December 31, 2006

کابوس

یا زیاد خواب نمی بینم یا چیزی از خواب هایم در ذهن فراموش کارم نمی ماند.
کسی آدامس هایم را تکه تکه می کرد و من هی می گفتم آدامس هایم را بده
بیدار شده بودم ولی هم چنان تکرار می کردم:
آدامس هایم را بده.
موش مرده ای را با دست گرفته بودم و به عنوان دستمال استفاده می کردم جاهایی را که تمیز بود با موشی خونی تمیز می کردم!
این یکی خواب بود یا کابوس نمی دانم هنوز کامل خوابم نبرده چشم هایم را که می بستم موش در دست هایم بود. چشم هایم را که باز می کردم، خبری از موش نبود.

December 30, 2006

قساوت

حرف از والدینی است که کودکان خود را آزار می دهند. شکنجه می کنند وگاهی به جایی می رسند که آن ها را می کشند. کسی مثالی می زند: پدری نوزاد خود را به سمت دیوار پرت می کند و نوزاد جابه جا می میرد.
دیگری خیلی جدی می گوید: باید کنترل جمعیت صورت بگیرد یا نه؟ این هم روش است
مخم داغ می شود. نمی فهمم. نمی توانم به شوخی برگزارش کنم. شوخی نمی کند. چنین آدمی که ادعای پیرو اسلام بودن می کند چه گونه کسی است؟ چه گونه می شود کسی با او زندگی کند و من نگرانش نباشم؟
سرم درد می کند.

برای عزیزترین کودک دنیا

سرم درد می کند. چشم ها در چشم خانه نمی گنجند و من به تو فکر می کنم که ظالمی را پر و بال می دهی. آری گناه از توست نه از او که ظالم است. گناه از ماست که ترجیح می دهیم سکوت کنیم تا حرف هایمان را بزنیم. چنین ترسو بوده ای؟ چنین ترسو بوده ایم؟ دوای درد ترس را از کدام عطاری باید خرید؟
کاش فقط یک بار قد علم کنی و بخواهی آن چه را که حق توست.

December 28, 2006

شب یلدای بم

آخرین باری که رفتم به گمانم یک سال و نیم پیش بود و شهر هنوز تغییر چندانی نکرده بود.خانواده هایی بودند که هنوز در چادر زندگی می کردند و آن ها که وضع شان بهتر بود در کانکس. خبر جدیدتری ندارم.
1.بار اول اسمم در لیست زخمی ها وارد شد با این که کارت خبرنگاری داشتم. هواپیمای غول پیکر هم سر آخر با تعداد کمی مسافر پرواز کرد! عجیب بود نه؟
2. فقط برای این که ببینم چه خبر است رفته بودم و عکاسی. فرودگاه و شهر مثل منطقهء جنگی بود. همان شب با کلی مکافات برگشتم.
3.تصمیم گرفتیم کاری برای بچه ها بکنیم . با پول هایی که از ایران و کانادا جمع شد، بسته هایی از کتاب و اسباب بازی و لوازم بهداشتی برای بچه ها درست کردیم و سه روز بعد راهی شدم. هلال احمری ها می خواستند از فرودگاه مرا با خود ببرند تا در مناطق اصلی شهر بسته ها را پخش کنیم و فیلم بگیرند و ... اما با سازمان آبی های رفسنجان که بار اول باهاشان آشنا شدم رفتم. پاترولی در اختیارم گذاشتند و رفتیم مناطق دور افتاده.
4. دخترک آمد جلو. بسته را که دادم بهش کمی من من کرد و پول خواست. پرسیدم برای چه؟ می خواست برای مادرش سیگار بخرد. گفتم بگو مادرت بیاید. سیگار برده بودم. دادم به مادرش. دخترک بریده بریده گفت آخه مادرم تریاک هم می کشید.فقط یکی از برادرانش و او مانده بودند. با مادر و پدری که قطع نخاع شده بود.
5.بار سوم حافظ هم با خودم برده بودم. پیرمردی آمد جلو و یکی از حافظ ها را به او دادم. سر صحبتش باز شد که کتاب خانه داشته با چند هزار جلد کتاب و ...
6. چند بار دیگر هم رفتم. بیمارستان مخصوص نوزادان و مادران باردار شیر خشک نداشت! چند بسته از شیر خشک ها را به آن ها دادیم.
7. سعی کردم این مطلب بار عاطفی نداشته باشد. آن جا پر از درد بود و هر کاری می کردی نمی توانستی گوشه ای از سنگینی که بر سر آن ها سایه کرده بود، کم کنی.
8. خیلی ها اهالی زاهدان و اطراف را که آمده بودند آن جا و از کمک ها استفاده می کردند، متهم می کردند، من اما فکر می کردم اگر آن ها زندگی راحتی داشتند و سرپناهی، آیا راضی می شدند به چادری پاره از هلال احمر و کنسروهای لوبیا دل خوش کنند؟
خاطره ها زیاد است ولی تاب نه!

بم

از پیش نهاد الپر خوشم آمد. خیلی وقت پیش می خواستم داستان بم را بنویسم. قسمت هایی را هم نوشتم این جا ولی نیمه کار ماند. الان هم بعد از کیسه خواب پخش کنی آمده ام و نا ندارم. از میترا،شراره و ئه سرین، مهدین،راوی،پیام،سارا، عمو حسین، آرش و باقی دوستان بابت هم کاری شان ممنونیم. فردا چند نکته در مورد بم خواهم نوشت.

December 26, 2006

بم هم چنان بم است


برای تمامی کودکان، مادران و پدراندی روز که امروز هم چنان در حسرت روزی هستند که با خانواده شان به خواب رفتند و بدون آن ها از زیر آوار بیرون آمدند. در آروزی این که ای کاش این همه کابوسی بیش نبود.

December 23, 2006

در راستای خاطرات مجرد

چون جواد بازم منو دعوت کرده یه خاطره یادم افتاد که تعریف می کنم:
وقتی بچه ها رو گرفتنن هنوز خبر نداشتم، رفته بودم دانشگاه و الکی دلم مثل سیر و سرکه می جوشید یه هو عباس یکرنگی در نقطه رو وا کرد اومد تو و گفت بچه ها رو گرفتن یکی از بچه ها که خیلی ها می شناسینش و اصولا ترسوئه باهامون نیومد. من و عباس با هم رفتیم کلانتری یوسف آباد که اسم بچه ها رو بدیم که سر به نیستشون نکن. توی دفتر باید اسم خودمون رو هم می نوشتیم، به عباس گفتم بیا اسم الکی بنویسم، شجاعتش گل کرد و گفت نه باید اسم خودمون رو بنویسیم، خلاصه اسم خودمون و بچه ها رو نوشتیم، اومدیم بیرون. تا از کلانتری پامون رو گذاشتیم بیرون، عباس گفت حالا نیان سراغمون و چه غلطی بکنیم و اینا. به توصیهء یکی از دوستان قرار شد عباس قایم شه! ایشون هم نامردی نکرد و رفت خونهء برادرش و چون خیلی بی کار بود هی تلفن رو برمی داشت و این ور اون ور زنگ می زد که فلانی من خونهء داداشم هستم و اینم شماره شه! اون جاها دانشگاه و روایت و... بود
تا مدت ها نگران این بودیم که عباس رو می گیرن ولی نگرفتنش!
در خونهء ما هم مثل این که تشریف برده بودن و از هم سایه ها یه چیزایی پرسیده بودن ولی آخرش هم کاری به کارم نداشتن.
(در راستای حرفای بهمن هم بگم که بنده از گربه متنفرم. نمی تونم بگم چه قدر!!!)
آقا من یه تقلب هم می کنم چون یه سری از اسمای پایین تکراری یه از بامداد و ادریس یحیی هم دعوت می کنم که بیاد توی بازی

December 22, 2006

بازی شب یلدای دی شب

قاصدک عزیز مرحمت فرمودن و پای ما رو هم به بازی باز کردن پس این شما و این هم 5 تایی که بد نبود بیش ترش می کردن:
1. خیلی کوچیک بودم یه بار شیشه شیرم از پنجره می افته پایین و منم دنبالش. مثل این که از این حرکت خیلی خوشم اومده بوده چون همه می گن، از اون به بعد هر وقت حواسشون نبوده بازم از این کارا می کردم. (معلوم شد مخم واسه چی تاب داره؟)
2. کلاس اول که بودم یه بار بابام که همیشه می اومد دنبالم دیر کرد، منم که پر اعتماد به نفس راهمو گرفتم و از همون مسیری که بابام می رفت رفتم سمت خونه وسط راه صدای ترمز شنیده شد و بابام که از ماشین پیاده شد. شانس آوردم مامانم هم باهاش بود. کتک نخوردم. ولی مدرسه ام عوض شد و دیگه خودم باید می رفتم و می اومدم! (فکر کنم تا به حال! از بابام کتک نخوردم)
3. خواهرم واسمون یه بارونی آورده بود که پلاستیکی بود و سفید رنگ وقتی می پوشیدیمش همه بچه ها مسخره مون می کردن و داد می زدن کفن پوش، کفن متری چند؟
4. مامانم یه کیف پول خرد داشت همیشه از توش پول کش می رفتم ولی اول نصفشو می دادم به گدای سر کوچه و بعد می رفتم واسه خودم لواشک و پفک و ... می خریدم.
4.5. یه بار با برادرم دزد و پلیس بازی می کردیم توی انباری تفنگ سنگین بود و من دزد قرار شد برادرم لولهء تفنگ رو بذاره زمین و شلیک کنه و مثلا من بمیرم. شلیک کرد. به مامانم گفتیم موش گلیم رو خورده. اونا هم باور کردن! دیگه هیچ وقت تیر توی خونه پیدا نشد. آره تفنگ پر بود ولی من نمردم. گفتم که سرش به زمین بود، وگرنه الان مجبور نبودین این اراجیف رو بخونین. (در مورد احتمال مرگ بارها در حوض و استخر و دریا غرق شدم خیلی هاشم یادمه اینا مربوط می شه به دو تا هفت سالگی ولی باز یه کسی بوده که نجاتم بده. آخریشو خداییش نمی خواستم بیام بالا کف دریا خیلی قشنگ بود همه چی واضح و زیبا ولی باز این بابام نذاشت به کارم برسم.)
5. یه چیزی هم که همه می دونن اینه که اصلاح ناپذیر و غیرقابل تحملم. فکر می کنم این به گذشته پرستی ام بر می گرده
پنج نفر پیش نهادی من: نرگس، احسان، شاهین دلتنگستان، ریرا، قاف،

ب.ت.(آقا و خانم اینو اگه نگم خفه می شم. خونه مون توی خیابون دکتر هوشیار ور به روی دانشگاه شریف بود، سه سالم بود. بارون می اومد اساسی، یه دوستی داشتم اسمش آزیتا بود. توی اون بارون اومد در خونه گفت تولدمه بیا بریم خونه ما. مامانم هول هولکی نشست و ده دقیقه ای یه پیراهن صورتی خوشگل از این لونه زنبوری ها واسم دوخت. توی اون مهمونی فقط من و آزیتا بچه بودیم ولی هیچ وقت یادم نمی ره. دوستم مامانم بارون...)
عرذ می خواییم بیش تر شد

December 21, 2006

کتاب خونه

مرگ در نمی زند

بی تو همیشه شب یلدا است
شب و روز

December 17, 2006

تتراپک

خیلی وقته که می خوام راجع به تبلیغات تتراپک بنویسم ولی هی نمی شد تا الان.
این تبلغ های جدیدش رو احتمالا خیلی ها که تهران هستن دیدن. هنرپشهء آینده، کارگردان موفق آینده، استاد دانشمند آینده، پزشک موفق آینده ... و در ساده ترین حالت مادر نمونهء آینده!
برام سواله که آیا این مملکت به نجار و جوش کار و کارگر و رفتگر و رانندهء موفق آینده نیاز نداره و کسایی که قراره در آینده شغلشون ساده و در عین حال خیلی هم مفید باشه نیازی نداره؟
آیا این بچه های امروز که قراره فردا چنین شغل هایی داشته باشن نباید از تغذیه ای سالم برخوردار باشن؟
های تتراپک با توام
.
.
.

دولت پاسخ گو

به سایت دولت پاسخ گو که سر می زنی هیچ خبری از انتخابات نیست.
آقای وزیر کشور هم که چنین نظری دارند



بیابید پرتقال فروش را
خبر از روزنا

بی شرمی

چه طور می شود که کسی می تواند چنین کاری بکند؟ هنوز نمی فهمم.
چرا باید خیّری را که مدرسه می سازد کشت؟

December 15, 2006

تشکر

از کلیه دوستانی که با ایمیل تماس گرفتند و اعلام هم کاری کردند برای خریدن کیسه خواب ممنون هستیم بسیار. حالا منتظریم که پولا برسه تا بریم سراغ خرید و در جریان بذاریمتون.
باز هم ممنون خیلی زیاد

محیط های کوچک

ما هنوز فاصله داریم با روزهایی که حس می کنیم حق همه ادا خواهد شد.

1. در این روزهای پر تب و تاب رای گیری! چیزی که برایم عجیب بود باز هم غفلت اصلاح طلبان همیشه در خواب بود که در شهرستان ها هیچ لیست واحدی ارائه نکرده بودند. در شرستانی که مرکز استان هم هست و اتفاقا سفری به آن جا داشتم هر چه گشتم لیستی از اصلاح طلبان ندیدم در صورتیکه رایحهء خوش خدمتی ها لیست داده بودند!
آی اصلاح طلب ها کجایید؟

2. رنج می برم از این همه دور یاز خویشتن خویش. کسی را متهم نمی کنم فقط تصویری را که دیده ام بازگو می کنم. باز هم در همان شهر کوچک انگار که زنانشان کاری نداشتند جز مهمانی رفتن و هر بار لباس عجیب و غریب پوشیدن و آرایش های آن چنانی کردن . آدمی چه قدر حقیر است که تنها راه مطرح کردنش چنین چیزهایی باشند. این را هم در نظر بگیرید که اکثر چنین مجالسی مذهبی بودند ! و چنین آرایش و پیرایش هایی برای نزدیک شدن به خدایشان! صورت گرفته بود.
در صورتی که همین آدم ها حتی سلامی بدون افاده و فخر فروشی و دور از ریا بلد نبودند.
باز هم گیر کردم به همان خوب ننوشتن.
رنج می برم

December 12, 2006

مرگ یا تو؟ کدام؟

دیر زمانی است که هستی
و من در به در به دنبال تو
.
.
.
خوش حالی که نمی یابمت؟

تهوع

حالم بد می شود. همیشه برایم سوال است شما که وجدان ندارید یا بیمارید یا مشکل روانی ، روحی، مالی دارید؟ چرا بچه دار می شوید. اصلا می خواهم بزنم به سیم آخر، غلط می کنید بچه دار می شوید. وقتی نمی توانید از عهدهء مشکلات خودتان بربیایید، بی خود می کنید یک یا چند نفر دیگر را هم به سیستم معیوب خود اضافه می کنید. خیلی وقت ها این مشکلات به خانواده های فقیر و معتاد و کم سواد محدود نمی شود. پس ای اطرافیان من که این مطالب را می خوانید اگر می خواهید بچه دار شوید از سلامت خود و هم سرتان اطمینان حاصل کنید. هر چند در این دنیای وانفسا اصلا معنای بچه دار شدن را نمی فهمم.
این بچه ها چه گناهی داشته اند؟ واقعا چه گناهی؟

لینک به:

این‌جا پلی‌تکنیک است!

لطفا جدی بگیرید

یه سری از بچه های خوب می خوان برای کارتن خواب ها کیسه خواب تهیه کنن. ولی بودجه شون کافی نیست. کسی هست کمک کنه؟
ایمیل یا کامنت های شما رو پذیراییم.

December 10, 2006

بیهودگی است. بیهودگی است. زندگی سراسر بیهودگی است. همه چیز خسته کننده است. آنقدر خسته کننده که زبان از وصف آن قاصر است. آنچه بوده باز هم خواهد بود و آنچه شده باز هم خواهد شد . زیر آسمان هیچ چیز تازه ای وجودندارد. همه چیز از پیش از ما از گذشته های دور وجود داشته است. یادی از گذشتگان نیست. آیندگان نیز از ما یادی نخواهند کرد.
من هرچه را که زیر آسمان انجام می شود دیده ام. همه چیز باطل اباطیل است. مانند دویدن بدنبال باد."

سلیمان نبی. تورات. کتاب جامعه.
این مطلب را ظاهرا به تاریخ 06-10-12 نوشته ام و پست نکرده ام. حتما جایی خوانده بودم و طبعا الان یادم نیست کجا! پس پستش می کنیم.

روزمرگی

یکی پیغام گذاشته چهل روز گذشت.
برای من اما هزار هزار از این چهل روزها گذشته.
چله نگه داشتن کار شاقی نیست
کار پر افتخاری هم نیست.

جادو

December 8, 2006

جمعه

بیدار می شوم. صبحانه.
کار دیگری نیست.
دوباره خواب
ساعت 1 بعد از ظهر
چند تلفن
تاب خانه ماندن ندارم
اما جایی نیست که بشود رفت
اینترنت
و باز این تنهایی است که خود را بی دریغ ارزانی ام می کند.
هیچ خبری نیست.
جمعه روزی است که دنیا بی هودگی اش را فریاد می زند
اگر کسی بشنود.
و من
.
.
.
بگذریم

December 5, 2006

این روزها

نکته

ظاهرا بعد از آن ترافیک وحشتناک رادیو و تلویزیون و روزنامه ها شروع کردن به فحش دادن به شهردار
من اما این جا می خوام از آقای شهردار دفاع کنم. هر چند که انتقاداتی هم بهش دارم اما در این مورد دلم می خواد به همهء اونایی که کور بودن و ندیدن یه تلنگری بزنم.
دو سه روز قبل از برف جمعه شب، سطل های شن و نمک شهرداری بیش تر جاها نصب شده بود. اون شب کذا ما رفتیم پارک طالقانی رفتنی حقانی کمی لغزنده بود ولی موقع برگشتن حدود 12:30 بود شن و نمک ریخته بودن و حقانی اصلا شلوغ نبود. توی ملاصدرا هم کلی کارگر نارنجی پوش شهرداری بود.
حالا سوال اساسی توی اون ترافیک وحشتناک که چمران شمال و صدر خیلی جاهای دیگه فقط شده بودن پارکینگ ماشین شهرداری چه طوری باید خودش رو می رسوند مراکز اصلی ترافیک؟ یه کم انصاف چیز بدی نیست.
(در ضمن ما چون مسیرمون رو به جنوب بود فقط نیم ساعت توی ترافیک بودیم ولی چمران شمال رو از خروجی ملاصدرا دیدیم که تا چشم کار می کرد ماشین ها ایستاده بودن) خلاصه در این مورد بنده حق رو می دم به شهرداری نه به کسایی که دور نشستن و می گن لنگش کن.
حالا هم که یکی داره کار می کنه و ادای شهردار مادلن بودن رو در نمی یاره نمی دونم چرا دولت فخیمه و سیما و صدا و ابواب جمعی شون چوب لای چرخش می ذارن.

پ.ن. در مورد مودب بودن باید خدمت شخص بی نام عرض کنم، این جمله برمی گرده به دولت فخیمه و صدا و سیما و با کسی کاری نداره. در ضمن من دیگه ازم گذشته ادبم همینی هست که می بینید. لقمان هم نیستم.

December 3, 2006


به نقل از اعتماد ملی 12آذر

مبارکه

احمدی نژاد: در دههء فجر خبر دو کشف بزرگ علمی اعلام می شود.

به نقل از اعتماد ملی 12 آذر

December 1, 2006

برف آمد

خیلی ها آمده بودند برف بازی یا تماشای برف
من هم یکی از آن خیلی ها بودم.
خوش گذشت
اما
کسی هم به فکر نارنجی پوش ها یا کارتن خواب ها هست در این سرمای بی پدر؟

یک کلمه از مادر عروس

كارتر: فلسطين سرزمين فلسطيني‌هاست نه اسرائيل

به نقل از بازتاب-9آذر

پدر

صبح زود می رود داروخانه، برایم قرص ویتامین ث می خرد و شربت ضد سرفه.
لیوانی آب، قرص جوشان و دستی که با یک قاشق شربت به دهانم نزدیک می شود، احساس می کنم پنج ساله ام.
مهربانی چه قدر ساده است و گاهی چه قدر دریغ می شود.

-

خوابم نبرده، اما خواب می بینم، رویاست یا خواب، نمی دانم. با لاشهء موشی که سرش خونی است جایی را پاک می کنم! چندشم می شود، چشم هایم را باز می کنم، موش نیست، چشم هایم را می بندم دوباره می خواهم با لاشه تمیز کنم و آن قدر این رویای عجیب تکرار می شود که خوابم می برد.

شب یلدا

گرم نمی شود این اتاق سرد
به گرمای شوفاژی پیر
اتاق کرسی مادر بزرگ می خواهد
با دانه های انار

همین جوری

آقا در راستای گران نشدن هیچ محصولی فلفل دلمه (نه از این رنگی پنگی ها، همون سبزش) به قرار هر کیلویی 2700 تومان به قروش می رسد.
کدوم وزیر یا کدوماشون بودن می گفتن گرانی نداریم؟

مرگ

پاییز فرش می کند این آسفالت های تیره را
به رنگ زرد، نارنجی، قرمز
پاییز فرش می کند این شهر را
و
کسی جارو به دست
فرش را می روبد
همه جا سیاهی است
و پاییز رفته
برف اما
نمی بارد

November 30, 2006

بقیه فردا

.

زخم می خورم از خود
که خنجر را فرو می کند
در آینه

سنگ صبور

دکترها گفتند
قلبت از کار ایستاده
اما

من فهمیدم
صبرت تمام شده بود
پنجاه و چهار سال
صبوری
کم نیست

جد

چشمانت را خش روی عینک ات
ضعیف تر کردند

من همیشه این جا نشسته ام
و تو راه خانه را گم کرده ای

ماهی

ترک می خورد حوض نقره
و ماهی
جان می دهد در تشنگی حوض

درخت

من
سیب دوست ندارم
اما
حیاط مادر بزرگ
تکه ای از بهشت بود

..

آذر که می رسد
همهء شب ها
شب یلداست
اما
تو رفته ای
و دیگر کسی آبشار گیسوانت را
شانه نمی کند

.

چراغ خانه خاموش
شب پشت پنجره
و ماهی که در آینه تکثیر می شود

از غول

و اما ترسای عزیز ذهنی نمانده که به اشتراک گذاشته شود یا شاید هیچ وقت نبوده, هر روز بیش تر از روز قبل می فهمم که این کسی که این جاست که انگار که من هستم! هیچ نمی دانشته و هیچ نمی داند و هیچ
بگذار در همان هیچ اش بماند
بگذریم

راه گم کرده

به کجا می رود این قافله!

November 29, 2006

برداشت من از مریضی

دو کتاب و چهار فیلم که سه تاشون تکراری بود

November 28, 2006

بی مسئولیتی دسته جمعی

راننده سرویس مدرسه از روی دختر هشت ساله که هنوز از سرویس کامل پیاده نشده میگذره و بچه می میره.
توی بیمارستان واسه آروم کردن بیمار اونقدر مورفین می زنن که اوردوز می کنه!
هواپیما ها هی سقوط می کنن و خبر یکی با خبر اونی که جدیدتره فراموش می شه
...
دولت گرامی می گه گرانی نداریم فقط نوسان قیمت داریم!

همه مون بی مسئولیتیم که این همه بلا سرمون می یاد

November 26, 2006

shadidly

سرخورده ام

November 22, 2006

هوار

نه سر به مَهر
نه سری به مِهر
با که بگویم این همه را
که هم درد بودی هم درمان
و من اینک تجسم دردم
بی هیچی درمانی
جسدی بی جان

شعر به چه کارم می آید وقتی که نیستی و هستی
کاش بودی و بودی

November 21, 2006

خوب این پست فقط واسه اینه که گوگل داک رو امتحان کنم. آقا ما هر روز بیش تر از روز پیش به این گوگل خان ارادت پیدا می کنیم. کاش فلیکرم گوگل خریده بود نه یاهو
همین

گاتا

زنی میان سال بود با دو ساک پر از گاتا(نوعی شیرینی کم شیرین بسیار خوش مزه) در دست. جلوی مغازه سبزی فروشی ایستاده بود و یکی از گاتاها هم دستش بود. رهگذر با تردید نگاهش کرد، چند قدمی رفت، دوباره برگشت ، با تردید پرسید برای فروشه؟ زن جواب داد: نه؟
رهگذر عذرخواهی کرد و راهش را ادامه داد که صدای زن را شنید: وایستین ، وایستین
و رو به او گفت بیاین یکی اش مال شما، واسه دخترم خریدم که ببرم خارج ولی حالا نیگا می کنم می بینم زیاده اومده بودم چندتایی اش رو بدم به میوه فروش و ... حالا یکی شم شما ببرین. از او اصرار و از رهگذر انکار
بالاخره اما پیرزن موفق شد خوش مزه ترین گاتای دنیا را به رهگذر بدهد.

*(دلیل سوال رهگذر احتمالا این بوده که پیرزن از این راه امرار معاش می کند.)

در مورد مطلب من بدبین هستم

اگر این روزبه همان روزبه یی باشد که می شناسم. حرفش قابل استناد است!

Shahrzad, the guy is completely American (I doubt that he had ever been in Iran); the positive side of the story is that the students of UCLA and many other communities are creating a very hard time for the police and UCLA administration about this.

November 19, 2006

جادو

من بدبین هستم، به همه چیز و همه کس. چرا این اتفاق دانش جوی ایرانی آمریکایی باید همین موقع بیفتد؟
چرا همیشه وقتی قرار است آرامشی بین این دو طرف برقرار شود هر چند ظاهری یکی سوتی می دهد و دیگری دست می گیرد؟
دولت ما در ایران آن قدر با دانش جویانش و حتی اتباعش! مهربان و با عطوفت است که تاب نمی آورد کسی به اتباعش تو بگوید و آن قدر خودش عزت و احترام برایشان خرج می کند ولی نمی دانم چرا همه دنیا به ایرانیان به چشم تروریست بالفطره نگاه می کنند.
نه صبر کنید آن روی سکه را هم می بینم. آمریکایی ها هم ادعا زیاد دارند، قرار است دموکراسی و حقوق بشر کیلویی صادر کنند. این است آن حقوق بشری که ادعایش را دارند؟
از پدر کتک بخوریم بهتر است از هم سایه کتک خوردن
حقوق بشرشان را هم نخواستیم
فقط بوی بدی می آید از این سیاستی که معلوم نیست گرگش کیست، گوسفندش کیست

November 18, 2006

شاخدار

تورم دروغی بیش نیست
تورم توطئهء دشمن است
هیچ کالایی گران نشده
این ها برداشت های من است از صحبت های دولت مهرورز و عدالت گستر
اما
ماکارونی 30% گران شده
روغن 30% گران شده
تخم مرغ شانه ای نه این بسته بندی های شیک و پیک دانه ای 90 تومان فروش می رود
صابون تولید داخل 10% گران شده
مواد اولیه گران شده
تولید کننده می گوید: بسته بندی ها قبلا چاپ شده و قیمت قبلی رویشان ثبت شده اما الان مواد اولیه را گران می خریم پس طبعا جنس را هم گران تر می فروشیم
این جا مشتری، مغازه دار و تولید کننده مقصر نیستند
پس چه کسی مقصر است؟
.
.
.
دشمن

November 17, 2006

انسان معاصر

شعری از مرحوم بیژن نجدی

با سوراخ های میخ در کف دست
نشان چهار دندان بر گونه هایشان
هفت زخم در کف پا
انسان معاصر من
بر صندلی نشسته، به خیابان می نگرد
پس سیاه پوست می شوی
هنگام که می نگری بر خویش
در آفتاب تاریک درون طشت
سرخ پوست هستی
هنگام که می درد از هم
گوشت تنت بر خاک
زردپوست خواهی شد
در خاک سپاری خویش
آن گاه
چیزی سفید نیست
مگر استخوان تو.

November 16, 2006

ای لعنت

ای لعنت به هر چی فیلتره.
دروغ که مالیات نداره. می گن به عدد انگشتای دست هم فیلتر نکردیم!

to...

You Are My Sunshine
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away

The other nite, dear,
As I lay sleeping
I dreamed I held you in my arms.
When I awoke, dear,
I was mistaken
And I hung my head and cried.

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

I'll always love you
And make you happy
If you will only say the same
But if you leave me
To love another
You'll regret it all some day;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

You told me once, dear
You really loved me
And no one else could come between
But now you've left me
And love another
You have shattered all my dreams;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.
Crawfish gumbo and jambalaya
the biggest shrimp and sugar cane,
the finest oysters
and sweet strawberries
from Toledo Bend to New Orleans;

You are my sunshine,
My only sunshine.
You make me happy
When skies are grey.
You'll never know, dear,
How much I love you.
Please don't take my sunshine away.

دور

حالا دیگر می دانم، مطمئنم چرا نتوانستم بمانم. چرا نتوانستم آن چه را که بهترین بود نگه دارم
من غول ضعیفی هستم که تحمل درد ندارم. توان دیدن رنج ندارم و همهء این ها در آن زمستان سنگین زلزله تو را از من گرفت
کاش بخوانی و بدانی که چه می گویم
کاش روزی پیدایت شود و مرا از این سرگردانی برهانی

غبار

این جا تصویری هست از آن ور دنیا
امروز دخترکی صرب ، مهربان و عاشق برایم فرستاده است
تصویر عجیبی است
تکه ای است از کودکی هایم
یک ردیف درخت آن دورها
و دورتر رشته ای کوه
و پرندگانی که دسته جمعی پرواز می کنند
آن بالاتر هم ابرهایی است رشته رشته
تصویر عجیبی است تصویری که همین روزها گرفته شده ، اما من مطمئن ام که متعلق به کودکی من است
آن هنگام که از خانه ای تنها میان دشت می آمدم بیرون و درخت ها آن دورتر صف کشیده بودند و پرنده ها پرواز می کردند
آن خانه دیگر وسط دشت نیست، اطرافش پر شده از ساختمان ها و خیابان های بی قواره
راستی آن خانه دیگر حتی مال ما هم نیست
...

November 15, 2006

November 13, 2006

November 12, 2006

جادو

ترجمه مقاله ای از فیسک

روبرت فیسک: اعدام با طناب دار
متن زیر ترجمه مقاله ای است از روبرت فیسک در باره حکم اعدام صدام حسین.

حکم اعدام صدام حسین، سند محکومیت آمریکا نیز هست.
ما امیدواریم چنان­چه این مرد مخوف را داربزنیم چهره بهتری خواهیم داشت و به یاد عراقی­ها می­آوریم که امروز زندگی آنان علی­رغم فاجعه­ی وحشتناکی که ما در عراق به وجود آوردیم، بهتر از زمان سلطه صدام است. اما عراقی­ها امروز بدتر می­زییند و مرگ به سراغ انسان­های بیشتری می­رود – ما حتی نمی­توانیم خواهان برتری اخلاقی باشیم.


اگر شرارت صدام معیار داوری در مورد گردن­کشی و جنایت باشد، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما که فقط از زندانیان سوءاستفاده جنسی کردیم و تنی چند از آنان را به قتل رساندیم، به طور نامشروع به کشوری حمله کردیم که به قیمت جان تعداد ناقابل ٦٠٠هزار عراقی تمام شد. «بیشتر یا کمتر» این سخن جرج بوش بود وقتی که توضیح می­داد که کشته­شدگان فقط ٣٠ هزارنفر بودند و صدام خیلی پلیدتر بود. کسی نمی­تواند ما را به دادگاه بکشاند. کسی نمی­تواند ما را دار بزند.
صحنه­ای را که به هم دست می­دادند یادتان هست؟ برای صدام ممنوع کرده بودند که در دادگاه از روابط خود با رامسفلد وزیردفاع فعلی [!] حرف بزند. همین­طور در باره پشتیبانی جرج­بوش پدر. عجیب نیست که مقامات عراقی ادعا می­کنند توسط آمریکایی ها تحت فشار قرارگرفته­ بودند که در کنگره آمریکا صدام را حتما محکوم کنند. تونی­سنو سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که رأی محکومیت صدام به اعدام منصفانه و منطبق بر وجدان است – ناگفته نماند که او [درباره حکم اعدام] نه در باره خود محاکمه سخن می­گفت.
برخی از موضوعات منتخب که صدام اجازه سخن­گفتن درباره آن­ها را نداشت:
«کمیته امور بانکی، مسکن و شهرسازی» سنای آمریکا در ٢٥ می­ماه ١٩٩٤ گزارشی تهیه کرده بود با این عنوان: صادرات مربوط به تسلیحات جنگی شمیایی و بیولوژیک آمریکا به عراق به هدف بکارگیری مضاعف و تأثیرات ممکن آن بر نتایج «سلامتی» جنگ خلیج. منظور از جنگ خلیج، جنگ ١٩٩١ بود. بنا بر گزارش «رپورت» دولت آمریکا به شرکت­های آمریکای­یی که از سال ١٩٨٥ یا پیش از آن به عراق فرستاده شده بودند، جهت حمل مواد بیولوژیک مجوز داد. یکی از آن­ها شرکت­ «باسیلوس­آنتراکیس» بود که تولید کننده باکتری­های «آنتراکس» است. هم­چنین آشکار شد که ایالات متحده تسهیلاتی در اختیار صدام گذاشت که برای برنامه ساخت سلاح­های شیمیایی و بیولوژیکی وسیستم موشکی او مفید بود.
آشکار است که چرا محکوم اجازه سخن­گفتن در این باره را نداشت. جان­راید، وزیر داخله تنی­بلیر، حکم صدام را «تصمیم مستقل یک ملت مستقل» نامید. خدارا شکر که از [ماده شیمیایی] «تییود­گلی­کل» یکی از دو جزء تشکیل دهنده گاز شیمیایی خردل که انگلستان در سال ١٩٨٨ به بغداد صادر می­کرد حرفی نزد! همین انگلستان هشت­سال بعد [به واسطه محاصره اقتصادی عراق] صادرات سرم دیفتری برای بچه­های عراقی را ممنوع کرد، با این استدلال که با این مواد می­توان – بله بله درست حدس زدید – سلاح­های کشتارجمعی ساخت.
باری برای کردها از لحاظ نظری این شانس هست که در یک محاکمه جداگانه از صدام به خاطر هزاران کشته حلبچه بازخواست کنند. آیا آمریکایی­ها و انگلیسی­ها جرأت چنین کاری را دارند؟ در یک چنین محاکمه­ای فقط نمی­بایستی شرح داده شود که صدام چگونه به گازهای کثیفش دست پیدا کرد، بلکه چرا سازمان سیا بلافاصله پس از جنایت حلبچه به دیپلمات­های آمریکایی در خاورمیانه چنین گزارش داد که ایرانی­ها از گاز استفاده کرده­اند نه عراقی­ها. آن روزها صدام هنوز «متحدعزیز» ما بود، نه «جنایت­کار عزیز» ما.
و حالا شروع کرده­ایم برای عراقی­ها نان و اسباب­باری ببریم. صدام باید به دار آویخته شود و آهسته در باد بچرخد. در مورد این مردی که ما به کشورش وارد شدیم، آن را چپاول می­کنیم و می­گذاریم که نابود شود، حق با ما بود. نه، نسبت به این مرد نمی­تواند محبتی موجود باشد. عجیب این است که عراق در این میان پر از جنایت­کارانی گشته است که پس از آزادسازی این کشور توسط ما به شکنجه و جنایات بزرگی دست زدند. بسیاری از آنان در خدمت دولت عراق دست­نشانده ما هستند. در بعضی موارد از طریق وزارت­خانه­های همین دولت به جنایت­کاران جنگی یادشده دست­مزد می­دهیم. آن­ها نه محکوم و نه به دار آویخته خواهند شد. زیرا ما برای نمایش مسخرگی خود به آن­ها نیازمندیم.

ترجمه: مانی ب

*


سرود بی­انصافی در ٤دیواری:
رامسفلد از کار کنار می­رود، سر صدام بالای دار می­رود

جنگ جنگ تا پیروزی!

این شعاری بود که تا سالیان سال در گوش هایمان طنین انداخته بود و شعارهای دیگری که در عالم کودکی دوستشان داشتیم . گاهی خونمان به جوش می آمد.
از همین اول بگویم که خیلی از شماها با حرف های من موافق نخواهید بود و لی خواهش می کنم خوب و با دقت بخوانید و بعد اگر نظری داشتید بدهید.
چند سالی است که همه پی گیر قضایای دادگاه های صدام هستند و دوست داشتند سرانجام این دیکتاتور کوچک را بدانند. می گویم کوچک چون چیز بیش از این نیست به نظر من.
حالا صدام به اعدام محکوم شده. چه خبر خوبی برای ما ایرانی ها که به آتش جنگی که او شروع کرده بود سوختیم و بعدتر هی خودمان خودمان را آتش زدیم!
اما نکتهء اصلی که در این میان مرا آار می دهد همین اعدام صدام است. برای من جای سوال است؟ چرا از پرونده های مربوط به ایران و حملات شیمیایی و ... در دادگاه ها هیچ خبری نبود؟ چرا حکومت مقتدر ما دنبالهء این موارد را نگرفت؟
مگر نیست این که صدام بدون پشتوانهء خیلی های دیگر نه تنها صدام نبود که حتی یکدام هم نبود!
کشتن یک فرد و به دنبال آن به فراموشی سپردن تاریخ سیاه راه حل نیست.
چرا کسی نیست جواب این همه بی عدالتی را بدهد؟
راستی یک نکته دیگر چند سال دیگر کسان دیگری از اسراییل به سرنوشت صدام دچار خواهند شد و اصولا این روند تا کی ادامه خواهد داشت؟
چند روز پیش فیلمی دیدم که در آن برای این که مردم جنگ نکنند، احساس را در آن ها از بین می بردند و عجیب تر آن که هر کس احساس داشت به مرگ محکوم بود. الحق که عجب موجود عجیب الخلقه ای هستیم!

غم یار

گاهی صدای تو چه دور می آید
گاهی چه دور دست من از تو
راهی به آب نیست
به ماه نیست
بی درد می رویم
به سوی هیچ
با درد می رویم
به سوی پیچ

November 10, 2006

نگاه

فیلم تهیه شده در وزارت کشور موقع انتخابات ریاست جمهوری رو دیدم.کلی درد داشت. اصلا انگار این فیلمو تهیه کرده بودن که یه سری آدم رو مسخره کنن ولی وقتی خوب نیگا می کردی می دیدی که همهء این آدم های ساده فقط به خاطر این اومدن کاندید شن که رنج رو با پوست و استخون درک کردنرنجی که موج می زنه این جا، رنجی که شده یه تیکه از وجودشون. چه قدر از این خبرنگارها بدم اومد که انقدر آزاردهنده باهاشون حرف می زدن با نگاهی از بالا به پایین، بد نیست رییس جمهور فعلی هم یه نیگا به این فیلم بندازه شاید یه کم برنامه هاشو تغییر بده

بی خوابی

شاید نباید بنویسم, شاید بگویند کلیشه است؛ شاید و هزار شاید دیگر
اما چند نفر از ما شب ها کا سر بر بالش گرم می گذاریم، به یاد کسانی می افتیم که روی کارتن ها خوابیده اند یا خانه شان!! اتاقک کامیونی است که سال ها پیش تصادف کرده؟
چند نفر از ما کمی فقط کمی مورمورمان می شود؟
و چند نفرمان تا صبح خوابمان نمی برد از این همه هیچ که هست؟

دخزاد

گاهی از ذهنم می گذرد
هیچ وقت دلت تنگ نمی شود؟ به اندازهء سر سوزنی حتی؟

قانون بقا

غول ها به دنیا نمی آیند
از دنیا نمی روند
فقط از غولی به غول دیگر تبدیل می شوند

November 7, 2006

جامعه ما کسی را کشته است

افزایش هر چیزی خوب است, جمعیت، بی کاری... امام دوم انقلاب

هنر مسیح!

با سیاست کاری ندارم و چیزی هم از سیاست نمی دانم . اما از این گونه جمله ها حالم به هم می خورد، دقت کنید:
"گفتار و رفتار این نایب رییس شهرستانی پارلمان ایران" اگر این جمله با نیت خاصی نوشته شده و حرفه ای گری در آن دخیل است باز هم چیزی از نفرت من به این لگد کردن های حرفه ای کم نمی شود.
خانم علی نژاد حیف است که این گونه بنویسید، وقتی می توانید بهتر از این ها بنویسید. نژاد و قوم و محل سکونت چیزهای خوبی برای مانور دادن نیستند.
(در ضمن یادم نمی رود وقتی از آقای رییس جمهور خواستید که با یک خبرنگار داخلی مناظره داشته باشد و چه مطلب خوبی نوشته بودید)

November 4, 2006

بی رحم

دنیا می گریزد و زمان
هم چنان در پی اوست
گریزی نیست
صبری نیست
زمان بن بستی است بی هیچ راه فرار

October 31, 2006

Fear

بلد نیستی حرف بزنی و همه جمع می شوند.
تو بلد نیستی و حرف ها می مانند
می گندند و همه جا بوی تعفن می گیرد
گاهی برای شنیدن بو لازم نیست حس بویایی قوی داشته باشی همین که اطرافیانت از تو بترسند کافی است

October 27, 2006

فومن شهر کوچکی است. معمولا تصور بر این است که خانهء سالمندان مخصوص شهرهای بزرگ و خانواده های مرفه است!
فومن خانهء سالمندانی دارد که یک ضلع اش به قبرستان مشرف است و ضلع دیگرش به خرابه ای پر از آهن قراضه. جای رقت انگیزی بود و پیرمردی تنها که دوست ش داشتم
...

October 25, 2006

چه کسی؟

نقاشی ها را می بینم و به این فکر می کنم که واقعا اگر هر کسی که پا به این دنیا می گذارد ابتدا به ساکن پاک است و هیچ اهریمنی در دلش راه ندارد, مسئول کارهای بعدی او چه کسی است؟ جامعه؟ خودش؟ اطرافیانش؟ تربیت یا هر چیز دیگری از این قبیل؟ نقاشی های دل آرا از طیفی شاد و پر از رنگ شروع می شوند(قبل از زندان) و به تاریکی مطلق می انجامند.
چه کسی گناه کار است و چه گونه باید تقاص پس دهد؟

پ.ن: همه می دانند یا حداقل کسانی که مرا می شناسند می دانند که من با اعدام مخالفم, اما با روانکاوی نه! به نظر من قانون اشکالات فراوانی دارد و کسی در پی اصلاحش نیست؛ اگر می گویید کسی که زیر 18 سال سن دارد نباید اعدام شود و صبر می کنید تا بزرگ شود تا تقاص کاری را که در کودکی! انجام داده پس دهد یعنی چه؟ اگر کودک است و قانون گناهکارش نمی داند که پس این صبر کردن یعنی چه؟ یا اگر حرف او را در کودکی قبول دارید پس چرا وقتی به سن قانونی می رسد حرف هایش را نمی پذیرید؟ هر چند که به این هم باور دارم که سیستم باید بتواند طوری افراد خاطی را تنبیه!! کند که به اصطلاح به افراد خوب در آن سیستم تبدیل شوند.
(راستش من همیشه با توضیح دادن افکارم مشکل دارم

October 23, 2006

و شما چه می دانید که من چه می گویم.

کمیت بر کیفیت ارجح است. هر کشوری لشکر پرتعدادی داشته باشد پیروز میدان خواهد بود.
خانم های عزیز اگر متاهل هستید به فکر باردار شدن دوباره باشید و اگر هنوز مجردید وا اسفا. هر چه سریع تر ازدواج نموده و در این سه سال سعی کنید سه تا سه قلو به دنیا بیاورید تا یک ساعت هم اضافه کار بهتون تعلق بگیره. ( ولی این که با حقوق کارمندی چه طور شکم 9 تا بچه رو سیر می کنین به خودتون مربوطه- (تحصیل و کار و بهداشت و غیره بماند))

متن پیام

October 22, 2006

ملانصرالدین

خنده دار نیست؟ کلمهء زن فیلتر باشد و همایش زنان و اینترنت برگزار کنند؟

October 20, 2006

برای تو

هرگز آن چشم های یک روزهء براق در آن خاموشی های جنگ را فراموش نخواهم کرد. نگاهی که هدیه ای بود از آسمان برای آن روزهای پر از دل تنگی.
نگاهی که دیری است
...
بگذریم.
تولدت مبارک

تالار کشور

خیابان پیروزه از گمنام شروع می شود و به میدان سلماس یا همان فرح بخش ختم می شود. ساعت 11 شب پر است از دست فروشانی که بساط پهن کرده اند و از بلال تا مانتو و کیف و کفش می فروشند. این برنامه های بی مزه شهریاری و یحیوی با آن شوخی های بی مزهء اروتیک چیز نداشته باشد لااقل برای مردم که نان دارد!

October 19, 2006

ترتیب

و چه ابلهم من. بلاهتی خام و ناپخته
و چرا هیچ رابطه ای را نمی توانند درست بشناسند
و درگیر می کنند ابلهان را با خودشان و با خود

October 12, 2006

هذیان

کلمه، گریز، خواب، آتش، تصویر، گنگ، لنگ، دنیا، افسانه، مرگ،گور، دور، شهر، زهر، درد، رعد، چشم، باران، شتر، ریز، مرگ، پایان، هیچ، پیچ، من، تنها، کتاب، ،خفه

هر دم از این باغ بری می رسد!

خبر می رسد که فروش اینترنت پر سرعت برای کاربران خانگی ممنوع شده، این دیگر چه صیغه ای است نمی دانم؟ مگر اینترنت پرسرعت را نمی شود چک کرد؟

گم شده

تمام شهر را گشتم به دنبال صدای تو
بین خالی است در قلبم جای پای تو
..
هنوز پیدایش نکرده ام
نه او را نه این آهنگ را
گاهی آدمی روزهایی را پشت سر می گذارد خالی از هرگونه خیالی. چه بی رحم است زمان. همه چیز را با خود می برد.
دیگر دلم برای کسی تنگ نمی شود؟

شهر

گرد مرگ پاشیده اند.

October 11, 2006

کتاب خونه

آن قدر مرده ام که حتی صدای باران هم نتوانست مرا از دخمه ام بیرون بکشد. نه باران را دیدم و نه حسش کردم. فقط صدایی بود که بر سنگ قبری می آمد.

October 8, 2006

دست هایتان را می بوسم که پینه بسته است

امروز روز جهانی کودک است. روزی که فکر می کنم بسیاری از کودکان دنیا نمی دانند چه روزی است. روزی که آن ها مثل همهء روزها باید برای لقمه ای نان، آن هم نه فقط برای خود که برای پر کردن جیب دلالانی که می شناسیم زحمت بکشند. پس تبریکی در کار نیست. روز که تمام کودکان دنیا بتوانند از شرایطی مشابه برخوردار شوند روز آن ها خواهد بود.
پ.ن: خبری دراین رابطه با تشکر از پیام

حیفم آمد

October 6, 2006

مبارکه ولی چرا!

لینک رو توی بلاگ پرستو دیدم. مربوط بود به عکس هایی که جایزه برده. ولی خداییش دلیلش رو نفهمیدم! آخه اینا کجاش عکس خوبی بودن؟

کتاب و فیلم

October 4, 2006

رمضان

ظرف مخصوص شیر برای این که هر روز شیر تازه بخریم،. نان داغ و تازه. فطیر حاج محسن. خامه, فرنی، مربای گل، کتلت و کلی چیز دیگر
خرید شیر و نان همیشه با من است
سفره ای که نیم ساعت قبل از افطار چیده شده و روز اول ماه رمضان که همیشه مهمان داریم، خاله و شوهر مهربانش
افطاری های که فقط مخصوص بچه های فامیل است و تا آخر شب ادامه دارد با بازی و هزار چیز دیگر
حیاط که آب و جارو می شودو ...
سحر که بیدار می شویم و تو همیشه تا صبح دعا و قران می خوانی

حالا سال هاست که نه تو هستی نه خاله و نه میرزا.
سال هاست که از آن سفره ها خبری نیست و من که نه شیر می خرم و نه نان
روزه هم چیزی بود که با وجود تو برایم شیرین بود و دوست داشتنی

October 3, 2006

بیکار یا علاف

مدت هاست درست کتاب نخوانده ام. جسته گریخته کتاب هایی را ورق زده و همین طوری نیمه کاره ول کردم. دل خوش کرده ام به داستان کوتاه های نشریات و روزنامه ها و ... فیلم هم ندیده ام. کار خاصی هم که نمی کنم, پس این همه وقت کجا می میرد؟

جادو

October 1, 2006

رفت

September 29, 2006

خبري نيست

مي ماند. نمي ماند.مي رود. نمي رود.
زندگي است. بي كه بداني تو را با خويش هم راه مي كند و چاره اي نداري جز سر فروآوردن
چه حقارتي، چه روزمرگي پستي كه دچارش شده ايم، شده ام
.
.
.

September 26, 2006

روزه داری

خوب من نمی فهمم اگر در دین هیچ اکراهی نیست. چرا باید کسایی که روزه نمی گیرن وانمود کنن که روزه هستن؟ جدا از این که کسی اعتقاد داره یا نه، مریض ها، حامله ها و پیرها و بچه ها چه غلطی باید بکنن؟ مثلا کسی زخم معده داره و باید غذا بخوره ولی آشپزخونهء اداره کلا تعطیله! خوب اون آدم می تونه بره بمیره. توی دین که هیچ اکراه و اجباری نیست!!!

September 24, 2006

...

خوب همه از پاییز می نویسن و اومدنش. ولی من دیگه مدت هاست که تغییر فصل ها رو حس نمی کنم. همه فصل ها یه سردی توشون هست که برای من زمستونه.
حتی بوی کتاب و دفتر هم نمی شنوم، هر چند قراره از فردا برم یه کلاسی و یه چیزی یاد بگیرم. دوست داشتم یه کلاسی بودم که با بچه ها کتاب بخونیم. داستان.
فقط همین
...
کاش بودی و منو می بردی دم در مدرسه! و می گفتی واسه ات ساندیس گذاشتم توی کیفت.
کی می خوای بیای؟ یعنی می شه یه روزی بیای و بگی دیگه می تونی منو ببخشی؟

September 22, 2006

مراحل جمع آوری زباله

در این شهر بزرگ زباله ها همه جا هستند و همه می دانیم و اما مراحل جمع آوری آن:
1- موش ها در زباله ها می چرخند و آن ها را آلوده تر می کنند
2- حالا نوبت گربه های کثیف شهر است
3- زباله جمع کن ها که بعضی از آن ها جدیدا زیر نظر شهرداری هم کار می کنند آشغال ها را زیر و رو کرده و چیزهای به دردبخور را جمع می کنند
4- ماموران شهرداری که زباله هایی را جمع می کنند که داخل کیسه باشند و کاری به زباله پراکنده در سطح شهر ندارند
و اما یک مشکل اساسی به نظر می رسد با این همه موش و گربه فقط آشغال جمع کن های رسمی و غیر رسمی در معرض بیماری ها و خظرات ناشی از آن باشند اما به نظر من تک تک افراد جامعه در معرض خطر هستند. کمی به پول هایی که دست به دست می چرخند فکر کنید.

September 20, 2006

آشغال2

لطفا پست قبلی رو جدی بگیرید و نظرها و ایده های خودتون رو برام بنویسید.
ممنون.
بهمن یه ایدهء خوبی داده. ولی این فکر کنم فقط توی شهرها عملی باشه. مسلما هیچ گدا و فقیری سر از تله کابین ها و جاهای تفریحی در نمی یاره.
ولی اگه همهء این ایده ها رو یه جا جمع کنیم شاید بشه یه کار مثبت کرد.

September 19, 2006

غول هاي جهان متحد شويد

ديداري داشتيم غولانه.
خوب بود.
ممنون كه اومدي

تصویر

هیچ اتفاقی نمی افتد. می نشینند روی صندلی. کسی اشاره می کند. یکی يكي می روند و صندلی های خالی از آن نفر بعدی می شود.

آشغال

خیلی وقته که ذهنم مشغول آشغاله! آره دقیقا آشغال یا همون زباله. هیچ راه حل درستی که مردم رو مجبور کنیم که زباله هاشون رو زمین نریزن به ذهنم نمی رسه. به یه سری چیزها فکر کردم ولی هنوز به عملی شدن شون امیدوار نیستم. هر کسی ایده ای داره بهم بگه و با هم در موردش بحث کنیم ممنون می شم.

هر جا که می ری پر آشغاله. توی شهر داخل جوی های آب. کنار پیاده رو حتی وسط خیابونا. خارج شهر که می ری توی مسیر تو جاده اتوبان. جنگل دریا همه جا. اگه تهران تا چند سال دیگه قراره تبدیل به یه پارکینگ بزرگ بشه. ایران حتما تبدیل به یه آشغالدونی بزرگ خواهد شد.
عجله کنیم

September 18, 2006

س.

حالش خوب نیست امروز. به همین زودی شده یکی از دوست های خیلی خوبم. یکی که دلم برایش تنگ می شود. شاید گاهی هم مرا یاد تو می اندازد. امروز حالش خوب نبود. نگرانم ولی حتما خوب می شود. همیشه به خودم نهیب می زنم که سعی کن با آدم ها دوست نشوی، مخصوصا آدم های خوب. اما باز نمی دانم چه طور می شود که سر راهم سبز می شوند.
تو کجا بودی؟
پ.ن: منظور از امروز دی روز است!

September 17, 2006

معرفي

كيوان و سينا دارن مشق انگليسي مي كنن. يه وبلاگ درست كردن كه لينكش رو به لينك هاي اين بغل اضافه كردم. اگه كسي انگليسي اش خوبه بد نيست گاهي بهشون كامنت بده.
يكي ديگه از بچه ها هم وبلاگي شخصي راه انداخته كه در مورد آدم هاي قديمه بيش تر نمي تونم خيلي خوب معرفي كنم ولي خوب بهش سر بزنين بد نيست.

Sister in law

مرسی مریم و مرسی همهء کسایی که دوستتون دارم
خیلی خوب بود همه چی

این که می گن

لگموج
شلمان
سیاهکلده
جوبن
جیرنده
املش
جم جرد
بازكياگوراب
توستان
بلسبنه
لچه
و... . این ها رو من نساختم اینا اسم یه سری روستا و بخشه. خیلی خوشم اومد.
با این کلمه ها بازی کنین خیلی بامزه اس

You Are The UN

I'm here to represent the voices of the People who cannot speak for themselves,We know how difficult a task this is... but you are the UN and this is the task that you have been given...
For you it's called ethnic cleansing. But make no mistake, it is the first genocide of the 21st Century and if it continues unchecked, it will not be the last.
In many ways it is unfair, but it is nonetheless true that this genocide will be on your watch How you deal with it is your legacy, It's your Rwanda - your Cambodia - your Auschwitz. We are one 'yes' away from ending it.
You are the last political recourse of Darfur victims and you can stop it,
After September 30 you won't need the UN. You will simply need men with shovels and bleached white linen and headstones.
You are the last political recourse of Darfur victims and you can stop it.
We were brought up to believe that the U.N. was formed to ensure that the Holocaust could never happen again. We believe in you so strongly. We need you so badly. If not the UN, then who?

George Clooney

این ها چیزهایی است که من به شدت باهاش موافقم

September 13, 2006

شهریور

به همهء دوستان قدیم و جدید. فمیل و آشنایان از 17 شهریور تا 26 شهریور تبریک خالصانه و مخلصانه می گم. هر جای این زمین کج و کوله هستین خوب و خوش و سربلند باشین.

September 12, 2006

دوزخ به روایت علیم و ...

این روزها, روزهای سکوت و اتفاق های عجیب است. روزنامه ها ماه نامه ها و .. بی صدا توقیف می شوند. آدم ها از کار بی کار و هیچ صدایی از کسی در نمی آید. رئیس تربیت معلمی را ااخراج یا همان تعویض زورکی می کنند, چرا که در دورهء خاتمی یعنی یک سال قبل از رفتن خاتمی سر کارآمده. در شهرهای کوچک مدیران قدیمی را از کار برکنار می کنند بی سر و صدا و همهء این ها همین جا در این مرز پر گهر اتفاق می افتد. نمی دانم به چه باید فکر کرد. غصهء کدامین درد را خورد و آیا درمانی هست برای این زخم های تازه, تازه نه برای این زخم های کهنه

چهره

تند و تند ماشین ها را تمیز می کند و تا چرخ های ماشین را هم دست مال می کشد. هی می رود و می آید ومن نگاهش می کنم. لب خند می زند. مهربان است و صمیمی. اجازه می گیرم که عمسی بگیرم. می رود تکیه می دهد به سمند زرد و می خندد. برایم می گوید که چهار بچه دارد , دو پسر و یک دختر. و نوه هم دارد. از سیگار بدش می آید. می گوید عکس را برایش پست کنم و من می گویم دفعهء بعدی که آمدم برایت می آورم.
...

آن پیرمرد مهربان و زحمت کش لال بود.

به سلامتی همهء سال ها و روزها تموم شد. چسبیدیم به دهه

ا۱۳۸۵ تا ۱۳۹۵ دهه سعدی نام گرفت
مهر: مركز سعدی شناسی هر یك از سال های ۸۵ تا ۹۵ را به نام سعدی و آثار این شاعر پرآوازه ایران نامگذاری كرد. كوروش كمالی سروستانی مدیر مركز سعدی شناسی با اعلام این مطلب افزود : بر این اساس سال ۸۵ به دوران شناسی سعدی، ۸۶ عصر سعدی، ۸۷ سال گلستان، ۸۸ بوستان ، ۸۹ غزلیات سعدی، ۹۰ قصاید و مجالس، ۹۱ نسخه شناسی و چاپ كلیات، ۹۲ سعدی و فرهنگ ایرانی و معارف اسلامی، ۹۳ سعدی و مسائل اجتماعی و ادبیات معاصر، ۹۴ هنر سعدی، زیبایی شناسی و فرهنگ مردم و سال ۱۳۹۵ سعدی در آثار دیگران و دیگران در آثار سعدی نامیده شده است. همچنین قرار است در پایان دهه سعدی كلیات این شاعر ایرانی به ده زبان از جمله آلمانی، چینی، ژاپنی، اسپانیولی، مالیایی، فرانسوی، ایتالیایی و... ترجمه و منتشر شود.

(به نقل از شرق مرحوم یا محروم دوشنبه)

September 11, 2006

فکر می کنم و به جایی نمی رسم. هیچ کس قبول ندارد اشتباه کرده یا می کند. من هم جزو همان هیچ کس ها.

September 10, 2006

سمند


از 35سال پیش که دیپلمش را گرفته در جاده هاست. کامیون, اتوبوس و چهار سال است که تاکسی(خارج شهر-بین شهری) دارد. یعنی حدود 53 سال سن دارد. یک سال است که ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده. مسافران سه دختر و یک پسر هستند. یک دختر جلو. دو دختر و پسر هم عقب. سرعت ماشین از 80 بیش تر نشده. یکی از دخترها از سبقت هایی که می گیرد ترسیده و بهش تذکر می دهد لطف کند و کمی آرام تر براند که حرف هایش شروع می شود. از خاطراتش می گوید و این که در این 35 سال یک تصادف هم نداشته. از آلمان می گوید و سفرهای خارجی که رفته. و درد دلش باز می شود که در این مملکت راننده ارج و قرب ندارد. می گوید در یکی از سفرهایی که به آلمان داشته به روزهای تعطیلی آن ها خورده و جلوی کارخانه با دو راننده دیگر بساط چای و پتو راه انداخته اند که پلیس آمده و چیزهایی گفته که نفهمیده اند و خلاصه آخر سر در کارخانه را باز کرده اند و این ها را فرستاده اند داخل و اتاق و آشپزخانه و حمام در اختیارشان گذاشته اند. برای شان عجیب بوده این کار و بعد از تعطیلات فهمیده اند که خانومی آلمانی به پلیس زنگ زده که شوهرش راننده ترانزیت است و این رسمش نیست که راننده ها جایی برای استراحت نداشته باشند و ... این ها را می گفت که یعنی آن ها قدر می دانند و این جا کسی قدر نمی داند. بنده خدا انگار یادش رفته بود کجا زندگی می کند.

آدم های خوب شهر

مریم در وبلاگ جدیدی در مورد آدم های خوب شهر می نویسد. می خواهد وبلاگ عمومی باشد و ... خوب بد نیست سری به آن بزنید و ببینید چه نوشته.

اندوه

یک نفر دیگر هم در زندان خودکشی شد و ما هم چنان می تازیم.

خودکفایی

به سلامتی صاعقه ساختیم. به سلامتی هواپیمای چهرنفره ساختیم که از کیش تا نوشهر یه نفس می ره. به سلامتی...
...
فقط نمی دونم چرا یه نمی تونیم یه هواپیما رو جوری کنترل کنیم که بتونه روی باند فرودگاه بشینه. نمی دونم چرا پروازهامون یا باطل اعلام می شن یا رو زمین و هوا می ترکن. نمی دونم چرا می گن هوا بده. اطاق کجه. این جوری فقط به ذهن من می رسه که احتمالا توی روسیه , انگلیس و هر جای دیگه ای که همیشهء خدا هوا سرد و بارونی و مه ئه هیچ فرودگاهی نیست. یا همیشه پروازاشون باطل می شه
!!!!
یادم نبود. انرژی هسته ای حق مسلم ماست

September 3, 2006

و باز هم فیلم محبوب بنده

فیلم «چند كیلو خرما برای مراسم تدفین» به كارگردانی سامان سالور به عنوان بهترین فیلم شصتمین جشنواره غیررقابتی ادینبورگ برگزیده شد.

September 2, 2006

خفه خون

خوب به سلامتی پاسارگاد هم که زیر َآب رفته و صدای هیچ کی هم در نمی یاد

کتابخونه

شرق شنبه 11 شهريور

احمدی نژاد: آمریكا بزرگترین سانسورچی دنیاست


گروه سیاسی: «محمود احمدی نژاد» دولت آمریكا را بزرگترین سانسورچی دنیا توصیف كرد كه حتی اجازه نمی دهد مردم این كشور از اخبار واقعی دنیا مطلع شوند.رئیس جمهور این اظهارات را در دومین روز از سفر استانی خود به آذربایجان غربی عنوان كرد و با اشاره به پیشنهاد مناظره اش با جورج بوش گفت: این موضوع را مطرح كردم تا دو طرف دیدگاه های خود را درباره مسائل مختلف بین المللی مطرح كنند و مردم جهان با آگاهی و هوشیاری خود درباره حقیقت این دیدگاه ها قضاوت كنند، ولی مدعیان گفت وگوی آزاد و عادلانه با این پیشنهاد مخالفت كردند. او كه در جمع مردم ماكو سخن می گفت در تشریح دلایل مخالفت آمریكا با مناظره اظهار داشت: «آمریكایی ها هیچ منطقی برای ارائه ندارند. آنها در برابر منطق ایران ضعیف هستند و می ترسند كه در برابر آن شكست بخورند. ممكن است آنها نگران باشند كه در یك مناظره آزاد جنایت ها و تخلفاتشان آشكار شود و ملت های عالم متوجه شوند كه پشت نقاب صلح، دوستی و حمایت از حقوق بشر، آزادی و دموكراسی آنها چهره ای خشن و ظالم و استكباری قرار دارد. آنها می ترسند چهره واقعی شان برای ملت ها آشكار شود.وی با اشاره به شرط پخش بدون سانسور مناظره برای ملت آمریكا اظهار داشت: آمریكا حتی اخبار داخل كشور خود را پنهان می كند كه نمونه آن در توفان جنوب شرق این كشوربود كه طی آن ده ها هزار نفر از مردم كشته و بی خانمان شدند. صدها برابر قبل از حضور آنها مردم عراق كشته و مجروح می شوند. ولی آنها اجازه نمی دهند اخبار كشته های آمریكا در عراق شنیده شود و اخبار دروغ به مردم می دهند. این سانسورگری در حمله ناجوانمردانه به لبنان نیز تكرار شد.احمدی نژاد خطاب به قدرت ها یادآور شد: «سانسورگری تا مدتی می تواند شماها را سركار نگه دارد، ولی مردم آمریكا از طریق اینترنت، ماهواره و شبكه ها آگاه خواهند شد.»

به جاي كلمهء آمريكا ، ايران بگذاريد و متن را از ابتدا بخوانيد با اين تفاوت كه به جملهء آخر اين را هم اضافه كنيد كه اينترنت ايران فيلتر هم مي شود.

خبري مرتبط در اين مورد

با تشكر از دوپا

حقوق بشر

ديگر سال هاست كه تقسيمات اين دنيا به هم خورده. خانواده چندان معني نمي دهد. وقتي تو اختيار چهار ديواري ات را نداري. كودك را تلويزيون و مهد و مدرسه تربيت مي كند. مادر و پدر بيش تر عمرشان سر كار مي گذرد و آخر هفته با هم كارهاي خود جدا جدا براي تفريح به سينما يا هر كوفت ديگري مي روند. تقسيمات كشوري هم ديگر معني نمي دهد نفت و ذخيرهء يك استان ثروت مند در استان ها و كلان شهرها هزينه مي شود تا مردم همان استان در فقر و بدبختي غرق شوند. و ... در دنيا هم سازمان هاي مختلفي درست شده كه ادعا مي كنند بايد به داد مردم بدبخت كشورهاي فقير چه از لحاظ ثروت و چه از لحاظ فرهنگ برسند. مي گويند بايد آزادي و دموكراسي را جهاني كرد ولي سوال اصلي من اين است:
آيا به صرف اين كه ملتي دولت بي تدبيري داشته باشند مي توان آن ها را از هر گونه حقوقي منع كرد؟ آيا نداشتن هواپيماهاي سالم مشكلي براي دولت ايجاد مي كند يا براي مردم؟ هواپيماهاي فرسوده اي كه بر اثر تحريم با هزار واسطه و دوز و كلك و به جيب زدن سرمايهء همين ملت خريداري مي شود تا همين مردم در آن جزغاله شوند و دولت محترم با هواپيماهاي شخصي و غيره بدون دردسر اين طرف و آن طرف برود.
اي آمريكاي بزرگ بدان كه تو هم هم چون هم تايت هستي. ما را با شعار دموكراسي فريب نده. ديگر زمان آن گذشته كه تقصير گناه كودك را فقط به گردن پدر مي انداختند. اگر كودكي دزد مي شود تنها مقصر پدر و مادر نيست اين جامعه هم هست كه مقصر است. در مورد حوادثي از اين دست هم ديگر فقط سازمان هواپيمايي و دولت محترم يك كشور نيست كه مقصر است. تمام كشورهايي كه اين تحريم ها را ادامه مي دهند و لال مي شوند مقصرند.
....

September 1, 2006

جادو

و باز جان آدمی ...

هواپیمایی دیگر و باز کشته شدگانی دیگر. سوال این است در ایران اصلا وسیلهء مسافرت مطمئنی هست؟ هواپیما سوار شوی به مقصد نمی رسی. قطار ها مطمئن نیستند و آمار کشته شدگان جاده ای از تلفات جنگ بیش تر است. ما کشور پیش رفته ای هستیم. ما قدرت مندیم و جهان سوم کلمه ای است که در فرهنگ لغات ما جایی ندارد.

August 30, 2006

تشکر

بدین وسیله از همه اهالی محل, کسبه, دوستان و آشنایان خصوصا خانواده های ساکن ولنجک, دربند, شهران, کریم خان تشکر نموده و برای شان سلامتی آرزومندیم.
بر و بچ یوسف آباد

August 29, 2006

جنگل وارونه!

داشتیم جنگل واژگون می خوندیم کخ خودمون واژگون شدیم هم حال نداریم هم کتاب رو تا صفحه 68 خوندیم و بعد ملتفت شدیم که چند صفحه کم داره. کاش مال سپیده این جوری نباشه. ای چشمه منتظر باش که کتاب رو بیارم عوض کنم. ارجیف گفتن که شاخ و دم نداره. هر کی مریض باشه بر او حرجی نیست ما که غولیم!

بی یار مهل ما را بی‌یار مخسب امشب


بی یار مهل ما را بی‌یار مخسب امشب
زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب
امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم
این بار ببین چونیم این بار مخسب امشب
ای طوق هوای تو اندر همه گردن‌ها
ما را همه شب تنها مگذار مخسب امشب
صیدیم به شصت غم شوریده و مست غم
ما را تو به دست غم مسپار مخسب امشب
ای سرو گلستان را وی ماه شبستان را
این ماه پرستان را مازار مخسب امشب
مولوی

August 28, 2006

تماشاچی ابله نیست

نمی دونم چرا توی بیش تر فیلم ها کارگردان ها یا فیلم بردارها روی شعور تماشاچی حساب نمی کنن, مثلا توی خیلی از فیلم ها جاده هایی که به یه شهر خاص می رسن, جاده ای نیستن که واقعا به اون شهر می رسه یا خونه ای که نشون می دن از بیرون فرق می کنه با توو. مثلا جوری نشون می دن که انگار خونه دو طبقه اس ولی نمای بیرونی که نشون می دن یه طبقه اس. خلاصه کلی از این سوتی ها که نمی دونم معنی اش چیه.
نمونه های دم دستش هم همین یه بوس کوچولو و کافه ستاره و...

wanted

دختر تابستان دیگری را هم پشت سر گذاشت یعنی چیزی نمانده از تمام شدنش. دختر به این فکر می کند که چرا اشتباه کرد. که چرا تو نبخشیدی اش. که چرا بلد نبود اشتباهش را تصحیح کند, اما هیچ جوابی ندارد. دختر می نشیند و به پنجره ای خیره می شود که حتی آسمان تاریک هم از آن پیدا نیست و به شب هایی فکر می کند که با تو ستاره ها را از آسمان می چید. به روزهایی که با تو خورشید را هر چند داغ می چید و سر سفرهء مهربانی می گذاشت.
دختر به گفتن کلمات قلمبه سلمبه عادت ندارد فقط می داند که دلش تنگ است و دل تنگی را انگار که هیچ درمانی نیست.
کاش دست کم بخوانی نوشته هایش را.

August 27, 2006

Never Let Me Go

چند روز پیش بحثی بود در مورد مردم کشورهای مختلف و دولت ها و ارتش هایشان. نظر من این بود که جمعیت هر کشور هر چه قدر کم تر باشد, نظرات مردم و دولت به هم نزدیک تر است. و همین طور الی آخر
حالا امروز مقاله ای در زنستان خواندم که برایم جالب بود. در مورد دختری که به خاطر عقایدش حاضر نشده به خدمت سربازی برود. ظاهرا در اسراییل دختران بعد از اتمام دبیرستان دو سال خدمت سربازی اجباری دارند و پسران سه سال.

راستش الان که دارم این مطلب رو می نویسم یادم رفت که می خواستم چه رابطه ای رو بین اینا کشف کنم. در هر صورت اصل مقاله رو بخونین بد نیست.

August 25, 2006

برای ابر مهربان

این روزها عجیب یادت هستم. هر جا که می رویم. رفته بودم جمعه بازار برایت چیزی بگیرم حسم این بود که تو هم هستی یاد رومیزی افتادم که با هم خریدیم و با هم جاگذاشتیم!. دی روز با هم سر مهربان ات رفتیم کافه رازمیک(لینت) و کلی حرف زدیم. کتاب هم خریدیم برایت. خوش حالم برایت. خوش حال باشم؟
ک.ا.ش

جادو

چراغی که به خانه رواست...

در خبرها آمده ایران برای بازسازی لبنان اعلام آمادگی کرده. بم و...

قیلم محبوب من در جشن وارهء پارسال

خبردار شدم که فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین جایزهء ویژهء هیئت داوران لوکارنو برده. خیلی خوش حالم, چون همون طور که قبلا هم گفتم این فیلم به نظرم به ترین فیلم جشن وارهء پارسال بود.

August 24, 2006

...

زندگی فاصله ای بیش نبود

August 23, 2006

جايزه پرنس کلاوس و رضا عابدينی

مبارکه آقای عابدینی
رضا عابدینی رو از مدرسه سینمایی روایت و اون روزها که قرار بود نشریهء "آ" رو دربیاریم می شناسم کارهاش رو هم معمولا دوست دارم به جز یه سری طرح چلد که دیگه خیلی شبیه هم شده بودن. که فکر کنم از یه جایی به بعد نجاتشون داد.

August 20, 2006

پنهان

تواضع بیش از حد گاهی نشان دهندهء غرور آدمی است!
امام شهرزاد

نمونهء تنظیم خبر!

"شعبان جعفري معروف به شعبان بي‌مخ که آلزايمر شديد داشته و مدت طولاني نيز به بيماري‌هاي قلبي عروقي و بيماري‌هاي مزمن ناشي از خوردن زياد کله‌پاچه دچار شده بود، صبح روز 28 مرداد 1385 به وقت آمريکا درگذشت."
این سوتیتر مطلبی است که در بازتاب به عنوان خبر کار شده؟ واقعا کله پاچه خوردن کسی را لازم است در خبر آورد و یکی ازدلایل مرگش ذکر کرد؟ این نوع خبر رسانی یعنی چی؟ آقا الان شوپه(فارگو) رو می خواد که پنبهء اینا رو بزنه ما که بلد نیستیم

August 16, 2006

Vanity, definitely my favorite sin.

امشب دوباره فیلم "وکیل مدافع شیطان" رو دیدم. این ریوز هم بد بازیگری نیست اگه فیلم خوب بازی کنه! بازی پاچینو هم با این که کلا دوستش ندارم خوبه. ولی خود فیلم یه چیز دیگه است. همه چی عالیه از فیلم برداری و صحنه هایی که شهر رو یه نوری می گیره تا ... دیالوگ ها هم که خیلی خوبه و فقط می مونه شاه کار فیلم که Paint it black باشه روی تیتراژ آخر فیلم.
حالا شاید دوباره یه چیزایی نوشتم
ولی :




A woman's shoulders are the front lines of her mystique, and her neck, if she's alive, has all the mystery of a border town. A no-man's land in that battle between the mind and the body


Kevin Lomax: What about love?
John Milton: Overrated. Biochemically no different than eating large quantities of chocolate.


The worst vice is advice.

August 15, 2006

کتاب

ضرب و شتم متهمان در هر شرایطی تخلف است

23مرداد 85 صفحهء زندگی شرق
یاد تصاویری می افتم که کم ندیده ام و بعضی از آن ها را در همین وبلاگ شرح داده ام.
واقعا ما ملت وقیح و پررویی هستیم که چنین ادعاهایی داریم.

August 13, 2006

آفلاین

چند سال پيش در دانشگاه سوربن تدريس مي کردم. روزي در آخر ساعت درس يک دانشجوي دوره دکتراي نروژي ، سوالي مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم مي آييد،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط 1دقيقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم که روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب مي شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملکتش بکوشد.
پروفسور محمد حسين پاپلي يزدي

August 9, 2006

August 8, 2006

Lebanon is burning

A Photo collage along with music, dedicated to all victims of war & mayhem...

حیفم اومد اینو نذارم این جا

FAIL!- Minimum time between pings not reached. Go have a martini and try again in a bit.

برای پدر

آن وقت ها که کوچک بودم نگذاشتی بشناسمت و حالا که کمی بزرگ تر شده ام فرصت نمی کنم در کنارت باشم.
کاش زندگی طور دیگری برای ما برای ما شش نفر که روزگاری با هم بودیم رقم می خورد.
بچه که بودم شش برایم عددی بود به معنای ما. به معنای خانواده و حالا از آن عدد فقط گاهی خاطره ای هست و دیگر هیچ
سالم بمان. فقط بمان
دوستت دارم و دلم می خواهد ببخشایی بر من همهء آن چه را که باید بکنم و نمی کنم.
...

فیلم و ...

امشب دو تا فیلم دیدم. الان حوصله ندارم و اینترنت هم اجازه نمی ده که توی جادو با شناس نامه بیارمشون.
اولی طبل بزرگ زیر پای چپ و دومی خاطرات یک گیشا بود.
هر دو خیلی خوب.
بازی ها در طبل بزرگ... خیلی خوب بود فقز نمی دونم چرا فرخ نژاد اولا خیلی رله نبود و یه کم که از فیلم گذشت کارش درست شد. توصیه می کنم هر کی ندیده و دوست داره یه فیلم خوب ببینه تا برش نداشتن بره ببینه.
و اما ...گیشا. فیلمی که باز نگاهی جدید داشت به رنج انسان اون هم از نوع زن! این رو هم اگه دست رسی دارین ببینین.
بعدا توی جادو مفصل تر! می نویسم

August 3, 2006

ایضا کیهان چهارشنبه 11 مرداد 1385

پاراگراف آخر از

آنها به ما بدهكارند ( يادداشت روز )

نگاه انساني جمهوري اسلامي ايران همواره مورد احترام افكار عمومي جهانيان بوده و هست اما دليلي وجود ندارد حجم عظيمي از سرمايه انساني و مالي اين كشور همچنان صرف مبارزه اي شود كه زيانش متوجه ايران و نفعش متوجه دنياي غرب است. اگر كوتاهي غربي ها و سازمان هاي بين المللي تابع آنها ادامه پيدا كند، راه هاي ديگري هم وجود دارد، مثلاً ايجاد يك كريدور در مناطق كم جمعيت كشور و تحت كنترل كامل كه به كاروان هاي حامل مواد مخدر اجازه دهد به سلامت از خاك ايران عبور كنند و محموله شان را به هر جا كه مي خواهند ببرند. در اين صورت هم هزينه هاي مقابله با سوداگران مرگ، درمان معتادان، و عوارض اقتصادي و اجتماعي اعتياد در ايران به دلايل روشن نظير ريزش كمتر مواد مخدر و افزايش قيمت شديد آن بسيار كاهش مي يابد، هم چهره جوانان شهرها و روستاهاي اروپا و آمريكا بسيار حزن انگيز مي شود. به اين خبر كه حدود دو ماه قبل منتشر شد توجه كنيد: «ماده مخدر جديد فنتانيل طي ده روز تنها در شهر ديترويت آمريكا 48 قرباني گرفت».
غربي ها به ما بدهكارند، خيلي بيشتر از 500 ميليون دلار!
ناصر بهرامي راد


بدون شرح!!

Update

قناری

هفت قصه بیش نگفته بودم که پادشاه رفت
نامم به اشتباه شهرزاد قصه گوست.

Lost

برای من که سه چهار سال ام بیش تر نبود, آن جایی که بودیم نزدیک آخر دریا بود. نمی دانم تا آن جا چه طور شنا کرده بودی و مرا هم با خودت برده بودی, اما ساحل از ما دور بود, خیلی دور و ناگهان عمق دریا هم کم شد. طوری که شاید مرا رها کردی و من می توانستم بایستم و سرم از آب بیرون باشد.
احساس عجیبی داشتم, دلم می خواست برای همشه همان جا بمانیم, جایی میان دریا, قشنگ خاطرم هست, دلم نمی خواست برگردیم, فقط تو بودی و من و این بهترین فرصت بود برای همیشه با تو بودن, جایی میان دریا که ساحل هم پیدا نبود
...

گفتا که را کشتی، تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟

تا تفکر "مرگ بر" باشد, دنیا همین خواهد بود, تا وقتی بخواهند صلح را با جنگ و موشک و بمب بیاورند, صلحی نخواهد بود و بشر همیشه نفرتش را ارزانی خواهد کرد به نسل های بعدی.
خوب که نگاه می کنم فرقی نمی کند چه کسی از کدام طرف می میرد. هر طرف کشتهء خود را شهید می داند و برای گرفتن خون او نفر بعدی را می کشد و این داستان ادامه دارد
....

هزاران سال از زندگی بشر می گذرد اما با تمام پیش رفت های ظاهری ما هنوز همان آدم های بدوی هستیم, هم چون اجداد بربرمان
...

August 1, 2006

زینب 9 ساله کجاست؟

هم سر دختری هم سن زن خردسال خود دارد
این دخترک عجیب شبیه زینب است
تازه داماد! عروس خردسال را در قمار برده است!

این عکس ها را که می بینم یاد زینب می افتم, زینب کوچولویی که از جایی نزدیک بیرجند بود. فال می فروخت. به غایت زیبا بود و فقط چشم هایش ایرادی داشت که با کمک کسانی عمل شد, اما این عکس ها را که می بینم ترس وجودم را می گیرد., نکند پدر زینب هم ,او را فروخته باشد؟ نکند
نکند
....
راستی پست قبلی در مورد چه بود؟

قابیل یا هابیل

خدا مهربان است.
خدا کامل است.
خدا دنیا را آفریده.
قابیل برادرش را کشت.
خدا مهربان است پس کلاغ را فرستاد
خدا دلش رحیم تر از آن بود که جنازهء هابیل را روی زمین در حال متلاشی شدن ببیند.
خدا کامل است.
سوال من کودن این است: در خاک قابیل از روح که یا چه دمیده بودند؟
حسادت از آن که بود؟ خشم از آن که بود؟
خدا تواناست, ولی دلش نمی خواهد این بازی مزخرف زندگی را تمام کند, برای چه؟
کسی هست جواب این سوال ها را بدهد؟
خدا هست؟

July 31, 2006

اکبر محمدی، در زندان اوین در گذشت



حرفی هم مانده؟ کجای این دنیای بی رحم ایستاده ایم؟
یاد روزهایی می افتم که مردم فقط نظاره گر بودند. انگار کن که فیلمی به صورت زنده برایشان پخش کنند و آن ها لابه لای بلال خوردن و در پارک قدم زدن گاهی هم به دانش جوها نگاه می کردند.
این بار چه کسی فقط ریش تراش را دزدید؟

July 27, 2006

برای مامامرضی کوچولو

می ترسم فراموش کرده باشی رنگ آسمان آبی است
می ترسم فراموش کرده باشی می توان بادبادک هوا کرد و سرخوش بود
می ترسم
می ترسم در این صبر آن قدر فرو روی که یادت برود رنگ خنده می تواند سبز باشد, یا هر رنگ دیگری جز سیاه
می ترسم و فقط اشاره ای از تو کافی است تا زندگی ام را به پایت بریزم همانی که فرصت نشد به پای عزیزترین مادرم بریزم
گاهی باید زندگی کرد
...
می ترسم

July 25, 2006

امشب

نيما بود و جاي خالي ات بيش از هر زماني در دل ما دو نفر پيدا بود
كاش روزي بتواني ببخشي

باران اشك

تو كه بارونو نديدي
گل ابرا رو نچيدي
گله از خيسي جاده هاي غربت مي كني
تو كه خوابي تو كه بيدار
تو كه مستي تو كه هشيار
لحظه هاي شبو با ستاره قسمت مي كني
منو بشناس كه هميشه
نقش غصه ام روي شيشه
منه خشكيده درخته
توي بطنه باغو بيشه
جاده هاي بي سوارو
ساره گنگه بي وقارو تو نديدي
به پشيزي نگرفتي دله مارو
تو كه بارونو نديدي
گل ابرا رو نچيدي
گله از خيسي جاده هاي غربت مي كني
تو كه خوابي تو كه بيدار
تو كه مستي تو كه هشيار
لحظه هاي شبو با ستاره قسمت مي كني
لحظه هاي تلخ غربت
هفته هاي بي مروت
تو نبودي كه ببيني
شب تار انتظارو
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
منو بشناس كه هميشه
نقش غصه ام روي شيشه
منه خشكيده درخته
توي بطنه باغو بيشه
جاده هاي بي سوارو
ساره گنگه بي وقارو تو نديدي
به پشيزي نگرفتي دله مارو
لحظه هاي تلخ غربت
هفته هاي بي مروت
تو نبودي كه ببيني شب تار انتظارو
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
همه قصه هام تو هستي
لحظه لحظه هام تو هستي
تو خيالم توي خوابم
پا به پام بازم تو هستي
...

July 19, 2006

روياي هيچ

هيچ مي پيچد
هيچ در هيچ مي پيچد
و ما در اين ميانه
افتان و خيزان به از گردباد هيچ به سوي هيچ مي رويم
زندگي قدرتي است مطلق براي نابودي تمامي روياها
طوفان بي خودي است
بايد از زندگي گريخت
.
.
.

July 17, 2006

عصیان

هیچ ندارم که بگویم جز اندرونی که پر از درد است از این همه کج فهمی و دلیل تراشی
هیچ ندارم.
زندگی جز توجیه نیست

July 15, 2006

غوغا

دنياي متمدن؟ سوال غريبي است؟ آيا واقعا آدم ها (نمي گويم انسان!!) پيش رفتي هم كرده اند؟ پيش رفت كرده اند ولي در روش كشتن هم نوعان خويش و توجيه جنگ.
حالم به مي خورد . چه گونه مي شود انسان بود و انساني ديگر را كشت؟ دنياي بي خودي است.

July 13, 2006

آرامش

عجیب هم چون دل تنگی
وقتی آزار به نهایت می رسد

خنده, چال

گاهی می آیی می نشینی روزها و ساعت ها.
نمی بینمت, اما می دانم که هستی, نفس کشیدن مشکل می شود. خواب که ندارم و تو هستی و من نمی بینم ات.
گاهی آن قدر می آیی که حس می کنم اگر دست دراز کنم لمس ات خواهم کرد.
گاهی اما چه ساده دور می شوی
و من در سراب خویش می مانم.
در سرابی که مرا در آغوش گرفته است.
گاهی کاش بیایی به واقع

July 9, 2006

فعلا

تولدت مبارک ای ماه قشنگ

دنیا

دنیای غریبی است. تو می مانی و آنانی که راه بیش تری رفته اند راه جدیدی آغاز می کنند.
به این می گویند
به این می گویند
بی خیال دنیای عجیبی است
هر کجای این دنیا که هستید خوش باشید

July 5, 2006

شمارش معكوس

اين بار براي تو مي شمارم كه مي آيي و براي شما كه مي رويد
....

July 2, 2006

کتاب

زرد هم چون گندم

تو نبودی و گذشت. آقای پیر هم سایه هم نبود. نوه هایش هم نبودند .
هیچ لیموی ترشی نبود.
آن لیمو هنوز هست و انتظار می کشد.
دی روز هم گذشت
.
.
.

July 1, 2006

باران محبت

حالا که نیستی کسی هست که هم چون تو گل های شمعدانی را دوست دارد و من
من

بگذریم
دوست داشتن چیز غریبی است و گاهی فکر می کنم کسی هست که می توانم هم چون تو دوستش داشته باشم.
ممنون برای همه چیز

خودتحویل گیری

شاید باران برای من بود این دو شب که بارید

يعني چي؟

مصادره اشيای باستانی ايران در آمريکا: نظرات شما
يک دادگاه فدرال آمريکا حکم داد که بازماندگان قربانيان يک بمبگذاری گروه حماس در اسرائيل می توانند گنجينه های باستانی ايران در موسسه شرق شناسی دانشگاه شيکاگو را به عنوان غرامت دريافت کنند. اين افراد از دولت ايران به عنوان حامی گروه حماس شکايت و تقاضای غرامت کرده اند. آثار باستانی ايران در دانشگاه شيکاگو در دهه ۱۹۳۰ توسط باستان شناسان آمريکايی در حفاری های تخت جمشيد کشف و بطور موقت به موسسه شرق شناسی اين دانشگاه منتقل شدند. دانشگاه شيکاگو با استناد به اينکه مالکيت اين اشيا در انحصار دو موسسه دولتی موزه ملی ايران و نيز سازمان ميراث فرهنگی است کوشيد مانع از صدور حکم دادگاه شود اما قاضی بلنک منينگ قاضی دادگاه فدرال در ايالت ايلی نوی، اصل مصونيت دولتی را ناکافی دانست و سرانجام به نفع شاکی اين پرونده رای داد. پيش تر نيز احکام مشابه ديگری توسط دادگاه فدرال آمريکا صادر شده بطوريکه دولت آمريکا موظف شده است از محل دارايی های ايران به بازماندگان آمريکايی برخی بمبگذاری ها در اسرائيل غرامت پرداخت کند. اما وزارت دادگستری آمريکا با استناد به مصلحت و منافع ملی اين کشور تلاش می کند در مقابل اجرای اين احکام مقاومت می کند.

June 27, 2006

تنبلی جدید: بازی های اینترنتی

چند تایی کتاب خوانده ام ؛ دو تا هم فیلم دیده ام
اگر این بازی بگذارد! جادو و کتاب خانه را به روز کنم!!

June 24, 2006

خرما


از زندگي كه نمي كنيم

Hold on

دخالت يا نگراني

بخش مهمي از زندگي ما را اطرافيان شكل مي دهند. مي خواهم بدانم چه قدر اطرافيان هر شخصي اجازه دارند در زندگي او نقش ايفا كنند، نگرانش باشند و برايش تعيين تكليف كنند. اين سوالي است كه ذهنم را مشغول كرده.

June 18, 2006

جادو

روز

دی شب خوابنو دیدم

June 13, 2006

شیشه

روی سخنم با کسی است که حرف هایمان را نشنیده تیغ به رویمان می کشد.

روی سخنم به کسی است که درد و رنج را نمی بیند و فریاد عدالت خواهی سر می دهد.

....

به عدد 500 هم نمی رسیدیم دی روز و چنان ترسیدید! مگر چه می خواستند که این چنین بی شرمانه به روی هم وطنان تان باتوم می کشیدید

گفتم که بگویم درد همان پلیس زن هم بر شانه هایم سنگینی می کند. او که کورکورانه آلت دست مشتی مرد قدرت طلب شده و خواهران خویش را به خاک می کشد و شب در پستوی خانه اش اگر شوهری داشته باشد از او کتک نوش جان می کند و یا تحقیر می شود و اگر پدری داشته باشد این اوست که زور می گوید و زن با عقده های شبش فردا به سوی ما خواهد آمد.

چرا نگذاشتید بگوییم آن چه را که برای همه مان می خواستیم.

برای مادری که شش ماه است روی فرزندش را ندیده. فرزندی که دیگر پدر ندارد اما قانون او را به پدربزرگش سپرده است.

برای زنی که قانون هیچ حقی برای او قائل نیست و همین پلیس مردمی به او می گوید" اگر کار نداری وایسا کنار خیابون!"


حالم بد است از اين همه درد؛ از ديدنِ اين همه قدرت طلبي


خسته

تنها و با قدم هایی آهسته بی هوا از کنار جمعیت می گذرد. انگار این هیاهو و باتوم ها در دنیای دیگری بالا می روند. به ما که می رسد کمی پا سست می کند, می پرسد این جا چه خبره؟ و من می گویم تجمع... تسخر می زند می گوید بی کارید؟برایش توضیح می دهم این ها که می بینی برای خواستن حقوق نداشته ماست. همین جوری به سرم می زند می گویم اگر فردا شوهرت بچه هایت را بردارد و ببرد به کجا شکایت می کنی؟ می خندد خنده ای از سر درد. می گوید تا ریاست جمهوری هم رفته ام جوابی نگرفته ام. دست کش های نخی سیاه را از درمی آورد. دست هایش تکه تکه است. در خانهء مردم و شرکت های مختلف کار می کند. دو دختر دارد که خرجشان را می دهد. می گوید اگر دوربینی هست بگو تا بروم جلویش و همهء حرف هایم را بزنم. این بار من می خندم از سر درد, می گویم فکر می کنی حرف هایت را پخش می کنند؟ می گوید مجبورم کار کنم به این شیوه هر چند دیگر توانش را ندارم اما برای حفظ آبرو و لقمه ای نان مجبورم. وگرنه به همراه دخترانم باید بیاییم بشویم از همین ها که کنار خیابان می ایستند.


ب.ت. فکر می کنم این زن رنج دیده از طریق کدام ماهواره و اینترنت نداشته تحریک شده بود؟؟؟ حرف هایش جز درد نبود و من تنها شنونده ای بودم برایش و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.

June 12, 2006

چيزهايي كه فراموشم شد

ژيلا بني يعقوب بازدداشت شد.
آرتيدي ها نيروهايي ايتاليايي بودند در جنگ جهاني اول كه از بين زنداني ها و خلاف كارها انتخاب مي شدند، آموزش مي ديدند و قبل از عمليات نيروهاي اصلي تحت تاثير مواد مخدر دست به عمليات پاك سازي منطقه مي زندند.

تجمع زنان در نطفه خفه شد

ساعت 4:40 فضاي سبز پايين ميدان 7تير پر از آدم و بيش از آن ها لباس شخصي و پليس. پليس به بقيه اجازه نمي داد وارد فضاي سبز شوند و سعي داشت زنان و بقيه را متفرق كند. هنوز تجمع شروع نشده بود كه تقريبا همه را متفرق كردند. مردم چند دسته شدند و هر دسته به گوشه اي از ميدان با كتك راهنمايي شدند! عملا هيچ كاري انجام نشد جز اين كه حدود سه ميني بوس زن را گرفتند. كلي زن كتك خورد و ...
نكته هاي جالب:
پليس: عامل اصلي اغتشاش
زنان پليس: آرتيدي هاي* نيروي انتظامي
نيروي انتظامي: بددهن، لات و
...
زني هيكل مند با قدي حدود 185بدون چادر با مانتو و مقنعه و كاور پليس باتوم را در دست مي چرخاند ، كتك مي زد و زنان را مي انداخت داخل ميني بوس.
مردان پليس هل مي دادند، لگد مي زدند و فحش مي دادند.
حرف هاي زيادي براي گفتن هست ولي در اين تجمع هم تنها چيزي كه دستگيرم شد اين بود كه ما مردم سزاوار بيش از اين نيستيم.
*عكس از منصور نصيري

June 11, 2006

فیتیله

شاید توی این روزها بشه کلی سوء استفاده کرد یا استفاده. تنها زمانی که تقریبا کل دنیا روی یه موضوع متمرکز می شن همین جام جهانی یه.
فیتیله دنیا تعطیله

آرژانتین-ساحل عاج

ای داوری که بلد نیستی داوری کنی برو پرتقال بفروش

June 10, 2006

June 9, 2006

بازي ازل

دنياي عجيبي است. به بهانه اي كوچك شاد مي شو ند و فعال.
بدون بهانه غنگين مي شوم و در لاك خود فرو مي روم و به ديدن پرده هاي خانه اي دوباره بي بهانه زندگي را از سر مي گيرم، هر چند هيچ شادي در آن نهفته نباشد.
دنياي مزخرفي است. شايد خدا هم هم چون م ا كه در سودوكو و فاينال اِرت و بازي هاي ديگر در جا مي زنيم و معتادِ بازي شده ايم، معتادِ بازي شده كه از ازل شروع كرده و ديگر نمي داند چرا و چه گونه بايد تمامش كند. اگر هنوز باشد
...

June 7, 2006

دو متر در دو متر جنگ

به توصیهء احسان خلملاخ دی شب رفتیم همین نمایش معرف حضور. شاید انقدر احسان تعریف کرده بود که من یه کم از اون حدی که باید کم تر لذت بردم. ولی بازی دوتاشون شاهکار بود و بازی دو تا دیگه نه. یعنی اون دو تا دیگه خیلی کلیشه ای بودن. آخر نمایش هم شاهکار بود . نشون به اون نشون که او دو نفری که یه کم کچل بودن و گروگر عرق می ریختن بازی شون خیلی عالی بود.
موسیقی زنده اش هم خوب بود. ولی احسان یادت باشه دفعهء بعد یه کم, کم تر تعریف کنی که بعدا نخوره توی ذوقمون

June 6, 2006

GAME

گم

دوست دارم باور كنم هر گيلاسي طعم خودش را دارد و مي توان از يك كاسه پر از گيلاس يكي ديگر برداشت.
من اما باغ گيلاس ام را گم كرده ام.

کتاب

جمع

یه ایدهء غیرعملی چند وقته توی ذهنمه:
اگه همهء زن های عالم تصمیم می گرفتن دیگه بچه دار نشن چی می شد!

June 4, 2006

مدعي

كسي كه ادعا مي كند بايد پاي ادعايش بايستد نه آن كه ادعايي نكرده

هيچي

مسافرت نيستم، به كامپيوتر دست رسي ندارم كه بنويسم. همين
موارد مصرف خلملاخ را هم گوينده خودش بايد پيدا كند.

May 30, 2006

فحش جدید

خُلمَلاخ

ابداعی از غولچه

May 28, 2006

آخرِ مارکت

برادران متعهد چینی در آخرین حرکت موشواره هایی تولید کرده اند با مارکِ Persian Gulf! ایول به مخ اینا که کار می کنه
و ما هم چنان اندر خم یک کوچه ایم.
(یه پرانتز باز کنم برای پرسیدن این سوال که برادران و خواهران غیور آذری اگر هم جدا توهینی صورت گرفته! چرا اموال خودشون رو آتیش می زنن و یا خودشون رو می برن جلوی گلوله!!)
این پرانتز رو باز کردم. هیچ ربط به بالایی نداشت ولی دلم نمی خواست جدا بنویسمش. دلم آتیش گرفته....

دولت مهرورزی

ساعت یک بامداد جمعه 5خرداد
زنی میانسال حدود55ساله
خیابان ولی عصر مابین عباس آباد و تخت طاووس
در حال فروش اسکاچ و دستمال کاغذی

بدون شرح

May 25, 2006

پاكت هاى يك ميليون تومانى در مجلس

ايسنا: نماينده كرمانشاه در مجلس در جمع خبرنگاران ادعا كرد: در آستانه انتخابات هيات رئيسه كميسيون هاى تخصصى مجلس روز چهارشنبه يكى از روساى كميسيون هاى فعلى، پاكت نامه اى را به اعضاى كميسيونش ارائه مى كرد كه داخل آن مبلغ يك ميليون تومان وجه نقد وجود داشت. جهانبخش امينى افزود: اين كار شبهه انگيز است و در شأن و جايگاه مجلس هفتم كه اكثريت آن را خانواده هاى ايثارگران، شهدا و پابرهنه ها تشكيل مى دهند، نيست. عضو كميسيون بهداشت و درمان مجلس افزود: چنين كارهايى به كليت مجلس لطمه مى زند و باعث مى شود با هر نيت و علتى كه باشد جايگاه مجلس تضعيف گردد

خرداد

خیلی ها , این روزها مطالب قشنگی می نویسند از این روزها که داغ دل آدم تازه می شود, من اما یاد چنین روزهای سال گذشته می افتم. روزهایی که هر چند اندک, برای معین تبلیغ می کردیم. هاشمی چی ها مسخره مان می کردند و بقیه فحش مان می دادند. اما ما باور کرده بودیم که اتفاقی خواهد افتاد.
افسوس یک سال از آن روزها گذشته و اوضاع آن قدر افتضاح شده که نمی دانیم غم نان بخوریم یا نگران مملکتی باشیم که آینده ای ندارد! به فکر هزینه های کمرشکن زندگی باشیم یا به فکر ملتی که پاره پاره می شود و کسی نیست بگوید چرا.
این جاست که فکر می کنم کاش خاتمی نیامده بود, تا نفهمیم که می شد جور دیگری هم بود!!!

دروغ

دروغ مي گوييم، رانده مي شويم، حتي از خودمان، حرفي نمي زنيم، تلنبار مي كنيم حرف ها را و به سكوت متهم مي شويم، همين سكوت آيا دروغي بيش نيست؟ دروغي كه به خود مي گوييم و تنها براي خودمان نگه اش مي داريم؟
احساس مي كنم از ازل اين داستان بوده، انسان ها از ازل همين گونه بوده اند و تا ابد همين طور خواهند ماند، چيزي اما فرق كرده، زمان كوتاه شده، همه چيز با سرعتي باور نكردني تمام مي شود و جاي اش را مي دهد به اتفاقي ديگرو اين تسلسل تمام ناپذير است.
شايد در گذشته زمان آن قدر كش مي آمده و اتفاق ها آن قدر كند بوده اند كه فرصتي براي چيزهاي جديد نمي مانده.
جواب سوالم را نمي دانم، دروغ گفتن، سكوت كردن، يا گفتن حقيقت و بهاي اش را پرداختن!
اين آخري چيزي است كه با روحيهء آدم هاي محافظه كار دنياي جديد چندان سازگار نيست. از مجا مي دانم/ چوبش را خورده ام، راست گفته ام و نتيجه اش را ديده ام. دروغ گفتن هم بلد نيستم. خيلي از ما بلد نيستيم دروغ بگوييم، حتي كساني كه تصور مي كنند دروغ گويان ماهري هستند، در اغلب موارد خود را به سادگي لو مي دهند. پس مي ماند سكوت، مي ماند خوره شدن و ذره ذره تحليل رفتن، تحليل مي رويم و كسي به ما اجازه نمي دهد فرياد بزنيم آن چه را كه حقيقت است.

غبار

شانه هاي پدر نحيف مي شوند
و تو
آهسته پير مي شوي
شب را به تيرهاي چراغ برق مي سپاري
و رفتگري كه
روزها را در اتاقي تاريك
شب را شبيه سازي مي كند

خواب

دي شب خوابت را ديدم، با پيراهني زيبا. پردهء خانه ام را عوض كرده بودي، سفيد و زيبا بودند و تو خوش حال و باز با من زندگي مي كردي. فقط ناراحت شدم از دست گل پياز، مي خواستي برايش كيك درست كني، اما لحن بدي داشت و به جاي ظرف مخصوص قابلمه اي كهنه به تو داد. همان پيش خودم بماني به تر است. با هم حرف مي زنيم و زندگي مي كنيم. سيگاري هم مي گيرانيم به جاي روزهايي كه به خاطر ما بچه ها در خانه سيگار نمي كشيدي و من خودم سيگارت را روشن مي كنم تا ببخشي ام. با تو زندگي چه قدر ساده مي شود. حتي اگر گاهي بيايي به خوابم. هر چند كوتاه.

زندگي

هر روز صورتك ها را عوض مي كنيم و آخر شب دوباره بي چهره مي مانيم تا صبح ديگر و صورتك ديگر

May 24, 2006

و باز هياهويي ديگر

دانشگاه شلوغ مي شود، كاريكاتوري باعث شورش مي شود. از همهء اين ها باز بوي بدي مي آيد. بويي كه ما مردم را به خودمان مشغول كند تا نپرسيم چه مي شود اين روزها.
آقا كسي داروي ضد تهوع نداره؟

May 23, 2006

نان و تكنولوژي

از اون جايي كه ما همه چي رو بومي مي كنيم، بهتره به جاي نانوتكنولوژي بريم توو خط نان و تكنولوژي و اين چرخه رو به دنيا صادر كنيم.

بوي گند

بوي گند مي آيد از اين بازي كاريكاتور. بوي پان هاي مختلف، بوي جنگ و ستيزهاي داخلي، حتي اگر به لفظ باشد. چرا ما بيدار نمي شويم؟؟ چند نفر در اين مملكت هر روز به هم جك مي فرستند؟ لهجه هم را با خنده مسخره مي كنند و شب باز با هم رفيقند و هم سايه؟ راستي اگر به خاطر چنين بهانه مزخرفي بايد زنداني شد، 90 درصد مردم بايد پشت ميله ها باشيم.

بچرخ تا بچرخیم

هاله فرموده اند: قدم بعدی تکمیل چرخهء نانو توسط دانشمندان غیور میهن آریایی اسلامی خواهد بود!

کسی بهش نگفته هر چیزی چرخه نداره؟

May 22, 2006

May 21, 2006

خواستم بنویسم نشد.
فعلا هاله را دریابید که
....

May 18, 2006

صبوری یا فراموشی؟

گزارش سقوط سی 130 چی شد؟

May 16, 2006

بدانید و آگاه باشید

گوشی با گارانتی اتصالات نخرید که در صورت ایجاد مشکل خسرالدنیا و آلاخره می کنند شما را

May 14, 2006

Mess is Mess, Lost is Lost

کودک دست در دست بزرگ او وارد یک پاساژ شد, به کودک گفت چشم هایت را ببند و با من بیا, کودک با چشم بسته آهسته می رفت و فقط صدای کودکان دیگر را می شنید, گفت چشم هایت را باز کن,
کودک چشم هایش را که گشود از خوش حالی نمی دانست چه کند.
همه جا پر از لگو بود...
کودک چشم هایش را بسته, اما دستش در دست کسی نیست.
زیستن بدون دغدغه های دروغین را معنا نتوان

May 13, 2006

توضیح WAXIMA

این اسمی است که خود این آقای مهربان برای خود انتخاب کرده , نه من و شاهدش هم کارت ویزیتش می باشد که آدرس ایمیل خود را روی آن زده:
Waxima...@y!
ایمیل را هم کامل نزدم که مزاحمش نشوید.
در ضمن من نه روشنفکرم و نه یکی از آنهایی که در شوکا, عکس یا تیتر می نشینند و ادای روشنفکری در می آورند.
مخلص

(خواستی ایمیل بزن آدرس محل کار آقا رو بدم)

May 9, 2006

گذشته

خاطرات كودكي را مرور مي كنيم و فضاي كوچك اين جا پر از شادب مب شود و افسوس
ديري نخواهد گذشت كه امروز هم خاطره شود و باز جايي ديگر با كساني ديگر بنشينيم و تعريف كنيم
زندگي مان شده گذشته
گذشته گذشت، اما هنوز خبري نيست.

Waxima


این عجیب نیست که تنها مخالف جنگ با ایران از کار برکنار می شود؟

باد ما را ببرد به هر کجا که جز این جاست

در سرزمینی که تاوان اندیشه, نگرانی است, هیچ گلی نمی روید.
آن ها این سرزمین را فقط از آنِ خویش می دانند.
به دنبال کدام خاک باید گشت؟

آرشیو

یه گیاه باید بکارم, عکسشو می فرستم ببین اسمش چیه!
اسمشو بهم نگفت
شاید بی اسم یا بی نام, آنتونیو بی اسم
...

May 7, 2006

افاضات

مسمویت چیزی است شبیه افسردگی!

ادامه مختصر

عصر دو روز قبل از شروع نمایشگاه غرفه را تحویل می دهند. به جای 200 متر 30 متر و آن هم بعد از دوبار عوض کردن سالن! کم تر از 48 ساعت وقت هست تا غرفه چیده شود!
شب اول 12 شب بیرونتان می کنند.شب دوم هم همین طور و غرفه مانده و کلی کار نکرده. می گویند 6 صبح بیایید و تا 9 که افتتاحیه است کارتان را تمام کنید.جالب این جاست که به خاطر تشریف فرمایی رییس جمهور مبارک روز افتتاحیه سالن ها تا 12:30 ظهر باز نمی شوند. انگار وارد منطقهء جنگی شده باشی. همه درها بسته است و در های نرده ای قفل!
یاد الکامپ می افتم که تا 6 صبح روز افتتاحیه کار می کردیم. فقط 6تا8 بیرونمان کردند برای مسایل امنیتی و باز راهمان دادند داخل.
یاد جشنواره مطبوعات می افتم که خاتمی را به زور آوردیم داخل غرفه مان و نشاندیم روی صندلی و گپ زدیم و محافظانش از دور مراقب بودند فقط!
حالا اما گاردِ رییس جمهور مردمی که خود را یکی از ما می داند, کل نمایشگاه را قرق می کند و حتی به مسیولین غرفه ها هم اجازه نمی دهد وارد غرفه شوند. حتما مسئولین غرفه ها را هم از بین گارد انتخاب کرده بودند!

مملکت صاحب زمان

فقط در این مملکت چنین اتفاقی می افتد:
ورودی کردستان به حکیم غرب: کامیونی ناگهان تصمیم می گیرد دور بزند و در خلاف جهت مسیر براند. آن هم در خط سرعت!
همه شوکه شده ایم ولی ظاهرا تصادفی رخ نداده!

May 4, 2006

مختصر

فقط اينو بگم كه حالم از هر چي گارد و رييس جمهوره به هم مي خوره!
بعدا مفصل تر توضيح مي دم!!

May 2, 2006

خواب های بی پایان

باید بروم
از این همه خواب که می آیند
باید بگریزم
...

حكم انتصاب وزير خارجه -

منوچهر متكي وزير امور خارجه همسرش، طاهره نظري، را به عنوان مشاور خود در اين وزارتخانه منصوب كرد.

در پي تماس هاي اوليه خبرنگار «فردا» با مسوولان وزارت امور خارجه، آنها در ابتدا منكر صحت اين خبر شدند, اما در پي ارائه شواهد موجود از سوي خبرنگار فردا، اعلام داشتند كه اين خبر تا اطلاع ثانوي نبايد منتشر شود.

بمنظور ارتباط سازنده و فعال با همسران سفرا و ديپلمات هاي خارجي مقيم كشورمان و همچنين ايجاد تشكل ويژه همسران ديپلمات هاي وزارت امور خارجه از سوي آقاي منوچهر متكي وزير امور خارجه كشورمان سر كار خانم دكتر طاهره نظري بعنوان مشاور وزير امور خارجه منصوب و مشغول به كار شد.

تشكل همسران ديپلمات هاي ايراني ضمن دعوت از جمع همسران ديپلمات هاي كشورمان و تشكيل جلسات، تلاش دارد ظرفيت ها توانمندي و تجارب همسران ديپلماتهاي كشورمان طي دوران ماموريت در خارج از كشور را مطالعه بررسي و راه هاي سازماندهي و استفاده از ظرفيت را فراهم آورد.

خانم نظري داراي دكتراي داروسازي مي باشد.

همسر متكي دو ماه پيش به اين سمت منصوب شده اما تاكنون از افشاي حكم انتصاب وي خودداري شده است.

در متن اطلاعيه وزارت امور خارجه ذكر نشده كه خانم نظري همسر آقاي منوچهر متكي است.

محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري هفته گذشته در گفتگو با خبرنگاران، انتصابات فاميلي در وزارتخانه ها را تكذيب و از آن اظهار بي اطلاعي كرده است.

April 30, 2006

تو که خودت می دانی که می دانی...که

ديگر مهم نيست که به قول خودم شبيه آن شاعر دل نازکی حرف بزنم که وقتی انار به چشم رعنا می پاشيد ، مادرش می خنديد...جوری شده ام انگار که همين فردا می خواهم جايی بروم و چشم ام کسی را نبيند که بترسم که چه فکر کرد چه فکر می کند درباره ی جوری که من حرف می زنم و زبانم به رِق رِقه افتاده و به لينت عاطفه افتادم( شبيه مجري برنامه ی نوجوان که با مخاطب اش صميمی !حرف می زند). چه اهميتی دارد اگر بگويند شده است شبيه آن روضه خوان پست مدرن امام حسين که می گفته آن که هميشه آن لاين است ابوالفضل است... آن که هيچ وقت يکباره اين ويزِبِل نمی شود و رهای ات نمی کند ابوالفضل است... به هيچ کجای ام نمی گيرم اگر کسی بگويد کم آورده و به التماس افتاده... ولی تو را به کسی که می دانم اين روزها هيچکس را دوست نداری.... منِ بی اعتماد به نفس نمی توانم بگويم همان بهتر که ناپديد شد... او بود که مرا از دست داد... می دانی من از آنهايی ام که اگر کسی ناپيدا شد به خودم می گويم چکار کردی که بدش آمد ازت....بيا تا بيش از اين سوراخ سنبه های خودم را نکاويدم که کجای ام غلط بوده است... بيا دل ام تنگ شده است که بگويی "بعضی وقت ها فکر می کنم خدا هست... اين تقدير بی رحمانه تر از آن است که اتفاق محض باشد..."

پيدای ات شود... ديگر صدای ام غمگين و حنجره ام هفت شب نخوابيده نيست... سرحال آمده ام... آن روز که به من زنگ زدی اگر به کمد لباس ام نگاه می کردم می گفتم مگر چقدر بايد بمانم که تمام اين ها را بپوشم... حالا رفته ام برای خودم چند دست لباس ديگر هم خريده ام که بپوشم!...آخرين بار که زنگ زدی تمام ناخن های ام را تا بن که نه ...تا در آوردن خون از زيرشان جويده بودم... حالا ناخن های ام بلند که شده اند هيچ می خواهم مثل خانم شيک ها بدهم مانيکورشان هم بکنند... پيدای ات شود... ديگر دلهره به جان ات نمی اندازم... آرام شده ام. بيا از بد شانسی های خنده دارمان برای هم بگوييم... دارک چاکلت.... خوانندگان ما به مان می گفتند... طنز تلخی داری به من هم سر بزن!....يعنی اين همه استعداد "از ياد رفتن" داشتم و نمی دانستم.....؟

يک روز وقتی بچه بودم توی پارک شهر شيراز رفتم به دفتر اطلاعات بگويم "من گم شده ام" تا برای يک بار هم که شده اسمم سر تا سر پارک پخش شود!! می دانی چه شد؟ اسمم پخش شد ولی وقتی برگشتم مادرم را پيدا نکردم... من راستی راستی گم شده بودم....

چه ربطی داشت اين به تو؟....آهان خواستم بگويم پيدای ات شود... خريدار اين ذهن کانگورو وار که می جهد بی ربط به اين ور و آن ور تو بودی....آنهايی که تو را می شناسند و مرا می شناسند، به من می خندند بی گمان.... ولی سر راست تر از اين تا به حال نبوده ام... هر چه پشت سرت گفتم مردک ناز می کند... به درک که نيست... همه جای لق اش.... نشد که نشد... پيدای ات شود... به اندازه ی همان قرار هايی که می گفتيم "يک قرار بگذار تا همديگر را نبينيم!..." بس که دو هفته من توی کما بودم... سه هفته تو!

پيدای ات شود می دانی که با تو هستم... خودت را به هيچ راهی نزن... که من هم زدم و نشد.

بدون اجازه از وبلاگ خرمگس خاتون

بدون عنوان

می نشینم روی پله هایی که نیست و ساعت ها خیره می شوم به دری که باز نمی شود.
می نشینم و خیره می شوم به ماشین هایی که می آیند و می روند, اما هیچ کدام تو را با خود نمی آورند یا نمی برند.
کوچه ها ردپایی از تو دارند و ندارند
این جا من خیره به دیوار رو به رو
...
...

د54

و هر پدری روزی کودکش را می بخشد.
کی بخشیده خواهم شد؟

April 26, 2006

توضیح

لازم به ذکره, ممد آقا رانندهء تریلی هستن, اقدس خانوم رو خیلی اذیت می کنن. حسن هم به شدت درونگراست.
کریم آقا نونواست. زندگی خوبی داره و نازیلا خانوم هم خیلی با سلیقه و اهل هنر هستن.
(توضیح در توضیح: من انقدر هیجان زده بودم که اسم کریم آقا رو این جا اشتباه نوشتم. امروز صبح که رفتم نون بگیرم دیدم اخماش توو همه, بهم گفت آبجی حالا چرا سجل ما رو باطل می کنی؟ که .... خللاصه کریم آقا ببخشید)

خانوادهء آقای بشارت





کریم آقا بشارت, نازیلا خانوم و رستم