا و آمريكا بسيار حزن انگيز مي شود. به اين خبر كه حدود دو ماه قبل منتشر شد توجه كنيد: «ماده مخدر جديد فنتانيل طي ده روز تنها در شهر ديترويت آمريكا 48 قرباني گرفت».
غربي ها به ما بدهكارند، خيلي بيشتر از 500 ميليون دلار!
ناصر بهرامي راد
بدون شرح!!
Lost
احساس عجیبی داشتم, دلم می خواست برای همشه همان جا بمانیم, جایی میان دریا, قشنگ خاطرم هست, دلم نمی خواست برگردیم, فقط تو بودی و من و این بهترین فرصت بود برای همیشه با تو بودن, جایی میان دریا که ساحل هم پیدا نبود
...
گفتا که را کشتی، تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟
خوب که نگاه می کنم فرقی نمی کند چه کسی از کدام طرف می میرد. هر طرف کشتهء خود را شهید می داند و برای گرفتن خون او نفر بعدی را می کشد و این داستان ادامه دارد
....
هزاران سال از زندگی بشر می گذرد اما با تمام پیش رفت های ظاهری ما هنوز همان آدم های بدوی هستیم, هم چون اجداد بربرمان
...
August 1, 2006
زینب 9 ساله کجاست؟
این عکس ها را که می بینم یاد زینب می افتم, زینب کوچولویی که از جایی نزدیک بیرجند بود. فال می فروخت. به غایت زیبا بود و فقط چشم هایش ایرادی داشت که با کمک کسانی عمل شد, اما این عکس ها را که می بینم ترس وجودم را می گیرد., نکند پدر زینب هم ,او را فروخته باشد؟ نکند
نکند
....
راستی پست قبلی در مورد چه بود؟
قابیل یا هابیل
خدا کامل است.
خدا دنیا را آفریده.
قابیل برادرش را کشت.
خدا مهربان است پس کلاغ را فرستاد
خدا دلش رحیم تر از آن بود که جنازهء هابیل را روی زمین در حال متلاشی شدن ببیند.
خدا کامل است.
سوال من کودن این است: در خاک قابیل از روح که یا چه دمیده بودند؟
حسادت از آن که بود؟ خشم از آن که بود؟
خدا تواناست, ولی دلش نمی خواهد این بازی مزخرف زندگی را تمام کند, برای چه؟
کسی هست جواب این سوال ها را بدهد؟
خدا هست؟
July 31, 2006
اکبر محمدی، در زندان اوین در گذشت
حرفی هم مانده؟ کجای این دنیای بی رحم ایستاده ایم؟
یاد روزهایی می افتم که مردم فقط نظاره گر بودند. انگار کن که فیلمی به صورت زنده برایشان پخش کنند و آن ها لابه لای بلال خوردن و در پارک قدم زدن گاهی هم به دانش جوها نگاه می کردند.
این بار چه کسی فقط ریش تراش را دزدید؟
July 27, 2006
برای مامامرضی کوچولو
July 25, 2006
باران اشك
گل ابرا رو نچيدي
گله از خيسي جاده هاي غربت مي كني
تو كه خوابي تو كه بيدار
تو كه مستي تو كه هشيار
لحظه هاي شبو با ستاره قسمت مي كني
منو بشناس كه هميشه
نقش غصه ام روي شيشه
منه خشكيده درخته
توي بطنه باغو بيشه
جاده هاي بي سوارو
ساره گنگه بي وقارو تو نديدي
به پشيزي نگرفتي دله مارو
تو كه بارونو نديدي
گل ابرا رو نچيدي
گله از خيسي جاده هاي غربت مي كني
تو كه خوابي تو كه بيدار
تو كه مستي تو كه هشيار
لحظه هاي شبو با ستاره قسمت مي كني
لحظه هاي تلخ غربت
هفته هاي بي مروت
تو نبودي كه ببيني
شب تار انتظارو
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
منو بشناس كه هميشه
نقش غصه ام روي شيشه
منه خشكيده درخته
توي بطنه باغو بيشه
جاده هاي بي سوارو
ساره گنگه بي وقارو تو نديدي
به پشيزي نگرفتي دله مارو
لحظه هاي تلخ غربت
هفته هاي بي مروت
تو نبودي كه ببيني شب تار انتظارو
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
...
July 19, 2006
روياي هيچ
هيچ در هيچ مي پيچد
و ما در اين ميانه
افتان و خيزان به از گردباد هيچ به سوي هيچ مي رويم
زندگي قدرتي است مطلق براي نابودي تمامي روياها
طوفان بي خودي است
بايد از زندگي گريخت
.
.
.
July 17, 2006
عصیان
July 16, 2006
July 15, 2006
غوغا
حالم به مي خورد . چه گونه مي شود انسان بود و انساني ديگر را كشت؟ دنياي بي خودي است.
July 14, 2006
July 13, 2006
خنده, چال
نمی بینمت, اما می دانم که هستی, نفس کشیدن مشکل می شود. خواب که ندارم و تو هستی و من نمی بینم ات.
گاهی آن قدر می آیی که حس می کنم اگر دست دراز کنم لمس ات خواهم کرد.
گاهی اما چه ساده دور می شوی
و من در سراب خویش می مانم.
در سرابی که مرا در آغوش گرفته است.
گاهی کاش بیایی به واقع
July 9, 2006
دنیا
به این می گویند
به این می گویند
بی خیال دنیای عجیبی است
هر کجای این دنیا که هستید خوش باشید
July 5, 2006
July 2, 2006
زرد هم چون گندم
هیچ لیموی ترشی نبود.
آن لیمو هنوز هست و انتظار می کشد.
دی روز هم گذشت
.
.
.
July 1, 2006
باران محبت
من
بگذریم
دوست داشتن چیز غریبی است و گاهی فکر می کنم کسی هست که می توانم هم چون تو دوستش داشته باشم.
ممنون برای همه چیز
يعني چي؟
يک دادگاه فدرال آمريکا حکم داد که بازماندگان قربانيان يک بمبگذاری گروه حماس در اسرائيل می توانند گنجينه های باستانی ايران در موسسه شرق شناسی دانشگاه شيکاگو را به عنوان غرامت دريافت کنند. اين افراد از دولت ايران به عنوان حامی گروه حماس شکايت و تقاضای غرامت کرده اند. آثار باستانی ايران در دانشگاه شيکاگو در دهه ۱۹۳۰ توسط باستان شناسان آمريکايی در حفاری های تخت جمشيد کشف و بطور موقت به موسسه شرق شناسی اين دانشگاه منتقل شدند. دانشگاه شيکاگو با استناد به اينکه مالکيت اين اشيا در انحصار دو موسسه دولتی موزه ملی ايران و نيز سازمان ميراث فرهنگی است کوشيد مانع از صدور حکم دادگاه شود اما قاضی بلنک منينگ قاضی دادگاه فدرال در ايالت ايلی نوی، اصل مصونيت دولتی را ناکافی دانست و سرانجام به نفع شاکی اين پرونده رای داد. پيش تر نيز احکام مشابه ديگری توسط دادگاه فدرال آمريکا صادر شده بطوريکه دولت آمريکا موظف شده است از محل دارايی های ايران به بازماندگان آمريکايی برخی بمبگذاری ها در اسرائيل غرامت پرداخت کند. اما وزارت دادگستری آمريکا با استناد به مصلحت و منافع ملی اين کشور تلاش می کند در مقابل اجرای اين احکام مقاومت می کند.
June 27, 2006
تنبلی جدید: بازی های اینترنتی
اگر این بازی بگذارد! جادو و کتاب خانه را به روز کنم!!
June 24, 2006
دخالت يا نگراني
June 18, 2006
June 13, 2006
خسته
ب.ت. فکر می کنم این زن رنج دیده از طریق کدام ماهواره و اینترنت نداشته تحریک شده بود؟؟؟ حرف هایش جز درد نبود و من تنها شنونده ای بودم برایش و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.
June 12, 2006
چيزهايي كه فراموشم شد
آرتيدي ها نيروهايي ايتاليايي بودند در جنگ جهاني اول كه از بين زنداني ها و خلاف كارها انتخاب مي شدند، آموزش مي ديدند و قبل از عمليات نيروهاي اصلي تحت تاثير مواد مخدر دست به عمليات پاك سازي منطقه مي زندند.
تجمع زنان در نطفه خفه شد
نكته هاي جالب:
پليس: عامل اصلي اغتشاش
زنان پليس: آرتيدي هاي* نيروي انتظامي
نيروي انتظامي: بددهن، لات و
...
زني هيكل مند با قدي حدود 185بدون چادر با مانتو و مقنعه و كاور پليس باتوم را در دست مي چرخاند ، كتك مي زد و زنان را مي انداخت داخل ميني بوس.
مردان پليس هل مي دادند، لگد مي زدند و فحش مي دادند.
حرف هاي زيادي براي گفتن هست ولي در اين تجمع هم تنها چيزي كه دستگيرم شد اين بود كه ما مردم سزاوار بيش از اين نيستيم.
*عكس از منصور نصيري
June 11, 2006
فیتیله
June 10, 2006
June 9, 2006
بازي ازل
بدون بهانه غنگين مي شوم و در لاك خود فرو مي روم و به ديدن پرده هاي خانه اي دوباره بي بهانه زندگي را از سر مي گيرم، هر چند هيچ شادي در آن نهفته نباشد.
دنياي مزخرفي است. شايد خدا هم هم چون م ا كه در سودوكو و فاينال اِرت و بازي هاي ديگر در جا مي زنيم و معتادِ بازي شده ايم، معتادِ بازي شده كه از ازل شروع كرده و ديگر نمي داند چرا و چه گونه بايد تمامش كند. اگر هنوز باشد
...
June 7, 2006
دو متر در دو متر جنگ
موسیقی زنده اش هم خوب بود. ولی احسان یادت باشه دفعهء بعد یه کم, کم تر تعریف کنی که بعدا نخوره توی ذوقمون
June 6, 2006
June 4, 2006
هيچي
May 30, 2006
May 28, 2006
آخرِ مارکت
و ما هم چنان اندر خم یک کوچه ایم.
(یه پرانتز باز کنم برای پرسیدن این سوال که برادران و خواهران غیور آذری اگر هم جدا توهینی صورت گرفته! چرا اموال خودشون رو آتیش می زنن و یا خودشون رو می برن جلوی گلوله!!)
این پرانتز رو باز کردم. هیچ ربط به بالایی نداشت ولی دلم نمی خواست جدا بنویسمش. دلم آتیش گرفته....
دولت مهرورزی
زنی میانسال حدود55ساله
خیابان ولی عصر مابین عباس آباد و تخت طاووس
در حال فروش اسکاچ و دستمال کاغذی
بدون شرح
May 27, 2006
May 25, 2006
پاكت هاى يك ميليون تومانى در مجلس
خرداد
دروغ
احساس مي كنم از ازل اين داستان بوده، انسان ها از ازل همين گونه بوده اند و تا ابد همين طور خواهند ماند، چيزي اما فرق كرده، زمان كوتاه شده، همه چيز با سرعتي باور نكردني تمام مي شود و جاي اش را مي دهد به اتفاقي ديگرو اين تسلسل تمام ناپذير است.
شايد در گذشته زمان آن قدر كش مي آمده و اتفاق ها آن قدر كند بوده اند كه فرصتي براي چيزهاي جديد نمي مانده.
جواب سوالم را نمي دانم، دروغ گفتن، سكوت كردن، يا گفتن حقيقت و بهاي اش را پرداختن!
اين آخري چيزي است كه با روحيهء آدم هاي محافظه كار دنياي جديد چندان سازگار نيست. از مجا مي دانم/ چوبش را خورده ام، راست گفته ام و نتيجه اش را ديده ام. دروغ گفتن هم بلد نيستم. خيلي از ما بلد نيستيم دروغ بگوييم، حتي كساني كه تصور مي كنند دروغ گويان ماهري هستند، در اغلب موارد خود را به سادگي لو مي دهند. پس مي ماند سكوت، مي ماند خوره شدن و ذره ذره تحليل رفتن، تحليل مي رويم و كسي به ما اجازه نمي دهد فرياد بزنيم آن چه را كه حقيقت است.
خواب
May 24, 2006
و باز هياهويي ديگر
آقا كسي داروي ضد تهوع نداره؟
May 23, 2006
نان و تكنولوژي
بوي گند
بچرخ تا بچرخیم
کسی بهش نگفته هر چیزی چرخه نداره؟
May 22, 2006
May 21, 2006
May 18, 2006
May 16, 2006
بدانید و آگاه باشید
May 14, 2006
Mess is Mess, Lost is Lost
کودک چشم هایش را که گشود از خوش حالی نمی دانست چه کند.
همه جا پر از لگو بود...
کودک چشم هایش را بسته, اما دستش در دست کسی نیست.
May 13, 2006
توضیح WAXIMA
Waxima...@y!
ایمیل را هم کامل نزدم که مزاحمش نشوید.
در ضمن من نه روشنفکرم و نه یکی از آنهایی که در شوکا, عکس یا تیتر می نشینند و ادای روشنفکری در می آورند.
مخلص
(خواستی ایمیل بزن آدرس محل کار آقا رو بدم)
May 9, 2006
گذشته
باد ما را ببرد به هر کجا که جز این جاست
آن ها این سرزمین را فقط از آنِ خویش می دانند.
به دنبال کدام خاک باید گشت؟
آرشیو
اسمشو بهم نگفت
شاید بی اسم یا بی نام, آنتونیو بی اسم
...
May 7, 2006
ادامه مختصر
شب اول 12 شب بیرونتان می کنند.شب دوم هم همین طور و غرفه مانده و کلی کار نکرده. می گویند 6 صبح بیایید و تا 9 که افتتاحیه است کارتان را تمام کنید.جالب این جاست که به خاطر تشریف فرمایی رییس جمهور مبارک روز افتتاحیه سالن ها تا 12:30 ظهر باز نمی شوند. انگار وارد منطقهء جنگی شده باشی. همه درها بسته است و در های نرده ای قفل!
یاد الکامپ می افتم که تا 6 صبح روز افتتاحیه کار می کردیم. فقط 6تا8 بیرونمان کردند برای مسایل امنیتی و باز راهمان دادند داخل.
یاد جشنواره مطبوعات می افتم که خاتمی را به زور آوردیم داخل غرفه مان و نشاندیم روی صندلی و گپ زدیم و محافظانش از دور مراقب بودند فقط!
حالا اما گاردِ رییس جمهور مردمی که خود را یکی از ما می داند, کل نمایشگاه را قرق می کند و حتی به مسیولین غرفه ها هم اجازه نمی دهد وارد غرفه شوند. حتما مسئولین غرفه ها را هم از بین گارد انتخاب کرده بودند!
مملکت صاحب زمان
ورودی کردستان به حکیم غرب: کامیونی ناگهان تصمیم می گیرد دور بزند و در خلاف جهت مسیر براند. آن هم در خط سرعت!
همه شوکه شده ایم ولی ظاهرا تصادفی رخ نداده!
May 4, 2006
May 2, 2006
حكم انتصاب وزير خارجه -
منوچهر متكي وزير امور خارجه همسرش، طاهره نظري، را به عنوان مشاور خود در اين وزارتخانه منصوب كرد.
در پي تماس هاي اوليه خبرنگار «فردا» با مسوولان وزارت امور خارجه، آنها در ابتدا منكر صحت اين خبر شدند, اما در پي ارائه شواهد موجود از سوي خبرنگار فردا، اعلام داشتند كه اين خبر تا اطلاع ثانوي نبايد منتشر شود.
بمنظور ارتباط سازنده و فعال با همسران سفرا و ديپلمات هاي خارجي مقيم كشورمان و همچنين ايجاد تشكل ويژه همسران ديپلمات هاي وزارت امور خارجه از سوي آقاي منوچهر متكي وزير امور خارجه كشورمان سر كار خانم دكتر طاهره نظري بعنوان مشاور وزير امور خارجه منصوب و مشغول به كار شد.
تشكل همسران ديپلمات هاي ايراني ضمن دعوت از جمع همسران ديپلمات هاي كشورمان و تشكيل جلسات، تلاش دارد ظرفيت ها توانمندي و تجارب همسران ديپلماتهاي كشورمان طي دوران ماموريت در خارج از كشور را مطالعه بررسي و راه هاي سازماندهي و استفاده از ظرفيت را فراهم آورد.
خانم نظري داراي دكتراي داروسازي مي باشد.
همسر متكي دو ماه پيش به اين سمت منصوب شده اما تاكنون از افشاي حكم انتصاب وي خودداري شده است.
در متن اطلاعيه وزارت امور خارجه ذكر نشده كه خانم نظري همسر آقاي منوچهر متكي است.
محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري هفته گذشته در گفتگو با خبرنگاران، انتصابات فاميلي در وزارتخانه ها را تكذيب و از آن اظهار بي اطلاعي كرده است.
April 30, 2006
بدون عنوان
می نشینم و خیره می شوم به ماشین هایی که می آیند و می روند, اما هیچ کدام تو را با خود نمی آورند یا نمی برند.
کوچه ها ردپایی از تو دارند و ندارند
این جا من خیره به دیوار رو به رو
...
...
April 26, 2006
توضیح
کریم آقا نونواست. زندگی خوبی داره و نازیلا خانوم هم خیلی با سلیقه و اهل هنر هستن.
(توضیح در توضیح: من انقدر هیجان زده بودم که اسم کریم آقا رو این جا اشتباه نوشتم. امروز صبح که رفتم نون بگیرم دیدم اخماش توو همه, بهم گفت آبجی حالا چرا سجل ما رو باطل می کنی؟ که .... خللاصه کریم آقا ببخشید)